با تمام وجود تسلیم خدا باش...
و نیکوکاری کن که...
مزدت نزد خداست و بیم غمی نخواهی داشت
📖 سوره بقره، آیه ۱۱۲
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @Qaraati313_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپی کمتر دیده شده از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی درحال گشتزنی در مرز عراق و سوریه
☑️کانال شهید سلیمانی👇
http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پدر شهید نخبه شاهچراغ: پرچم ما پرچم شهادت است
🔹جوانان حواسشان باشد سراغ کسانی که با ضربه زدن به کشور دنبال پر کردن جبیشان هستند نروند. مزدوران در مقابل ملت عظیم ایران هیچ چیزی نیستند.
🔹دشمنان اگر دلسوز این مملکت بودند نخبه شهید سید فریدالدین معصومی را از ما نمیگرفتند.
📌 نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برخی از مخارج جشن ۲۵۰۰ ساله پهلوی😐
🔰 محتوای این کلیپ را حتماً به نسل جوان امروز بازگو کنید تا بدانند در این کشور چه کسانی بر سر کار بودند!
به کانال#مکتب_جهانی_اسلام بپیوندید
Join🔜 @Qorany🙏
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
https://eitaa.com/joinchat/1213988872C808500f015
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید این رزمنده با اینکه تانکهای دشمن پُشتِ سَرش هست با چه آرامشی صحبت میکنه..
و بشنوید صدای دلنشین شهید آوینی که این صحنه رو چطور روایت میکنه✨
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب
🆔 @pasdarenghelab🔜 پاسدار انقلاب
✍امام علیه السلام فرمود :
خصلتهاى نيك زنان، خصلتهاى بد مردان است (اين خصلتها عبارتند از:) تكبر و ترس و بخل
1⃣ هنگامى كه زن متكبر باشد بيگانه را به خود راه نمىدهد
2⃣ و اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را حفظ مىكند
3⃣ و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مىترسد (و از آن فاصله مىگيرد).
📚 نهج البلاغه حکمت ۲۳۴
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
➥ @Qaraati313_ir
#حجاب_یعنی
حجاب یعنی دختر سیبی ست ڪه باید از درخت سربلندی چیده شود، نه در پای علفهای هرز.
حجاب یعنی هنر پوشاندن، نه پوشیدنی ڪه از نپوشیدن بدتر است.
حجاب یعنی دارای حریمی هستم ڪه هر ڪسی به آن راه ندارد.
حجاب یعنی زاده ی عصر جاهلیت نیستم. (وَلَا تَبَرَّجُنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّة...۳۳/احزاب).
حجاب یعنی لایڪ ارزشمند خدا، نه لایڪ بی ارزش بَعضیا.
حجاب یعنی حاضر نیستم برای پرنگ شدن هزار رنگ شوم.
حجاب یعنی هر ڪسی لایق دیدن زیبایی های من نیست.
حجاب یعنی آزاد بودن از زندانی به نام: "نظر دیگران"
حجاب یعنی پوشاندن و نمایان نکردن تمام بدن! نه فقط سر.
حجاب یعنی بی نیازم از هر نگاهی جز نگاه خدا.
حجاب یعنی من انتخاب میڪنم ڪه تو چه ببینی.
حجاب یعنی زرهی در برابر چشمهای مریض.
حجاب یعنی یک پیله تا پروانه شدن.
حجاب یعنی احترام به حرمت های الهی.
حجاب یعنی طعمه هوسرانی کسی نیستم.
حجاب یعنی به جای شخص، شخصیت را دیدن.
حجاب یعنی من یک انسانم نه یک وسیله.
حجاب یعنی خون بهای شهیدان.
حجاب یعنی حفاظت از زیبایی.
حجاب یعنی حفاظت از امانت خدا.
حجاب یعنی نماد هویت انسانی.
حجاب یعنی صدفی بر گوهر وجود.
حجاب یعنی محتاج جلب توجه نیستم.
حجاب یعنی زن والاست نه کالا.
حجاب یعنی اثبات تقدس زن.
حجاب یعنی مراقبت از تقوا.
حجاب یعنی اعتماد به نفس.
حجاب یعنی مبارزه با دشمن.
حجاب یعنی زن فقط تَن نیست.
حجاب یعنی احترام به زن.
حجاب یعنی معامله با خدا.
حجاب یعنی تــــاج بندگی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
#امام_زمان 🇮🇷
@kampeynraisi
014-namahang-hazrat-darya-www.Ziaossalehin.ir-MH.mp3
7.11M
آهنگ سلام امام رضا به سبک سلام فرمانده 👌👌👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥︎♥︎ بسم الله
الرحمن الرحیم ♥︎♥︎
■■ به یاد دلاور مردان بی ادعایی که امنیت امروزمان را مدیون اخلاص و رزمشان هستیم.
■■ نثار ارواح پاک و مطهر
♥︎ شهدای عزیزمان ♥︎
■■ {{{ صلواتی }}}
.هدیه بفرمایید. ■■
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ■■
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همسر شهید مهدی باکری خطاب به مادرشهید آرمان علی وردی: به شما تبریک میگیم با مدال افتخاری که به درب خانه شما زده شده است
🔹تصاویری از دیدار مادران و خواهران برخی از شهدا با خانواده شهید مدافع امنیت آرمان علی وردی
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دسر_کاکائویی👩🍳
مواد لازم:
۵۰ گرم بیسکویت
۳۹۵ گرم شیر عسل
۵۰ گرم پودر کاکائو
کشمش به دلخواه
🍮دهکده کیک خانگی🍮
__________🎂👩🏻🍳🎂___________
🍰 @dehkade_cake_home 🍰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خبرنگاره به یه جوون الجزایری میگه اگه اینی که تو جیبمه رو بوسش کنی بهت ۱۰۰دلار میدم اونم قبول میکنه
▪️ولی وقتی میبینه اون چیز پرچم اسرائیله واکنششو ببینید
🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
🔺فکرش رو بکنید، اگر این خبر راجع به ایران بود !
🔹چه خبری؟ کارمندان اروپایی با پتو سر کارشون حاضر میشن. بله با پتو..
🔹حالا فکرش را بکنید اگر ایران بود، رسانهها چه بلایی سرمان می آوردند.
✍امیر امیدنژاد
☑️به کانال انقلابی بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3861118976C7d082fd2da
59.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌اثر جدید حاج ابوذر روحی با نام #مردم_میدان منتشر شد...
•🇮🇷✌️•
پیش به سوی #ایران_قوی
به امید فردای ظهور
پرچم سه رنگ ایرانو
میدیم به دست آقای ظهور
ان شاء الله
🎞 سایر کیفیت ها:
🔗 https://aparat.com/v/pYIsA
🔰کانال رسمی حاج ابوذر روحی
https://eitaa.com/joinchat/1124007937Cc2622a0919
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹لزوم پوشش خانم ها از دیدگاه علم ژنتیک
✅دکتر حسن اکبری،دانشیارو متخصص آسیب شناسی سلولی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و متخصص طب سنتی
🔸تنهامسیری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرف های خانه خراب کن!!!
🎤حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
#رفیعی
💽 @kotahshenidanie 💽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆زنگ عبرت
🌹 یک نفر از سپاه فرعون غرق نمیشه!! میدونید چه کسی بود و چرا غرق نشد؟؟؟
چه نکتهی زیبایی
واقعاً بعضیها تخصصشان امر به معروف و نهی از منکر است.از جمله استاد فرهنگ
دوستان عزیز این کلیپ کوتاه را اصلاً از دست ندهند و به هر گروهی دارند، ارسال کنند
#کلام_بزرگان 👈 نماز و آبرو
🕋🕋🕋🕋🕋
كسانى هستند كه در محله خود حاضر به كار خلاف نيستند، چون مردم او و بستگانش را مى شناسند، ولى اگر همين اشخاص به منطقه ناشناسى هجرت كنند، خلاف براى آنان سنگينى قبلى را ندارد.
▫️شركت در نماز، انسان را وابسته به مسجد و اسلام و مردم مى كند و براى مسجدى سيمائى از تقوى مى سازد كه با اين عنوان حتّى المقدور حاضر به خلاف نيست، مى داند كه كار خلاف، آبروى مذهبى او را مى برد، لباس قدسى و محبوبيّت را از تنش بيرون مى آورد، ولى افرادى كه از مردم و اسلام و مسجد بريده اند، خلاف كارى برايشان خيلى سختى ندارد، او عنوان مذهبى پيدا نكرده تا غم از دست دادنش را بخورد.
▫️آرى، كسى كه لباس سفيد بپوشد خودش روى زمين آلوده نمى نشيند.
حجت الاسلام قرائتى ؛ یکصد و چهارده نکته درباره نماز ؛ نکته ۸۳
#حجت_الاسلام_قرائتی
#نماز
#مرکز_تخصصی_نماز
💮💮💮💮💮
🆔 @namazmt
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید:
«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد:
«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید:
«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد:
«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد:
«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد:
«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد:
«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد:
«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید:
«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد:
«فکر کردی من تسلیم میشم؟»
و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد:
«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت:
«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.»
و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم:
«بله؟»
اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد:
«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت:
«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!»
لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد:
«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد:
«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت:
«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد:
«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!»
ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد