eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر سید علی نبود... 🔵ایران مانند اوکراین می شد🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 حسین‌جان♥️ در ســـــرت داری‌اگر ســــــــــودای عشـــــق و عاشقی عشــــــــق‌شـــــیرین است اگرمعشوقِ تو‌باشدحــــــــــسین حاج‌مهدی‌رسولی @hajmahdirasuli_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد: «نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد: «عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم: «چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید: «برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم: «حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد: «اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد: «امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم: «حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت: «برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت: «یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم: «حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم! نگاهم کرد... «نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم... 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند بیش از هشتاد روز مقاومت، حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
امیر حسین ثابتی دیدن فیلم کار ساده ای نیست. باور کردنی نیست که شهید آرمان علی وردی تنها به جرم ریش داشتن توسط یک مشت حرامی اینطور دوره شد و با شکنجه های دردناک به شهادت رسید. کاملا حساب شده اول با چاقو سفید رانش را می برند تا نتواند راه برود، بعد سر فرصت با بلوکهای سیمانی به سرش می کوبند و او برای دفاع، دستش را روی سر می گذارد اما از شدت ضربات انگشترش هم می شکند. بعد موهایش را می کشند و با چاقو روی صورتش می کشند تا بیشتر زجر بکشد. همزمان همه جور اهانت به مادرش می کنند اما باز هم آرام نمی گیرند و با پنجه بوکس گوشت پشت تنش را تکه تکه می کنند و آخر سر پیکر نیمه جانش را گوشه ای از خیابان رها کرده و رویش پتو می اندازند تا کسی نتواند پیدایش کند. اگر دیدید کسی این روزها می گوید چرا پلیس و بسیج خشن عمل می کنند و به فلانی یک باتوم اضافه زده اند، این فیلم را نشانش بدهید و بپرسید نظرش چیست؟ اگر حرفی نزد مطمئن باشید دروغ می گوید و مساله اش خشونت نیست. در 50 روز اخیر هیچ خشونتی بالاتر از جنایت اکباتان و شهادت آرمان وجود نداشته است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شَهــآدَتْ، عٰامِلِ هَمدِلیٖ وَ اِتِّحٰادِ تَمامِ قُومِیَت‌ْهایِ مُحْتَرَمِ ایـرٰان ✊🇮🇷 شَهــادَتْ، بَخشیٖ اَز نَخِ‌ تَسبیحیٖ کِه تَمامِ اَقوامِ‌ایرانیٖ را به یِکدیگَر وَصْل کَردِه ✌️ کانال اطلاع‌رسانی تبلیغ‌نوین جامعة‌الزهرا سلام‌الله‌علیها در ایتا⬇️⬇️ @jz_resane
26.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
های مادر جون ✅موضوع: آشنایی با آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صلوات الله(۲) 📚عنوان: شکایت دشمنان از پیامبر 🎤گوینده:خانم وفایی 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 💜بازم یه روز دیگه و یه داستان دیگه از پیامبرجون مون که شما بچه ها 🙎را خیییلی دوست داره امروزم🌤 یه داستان دیگه رو با گوش👂 جانمون می شنویم 🌞مهربوناصلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 https://eitaa.com/joinchat/3462398084C13bcd4bb22 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
شروع سخت.mp3
6.24M
های مادر جون ✅موضوع: آشنایی با آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صلوات الله(۱) 📚عنوان: شروع سخت 🎤گوینده:خانم وفایی 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 💜بازم یه روز دیگه و قصه های مادرجون👵 که خییییلی دوستتون داره 😊 امروزم🌤 حرفای زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂 جانمون می شنویم 🌞مهربوناصلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 🥀🌿🥀🌿🥀🌿🥀 🌺 مادر جون برای گفتن قصه ی شیرینشون مهمون خونه هاتون هست 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خیلی خوشگل بود! خوشگلِ خوشگلِ خوشگل بود! بوی خوبِ خوشگل می‌بود!! 😍 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تصویر ي از سردار دلها حاج قاسم سلیمانی ❤️‏صاحب نَفسِ مُطمئنه از هیچ‌ کس جز خدا نمی‌ترسد... خدایا ؛ قلبی آرام و مطمئن می‌خواهم شبیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند.. نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند.. حیا داشتند؛ ریا نداشتند.. رسم داشتند؛ اسم نداشتند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه ۹۳ سوره نساء 💥وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُّتَعَمِّداً فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خاَلِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيما ً 🍀 ترجمه: و هر كسی به عمد مؤمنى را بكشد پس كیفرش جهنم است كه همیشه در آن خواهد بود، و خداوند بر او غضب و لعنت كرده و براى او عذابى بزرگ آماده ساخته است. 🌷 : کسی که کاری را دانسته و از روی عمد انجام دهد. 🌷 : جاوید ، همیشه 🌷 : آماده ساخته است 🌷 : بزرگ این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدینه نازل شده است. در این آیه به کسی که فرد با ایمانی را از روی عمد به قتل برساند اشاره کرده که می فرماید: و من یقتل مؤمنا متعمدا؛ و هر کسی به عمد مؤمنی را بکشد. بلافاصله چهار مجازات شدید اخروی را برای آن ذکر می کند. 1⃣ فجزآؤه جهنم خالدا فیها؛ پس کیفرش جهنم است که همیشه در آن خواهد بود. 2⃣ و غضب الله علیه؛ و خداوند بر او غضب کرده 3⃣ و لعنه؛ و او را لعنت کرده. یعنی از رحمتش او را دور می سازد. 4⃣ و أعد له عذابا عظیما؛ و برای او عذابی بزرگ آماده ساخته است. از آنجا که یکی از بزرگترین جنایات و گناهان خطرناک است و اگر با آن مبارزه نشود، امنیت که یکی از مهمترین شرایط یک اجتماع سالم است به کلی از بین می رود. قتل بی دلیل یک انسان را همانند کشتن تمام مردم روی زمین معرفی می کند. انسانی را بدون این که قاتل باشد و یا در زمین فساد کند بکشد، گویا همه مردم را کشته است. 🔹،_نساء🔹 ✅ در ، هیچ مقامى حقّ قتل و اعدام بى جهت دیگران را ندارد. ✅ ارزش به افكار و عقاید صحیح اوست. ✅ در ، حساب لغزش هاى آگاهانه و مغرضانه جداست. ✅ قتل و خونریزى از گناهان كبیره است. ‌‌ ✅ و كیفر سنگین، از عوامل بازدارنده فساد در جامعه و عامل ایجاد و حفظ امنیّت اجتماعى است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
🌕 پرسش و پاسخ مهدوی 🔴 سوال: آیا دعای «الهی عظم البلاء و برح الخفاء» را در قنوت می توان خواند؟ 🔵 پاسخ: 🔺 مقام معظم رهبری: خواندن دعای مذکور تا جایی که مخاطب خداست اشکال ندارد ولی مابقی که مخاطب غیر خدا می باشد جایز نیست و باعث بطلان نماز می شود. [1] 🔺 آیت الله مکارم: احتیاط آن است که ترک شود. [2] 🔺 آیت الله فاضل: خواندن دعای الهی عظم البلاء از جهت آنکه در آخر دعا اشاره به پیامبر اسلام و امام علی دارد و خطاب به خداوند نیست جایز نیست. البته دعاهایی که ذکر خداوند و خطاب به خداوند باشد در قنوت صحیح است. [3] 🔺 آیت الله شبیری زنجانی: خواندن آن بخش از این دعا که خطاب به امیر المؤمنین و امام زمان صلوات الله علیهما است، در نماز جایز نیست و موجب بطلان نماز است. [4] 📚 منابع: [1]. استفتاء اینترنتی پایگاه اطلاع رسانی آیت الله خامنه ای، شماره استفتاء: bkPgjw9zcqo. [2]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله مکارم، کد رهگیری: 9510180154. [3]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله فاضل لنکرانی، کد رهگیری: 9503105. [4]. استفتاء اينترنتی پايگاه اطلاع رسانی حضرت آيت الله شبیری زنجانی، شماره سوال: 37314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا