eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🌿💔• 🔸مداحی حاج مهدی رسولی در سوریه برای حاج قاسم سلیمانی ، ابو مهدی المهندس و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 فمنیست آمریکایی که محجبه شد تِرِسا کوربین، فعال حقوق زنان در آمریکا چرا مسلمان شد؟ 🔸 چه مسائلی باعث شد او متوجه شود زن در اسلام حقوقی عادلانه و عاقلانه دارد؟ 🔸 دلیل محجبه شدن ایشان چه بود؟ 🔸 واقعا اگر اسلام بطور درست تبلیغ شود، چقدر از مردم جهان از آن استقبال خواهند کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊🎉 🎊🎉 ✈️فرزند ششم ✈️ بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم نزدیک اذان‌مغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد. در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم نمی‌توانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه‌های نداشته اش، نوه هایش را بغل کند. جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم. جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را می‌دانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد. جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت. من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم. مادرم اسم‌ میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم. زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سال‌هایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره. شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن. ‌دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم می‌شد. در را که باز میکردیم می‌خندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان می‌داد همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه می‌داد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد. در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت می‌کردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت. تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب. حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد ادامه دارد.. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎊🎉 🎊 🎉 🌺🌺 زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند. دکتر معده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت چنين اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود. چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند. حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم. قبل از تمام شدن ساعت ملاقات، بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود. بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می رفتیم. هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش میگذشت. باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم. همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود. بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان» داشت. او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد بالای شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند. بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند. آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود. اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید. او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم. در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت. او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم. اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت. ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻 از امام صادق پرسیدند: که چرا کسانی که در آخر الزمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. 😢مرحوم آیت الله حاج حسنعلی نخودکی اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید : «اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود ، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش است. فرزندم تو را سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.» برای این که نماز صبح خواب نمانید، «قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف را بخوانید و حین قرائت آیه، ساعتی که قصد دارید بیدارشوید را در ذهن داشته باشید. ✍🏻 آیه اخر سوره کهف بسم الله الرحمن الرحیم «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا» @mahman11
AUD-20201030-WA0034.mp3
3.25M
صوت دعای ندبه(استادفرهمند) التماس دعا @mahman11
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْخَلَفُ الصَّالِحُ لِلْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومينَ الْمُطَهَّرينَ... سلام بر تو ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام . @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️اولِ‌صبح‌حسین ظهر‌حسین شام حسین هر‌دم ُ‌و‌ هرثانیه، آقام حسیـن... صلی‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدالله @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
براے شهیــد شدن هنــر لازم است هنر بہ خـدا رسیدن... هنر ڪشتن نَفــس... هنر تَهـذیب... تا هنــرمند نشــویم... شهیـــد نمےشـــویم... 🌺اللهم رزقنـا شهـادت
📍دومین جلسه رسیدگی به پرونده قاتلین شهید عجمیان 🔸قاضی: درآمد ماهیانه شما چقدر است؟ 🔹حمید قره‌حسنلو، پزشک و متهم: بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون درآمد ماهیانه دارم 🔸قاضی: پس مشکل اقتصادی نداری، انگیزه شما مخالفت با نظام بود؟ 🔹متهم: هدفی نداشتم، اشتباه کردم! من به اشتباه این رفتارها را انجام دادم! 🔸قاضی:  شما به عنوان لیدر آشوب معرفی شده‌اید و در بستن اتوبان، ضرب و جرح و شهادت شهید عجمیان نقش داشته‌اید؛ جوان‌ها تحت فرمان شما بودند؟ چرا به شهید عجمیان لگد زدید؟ 🔹متهم: نه من لگد نزدم. 🔸قاضی: خانم شما در بازجویی اعتراف کرده که شما لگد به شهید زدید. 🔹نماینده دادستان: شهید را نگه داشته‌اید و  آرین فرزام‌نیا ضربه زده است؛ در این فیلم هم که ضبط شده مشخص است شما با خشم در حال قدم زدن هستید و برخلاف سوگند پزشکی که یاد کردید، به مجروحی که روی زمین افتاده، کمک هم، نمی‌کنید؛ برای کفش خونی‌تان که آغشته به خون شهید عجمیان هست چه توضیحی دارید؟ 🔹متهم: من و همسرم به طور ناخواسته در این اجتماع وارد شدیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این جای قمه و چاقو رو میبینید روی گردن این جوان بسیجی؟ 🛑چند سال قبل به خاطر دفاع از خانم بی حجابی که اراذل و اوباش میخواستن به زور سوار ماشینش کنن،غیرتش اجازه نداد و با اراذل درگیر شد، اون خانم نجات پیدا کرد و رگ گردن این جوان رو اینجوری بریدن که چند وقت بعد هم براثر همین جراحت در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید... این انقلاب با خون این شهدا به اینجا رسیده..بنا به گفته‌ی تمام علما،امام خمینی و امام خامنه ای: برپا هم خواهد ماند تا ظهور حضرت ولی عصر عج...
# جمعه های دلتنگی همه دنیای من چه خوب که وقتی به سختی‌های دنیا فکر می‌کنم فکری هست که سختی‌ها را هر چه قدر طولانی، کوتاه جلوه می‌دهد: دنیا گذراست و خیلی زود می‌گذرد. گذرا بودن دنیا، مرهمِ زخم‌هایی است که تیغ سختی‌ها روی دلم می‌گذارد امّا گویی بنا نیست هیچ مرهمی جز خود تو مرهم حقیقیِ زخم‌هایم باشند. از هر مرهمی که می‌خواهم استفاده کنم خیال تو می‌آید و زخم دیگری در کنار آن مرهم خلق می‌کند. گذرا بودن و زودگذر بودن دنیا مرهم است، قبول طول سختی‌ها را کوتاه می‌کند، قبول امّا وقتی به زودگذر بودن دنیا فکر می‌کنم یک کهکشان اضطراب می‌شود وای! دنیا زود می‌گذرد و چه قدر از آن گذشت و من تو را ندیدم. نداشتن تو، نیافتن تو، ندیدن تو وقتی کنار زودگذر بودن عمر دنیایی‌ام می‌نشینند می‌شوند تیغ تیزی که دلم را تکه تکه می‌کنند. حالا چه کار کنم؟ بگویم که نه، دنیا زود نمی‌گذرد و طولانی‌تر از این حرفهایی است که می‌گویند؟ این را بگویم، با دردها و سختی‌های متراکمم چه کار کنم؟ بگویم که دنیا همه‌اش ابتدا تا انتها به اندازۀ لحظه‌ای بیش نیست؟ این را بگویم، با اضطراب ندیدن تو و فرصت کمی که در اختیار دارم چه کار کنم؟ چه کار کنم آقا! چه کار کنم؟ تو مرا نجات بده از این حیرت تو در تو. من اگر تو را پیدا کنم، دیگر کاری ندارم به این که دنیا کوتاه است یا طولانی. کسی که در کنار توست، سختی را چه می‌فهمد تا بخواهد با تصور کوتاه بودن دنیا سختی‌ها را تاب بیاورد؟ خودت را نشانم بده آقا!
🔶‌هر گاه به زمین افتادم، دستان پر مهرت اشک چشمانم را برگرفت و بلندم کرد. 🔷هر زمان دست التماسم به دعا بالا رفت، تو زیرش را به بهای شفاعتت، امضا کردی. ❓ واژه ها را چه جای توصیف! 🍀ساده بگویم: پدر یعنی تو؛ 🌷سلام پدر مهربانم‌‌‌..‌.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ما امام زمان داریم 🔵 داستان تشرف شیخ محمد کوفی خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف 🎙