eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله العظمی سيستاني: تسلیم محض رهبر( امام خامنه ای) باشید، هرچی گفت بگید چشم. @beshetabim 🍃با دوستانه تا ظهور🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصیحت امام‌به رضا پهلوی تفاله خاندان پهلوی... بچه جااان! برو سراغ تحصیلت🤣❗️ 📎 📎 📎 📎
📸 تصویری از فرزند شهید مدافع حرم محسن حججی عزیز که امروز به دیدار امام خامنه‌ای رفته بود✨ 🔴@sarbazanzeynab🔴
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه ۱۴۹ سوره انعام 💥قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ۖ فَلَوْ شَآءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ : بگو: دلیل روشن و رسا تنها برای خداست، پس اگر خدا می ‌خواست قطعاً همه شما را هدایت می ‌كرد. 🌷 : دلیل روشن و ‌رسا این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در نازل شده است. در اين آيه براى ابطال ادّعاى مشركان دليل ديگرى ذكر مى‌ كند، و به مى‌ فرمايد: «قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ: بگو: دلیل روشن و رسا تنها برای خداست» بنابراين، آنها هرگز نمى ‌توانند ادّعا كنند كه با سكوت خويش، عقايد و اعمال ناروايشان را امضا كرده است، و نيز نمى ‌توانند ادّعا كنند كه در اعمالشان مجبورند، زيرا اگر مجبور بودند، اقامه دليل و فرستادن پيامبران و دعوت و تبليغ آنان بيهوده بود، اقامه دليل، دليل بر آزادى اراده است. و سپس مى‌ فرمايد: «فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ؛ پس اگر می خواست قطعا همه شما را هدایت می کرد» ولى نه چنین ايمانى ارزش خواهد داشت و نه اعمالى كه در پرتو آن انجام مى ‌گيرد، بلكه فضيلت و تكامل انسان در آن است كه راه و پرهيزكارى را با پاى خود و به اراده و اختيار خويش بپيمايد. از امام كاظم «عليه السّلام» چنين نقل شده است كه فرمود: «خداوند بر مردم دو حجّت دارد، حجّت آشكار و حجّت پنهان، حجّت آشكار، رسولان و انبيا و امامانند، و حجّت باطنه، عقول و افكارند» 🔹پیام های آیه ۱۴۹ سوره انعام🔹 ✅ تنها خداست که حجت بالغه دارد و همه ی ما در پاسخ او عاجز و تهیدست و مقصریم. ✅ مشیت ، بر هدایت آزادانه و ارادی انسان و آزادی و اختیار اوست. ✅ اراده ، تخلف ناپذیر است. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
🌷قسمت بیست و هشتم 🌷 هر دختری دوست دارد وقتی باردار میشود یکی از اولین کسانی که خبردار میشود،مادرش باشد.دوست دارد به خانه پدرش برود،در گوشه ای از اتاق،آنجا که افتاب روشنش کرده،دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو،بلند شو دختر،باید زیرت جا بندازم!مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!)) هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند،موهایش را نوازش کند و بپرسد:((کی بریم برای خرید سیسمونی،دیگه وقتی نداری ها!)) اما من از این چیزها در میرفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت،بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ،گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل . من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم.ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما. وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد،بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان.تصادف کرده بودیم. آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟)) و مامان داد زد:((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!)) در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود . تو داد زدی:((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟)) آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری.با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟ ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود،اما بعد شدم یک پارچه انرژی . یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک میکنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد میکنم. _اون بالا چه میکنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟ _نه بابا ! خوب خوبم! _بچه عزیزه،اما مادرش عزیزتره ها! _حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم میشه خاطر کی رو بیشتر میخوای! _به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد! _جوجه رو آخر پاییز میشمرن آقا مصطفی! اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی:((باهمه عشقی که به بچه ها دارم،حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم.میفهمی سمیه؟)) در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.مدام هم سفارش میکردی:((دولا نشو سمیه!تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!)) اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی((اگه سرم بره قولم نباید بره))،برایت پیش نمی آمد. اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم:((اقا مصطفی،فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!)) _من که فردا نیستم! _نیستی؟پس دیوارا رو کی باید بشوره؟ _فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی! _گدایی؟ _بله برای مسجد،طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک میگیرم،کمک مردمی! با ناراحتی گفتم:((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!)) _ولی من باید برم! و رفتی. به همین سادگی. در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن،یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد. میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم.شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن هارا پوشیدی و تشکر کردی.دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نا نوشته بین ما بود که قهر بی قهر. ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت بیست ونهم🌷 هر دختری دوست دارد وقتی باردار میشود یکی از اولین کسانی که خبردار میشود،مادرش باشد.دوست دارد به خانه پدرش برود،در گوشه ای از اتاق،آنجا که افتاب روشنش کرده،دراز بکشد و حس کند در گهواره است. دوست دارد مادرش نازش را بکشد و بگوید:((بلند شو،بلند شو دختر،باید زیرت جا بندازم!مبادا پک و پهلوت رو سرما بدی!)) هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند،موهایش را نوازش کند و بپرسد:((کی بریم برای خرید سیسمونی،دیگه وقتی نداری ها!)) اما من از این چیزها در میرفتم. آن قدر نگفتم تا وقتی که پدربزرگ بعد از یک بیماری سخت،بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.وقتی بابابزرگ خوب و مهربان را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک ،گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل . من با ماشین پدرم و تو با ماشین برادرم.ماشین شما در آن هوای بارانی جلو بود و ماشین پدرم دنبال شما. وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد،بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان.تصادف کرده بودیم. آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی:((سمیه؟)) و مامان داد زد:((مصطفی جان هول نکن ،بچه چیزیش نشده!)) در همان راه به او گفته بودم. گفته بودم تا غصه اش کم شود . تو داد زدی:((بچه فدای سر سمیه!خودش چطوره؟)) آنجا نشان دادی که چقدر دوستم داری.با وجود حال بدی که مامان داشت،گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟ ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود،اما بعد شدم یک پارچه انرژی . یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اُپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک میکنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خرد میکنم. _اون بالا چه میکنی؟نکنه سرگیجه بگیری و بیفتی؟ _نه بابا ! خوب خوبم! _بچه عزیزه،اما مادرش عزیزتره ها! _حالا بذار بیاد،اون وقت معلوم میشه خاطر کی رو بیشتر میخوای! _به تو ثابت میکنم لب بود که دندون اومد! _جوجه رو آخر پاییز میشمرن آقا مصطفی! اما آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی:((باهمه عشقی که به بچه ها دارم،حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم.میفهمی سمیه؟)) در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.مدام هم سفارش میکردی:((دولا نشو سمیه!تقلا نکن سمیه! بذار بردار نکن سمیه!)) اما همه این ها تا وقتی بود که کارهای مهم،از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی((اگه سرم بره قولم نباید بره))،برایت پیش نمی آمد. اسفند ۱۳۸۷بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم:((اقا مصطفی،فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!)) _من که فردا نیستم! _نیستی؟پس دیوارا رو کی باید بشوره؟ _فردا پنجشنبه اخر ساله و باید با حاج اقا بریم گدایی! _گدایی؟ _بله برای مسجد،طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک میگیرم،کمک مردمی! با ناراحتی گفتم:((چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!)) _ولی من باید برم! و رفتی. به همین سادگی. در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن،یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد. میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. برای همین ،خرید کردن برایت آسان بود. آن هارا کادو پیچ کردم.شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آن هارا پوشیدی و تشکر کردی.دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نا نوشته بین ما بود که قهر بی قهر. ادامه دارد ...✅🌹
✴️ آدرس خانه امام زمان (عج)!!!
تعداد مادرانی که چند شهید تقدیم ایران کرده‌اند: دو شهید:  ٨١٨٨ مادر سه شهید: ۶۳۱ مادر چهار شهید: ۸۲ مادر پنج شهید: ۲۱ مادر شش شهید:  ۶ مادر هفت شهید :  ١ مادر هشت شهید:  ١ مادر نه شهید: ٢ مادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ؛ بهونه گیری ممنوع⛔️ 🔸اگر برای نماز نخواندنت بهونه هایی مثل خستگی،بیماری،گرما،سرما و ... میاری این کلیپ را لطفا ببینید شاید ... 🔸🔹🔶🔷 🆔 @namazmt
⭕️ایشون بازیکن تیم ملی زیر ۱۶ سال فرانسه‌ست که بخاطر اینکه زیر پیراهنش نوشته بوده " خدا بزرگ است" از تیم ملی اخراجش کردن، چون گفتن رفتار مذهبی افراطیه😳 بله دوستان؛ همه اونجا آزادن، مخصوصا مسلمون‌ها 🆔 @pedarefetneh 🔜 🆔 @pedarefetneh2 🔜
خانم معلم مهربون.mp3
10.82M
🌹خانوم معلم مهربون🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۲۳۳ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:سایت وولک https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918 🔰کپی با صلوات 🔰 6⃣8⃣1⃣
اولین روز مدرسه.mp3
9.77M
🌹اولین روز مدرسه🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۲۳۴ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:سایت وولک https://eitaa.com/joinchat/1409548311C6b48882918 🔰کپی با صلوات 🔰 6⃣8⃣8⃣
🔰رژه کالسکه بچه ها در مراسم امروز رژه نیروهای مسلح در یزد با شعار جهاد فرزند آوری😍 🌺
🔺 کار زیبای خانواده شیرازی برای پدر مرحومشان 🗣احسان مازندرانی 🚨 @AkharinTwitte
🖼 | ابعادی از عظمت ... ✅ ما تا کنون نتوانستیم جزئیّات این تابلوی عظیم و پُر نقـــش‌ و‌ نگــــار را بشــــناسیم و بشناسانیم.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سامرا باز عزا گرفته ▪️بوی کرب و بلا گرفته ▪️عرش خدا شده سیاه‌پوش ▪️دل فرشته‌ها گرفته .. - شهادت جانسوز حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را محضر حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه‌ی شیعیان تسلیت میگوییم.🖤🥀
🌧️🌱 ⚠️توصیه های طب سنتی برای فصل پاییز.... 🍂🍁🍂