eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
32.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 گزارش تصویری برنامه اولین سالگرد شهید آرمان علی‌وردی در گلزار شهدا تهران 🇮🇷 ای کاش دشمن، پیش از آن که بساطش را از صفحه روزگار برچیند، یک بار ما را درست می‌شناخت! کاش می‌فهمید این تابوت سه رنگ، آرزوی یک‌یک دهه‌هشتادی‌های این سرزمین است... ---------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
21.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😋 سلام بریم باهم کش دار ترین پنیر پیتزای خونگی رو درست کنیم😁😍 مواد لازم: دو کیلو شیر محلی نجوشیده نمک ۳ ق غ سرکه ۲/۳ نکته : پنیر حتما کم کم ده دقیقه بپزید و خام مصرف نکنید. شیر محلی و غیر پاستوریزه رو داخل قابلمه بریزید و حرارت رو روی ملایم بذارید دماسنج اگه دارید دما باید به ۴۶ تا ۴۸ برسه تگه ندارید انگشت داخل شیر بکنید نباید دستتون بسوزه . وقتی دما به ۴۶ رسید سرکه رو اضافه کنید بعد در قابلمه رو ببندید تا دو سه دقیقه بمونه. بعد از دو سه دقیقه پنیر تشکیل میشه و پنیر رو میتونید از آب پنیر جدا کنید و داخل آبکش قرار بدید . بعد به آرومی آب پنیر رو ازش بگیرید. دوباره آب پنیر رو گرم کنید این سری دما باید به ۷۵ تا ۸۰ برسه . اگر دماسنج ندارید آب پنیر نباید بجوشه و فقط داغ باشه. پنیر رو داخل آب ۵،۶ ثانیه قرار بدید و بعد خارج کرده و توی دستتون آبش رو بگیرید. سعی کنید زیاد باز و بستش نکنید فقط فشارش بدید آبش خارج بشه. ۳،۴ بار این کار رو انجام بدید تا پنیر حالت کشسانی پیدا کنه. بعد داخل آب و یخ ۲ دقیقه قرار بدید و بعد از آب یخ خارج کرده و ۲ ساعت داخل فریزر قرار بدید. بعد به راحتی میتونید رنده کنید و نوش جااان کنید. با تشکر از همکار محترممون مریم جابری 🌹 👩🏻‍🍳🎂دهکده کیک خانگی🎂👩🏻‍🍳 🍰 @dehkade_cake_home 🍰
📸 اهدای انگشتر رهبرمعظم انقلاب به پدر طلبه شهید آرمان علی‌وردی حجت‌الاسلام محمد قمی، ریاست سازمان تبلیغات اسلامی در مراسم نامگذاری ساختمان اداره کل تبلیغات اسلامی استان تهران، انگشتر رهبرمعظم انقلاب را به پدر شهید آرمان علی‌وردی هدیه دادند. ---------- 📣 کانال رسمی شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
37.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴⚡️غزه در چهار دقیقه؛ 🔺️هرکس گفت غزه چه خبره، این کلیپ رو براش ارسال کنید. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━ °•🖌•°━━┓ @besooyekhodaa ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات بمباران بیمارستان بیماران سرطانی غـزه توسط رژیم صهیونیستی 🇵🇸🇮🇷 ⚔ اینجاست👇 http://eitaa.com/joinchat/2273312768C3a2be2e04f
دومین جنایت صهیونیست‌ها در یک شب 🔹جنگنده‌های رژیم صهیونیستی با بمباران یک برج ۵ طبقه در «النصیرات» واقع در مرکز نوار غزه، جنایت تازه‌ای را رقم زدند. 🔹منابع فلسطینی خبر دادند که در پی این حملات، تاکنون ۴۵ نفر شهید و ده‌ها نفر هم زخمی شدند. @Farsna
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 یک زن آمریکایی به خاطر آنچه در غزه اتفاق می افتد گریه می کند و می گوید که نمی خواهد فرزندانش در مدارس دولتی آمریکا که از پاکسازی قومی کل مردم غزه حمایت می کنند، یاد بگیرند.
پدر بودن در غزه چقدر سخت است
مادر بودن در غزه چقدر سخت تر است
🌷قسمت چهل وششم🌷 تا برسیم بیمارستان، هزار تا فکر در سرم می چرخید. مردم و زنده شدم. در بیمارستان، از اطلاعات سراغت را گرفتم. گفتند بخش پنج هستی. دیگر به پدر و مادرم کار نداشتم. بخش پنج سالن بزرگی بود، دو طرف آن هم اتاق و انتهایش یک در شیشه ای. درحالی که با خود میگفتم الان میبینمش الان میبینمش، در اتاق ها سرک میکشیدم. به نفس نفس افتاده بودم که دیدمت. داخل یکی از اتاق ها روی تختی دراز کشیده بودی که ملحفه آبی کم رنگی داشت، دماغت تیغ کشیده و رنگت زرد شده بود. درحالی که خیس عرق شده بودم، آمدم جلو و جلوتر. ملحفه را با یک دست از روی پایت کنار زدم، پایت آتل پیچ بود. فاطمه را گذاشتم روی پایت و با گوشی عکس گرفتم! با خوشحالی گفتم:((خداروشکر حداقل چند روزی مهمون خودمی!)) سعی داشتی فاطمه را که گریه میکرد آرام کنی:((اگه میدونستم این قدر از مجروحیتم خوشحال میشی، زود تر مجروح میشدم!)) _به فکر خودم میخندم. فکر میکردم قطع نخاع یا نابینا شدی، اما حالا خوش حالم که سالمی! _سالمم؟ _آره همین که نفس میکشی، همین که مجبوری بمونی و برای آزمایش غربالگری کنارم باشی، بقیه ش دیگه مهم نیست! فاطمه آرام شده بود و با ریش هایت بازی میکرد. پرنده ای پشت پنجره میخواند. آن موقع شب چه وقت خواندن بود! نمیدانستم چه کار کنم. چند بار دور تختت چرخیدم که تازه متوجه پدر و برادرم شدم. یک نگاه به اطراف میکنم. چقدر خلوت است. فقط پیر زنی سر مزار یکی از شهدای گمنام نشسته و با شن ریزه ای به سنگ قبر میزند. انگار نه انگار که آنجایم. دوست دارم برگردم به عقب، به خیلی عقب تر. روزهایی که هنوز به سوریه نرفته بودی، روزهایی که هنوز نشده بودی مدافع حرم. _آقا مصطفی باید توی کارای خونه کمکم کنی! _باز شروع کردی خانم؟ _از اتاق فاطمه شروع کن. _همین؟ _و آشپزخونه. _نه دیگه نشد، من اتاق فاطمه، تو آشپزخونه! _قبول! خوش حال رفتم آشپزخانه. ربع ساعتی نگذشته بود که آمدی دم در. _عزیز، یه چایی بهم میدی، کمرم درد گرفت! _یعنی تموم شد؟ _میتونی ببینی! چای را ریختم و دادم دستت. خسته و عرق ریزان آشپزخانه را تمیز کردم و به اتاق خواب رفتم تا از داخل کمد لباسم را بردارم. ناگهان کوهی از لباس و اسباب بازی های فاطمه ریخت روی سرم. _آقا مصطفی اینا اینجا چی کار میکنن؟ جوابم را ندادی. چایت را خورده بودی و جلوی تلویزیون خوابت برده بود. به اتاق فاطمه سرک کشیدم، ظاهرا مرتب بود، خم شدم زیر تختش را وارسی کردم، وای! هر چه دستت رسیده بود چپانده بودی زیر تخت! روی تخت نشستم و سرم را بین دست هایم گرفتم، به جای گریه زدم زیر خنده. _غذات؟ جات؟ دوستات؟ _خیالت راحت همه چی عالیه. _یعنی الان خونه سیدی؟ _نه بابا روبه روی حرم امیرالمومنینم. _بازم تک خوری آقا مصطفی؟ من رو گذاشتی و خودت عید غدیر تنهایی رفتی نجف؟ چطور دلت اومد؟ _به خدا همش به فکرتم، برات کلی هم دعا میکنم! اشک هایم تندتند می آمد:((نمیخوام یادم باشی! خداحافظ!)) روز بعد باز زنگ زدی. _کجایی؟ _کربلا، بین الحرمین. سرسنگین گفتم:((کاری نداری؟ خداحافظ!)) چند روز بعد زنگ زدی:((عزیز، انگار نفرینت من رو گرفت، سوریه ام، اما دارم برمیگردم.)) قلبم فرو ریخت. _چرا؟ _مجروح شدم. نشستم روی زمین:((خدایا شکرت، یعنی می آیی و میمونی پیشم؟)) خندیدی:((نه عزیز این قدرا هم خوش شانس نیستی، خیلی جدی نیست!)) _چرا، چرا باید آن قدر جدی باشه که تورو به من برسونه! امیدوار بودم پاهای گچ گرفته و بخیه خورده، تورا برای مدتی طولانی کنارم نگه دارد. ادامه دارد ...✅🌹