eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
137 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹تصویری از اقامه نماز و تدفین سردار حجازی در کنار مزار برادر شهیدش ♦️پیکر سردار دلاور اسلام در جایگاه ابدی خود در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت.
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان سردار حجازی در خصوص انتخابات نشر سراسری شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨﷽✨🌹 ⭕️انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند 🌹💫 و خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند 🌹💫یاد بگیریم که گاهی مثل خدا باشیم 🌹💫طاعاتتون قبول ‌‌
✨﷽✨ 🌹 (ع) بعد از درگذشت ابوذر غفاری به اصحاب فرمودند: 🔹 دلم بحال ابوذر می‌سوزد، خداوند متعال رحمتش کند. اصحاب علت را پرسیدند؟ 🔸مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه‌ی او رفتند چهار کیسهی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: 🔹 شما دو توهین به من کردید: اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید دوم بی انصاف‌ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می‌خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت دنیا را که جمع کنید و به من بدهید با یک تار موی علی عوض نمی‌کنم. آن‌ها را بیرون کرد و درب را محکم بست. 🔸مولا گریه کردند و فرمودند : به خدایی که جان علی در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده‌اش هیچ نخورده بودند. ⚠️‌ مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان علی فروش نشویم. اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آنچه به اقتدار مرد آسیب می‌رساند! 🔴 حجت‌الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 برهنگی ، نماد روشنفکری !؟ 💥 آناستازیا یِژووا (فاطمه) اهل مسکو (خبرنگار و دانش آموخته فلسفه از دانشگاه دولتی مسکو) : ✔️ روزگاری من هم بدون هیچ دلیل و شناختی «بی‌حجاب» بودم. مشکل امروز بخشی از جوانان ایرانی هم دقیقاً همین است. مشکل نسل جدید آن‌ها هم با اسلام است. هنوز قشنگی‌های اسلام و شیعه را نمی‌دانند وگرنه را جذاب ، نماد روشنفکری و پرستیژ نمی‌خواندند.» 💥به عنوان یک انسانی که در جامعه و در خانواده‌ای که پایه دینی نداشت، بزرگ شدم، به جوانان می‌گویم که فکر می‌کنند اگر تصور می‌کنند که درآوردن لباس یا برهنگی به معنای آزادی است. من در سن 15 سالگی در سال 1999 مسلمان شدم و در 20 سالگی شیعه شدم. ✔️ حجاب جامعه را از بسیاری از نجات می‌دهد که یکی از آن‌ها خطر مشاهده بیش از حد بدن‌های نپوشیده زنان توسط مردان است، امری که برای سلامت مردان مضر است. این موضوع در مرحله باعث بی‌قیدی مردان می‌شود و در مرحله به سرکوب دائم تمایلات طبیعی‌اش نیاز دارد که، مردان را به مشکلات روانی و فیزیولوژیکی دچار می‌کند و باعث 🚶‍♂️کم شدن تمایل نسبت به زنان، 👬افزایش همجنس‌بازی، 🙇‍♂️ناتوانی جنسی، واکنش‌های نورولوژیک، 🧟‍♂️خشونت بی‌دلیل علیه زنان و سرانجام، سبب از هم پاشیدن یک خانواده سالم می‌شود. 📚 منبع : خبرگزاری تسنیم ، هفته نامه افق حوزه 👉 @sadaf_98 👈 سروش و ایتا 👉 @98_sadaf 👈 اینستـاگــرام
🔴 برهنگی ، نماد روشنفکری !؟ 💥 آناستازیا یِژووا (فاطمه) اهل مسکو (خبرنگار و دانش آموخته فلسفه از دانشگاه دولتی مسکو) : ✔️ روزگاری من هم بدون هیچ دلیل و شناختی «بی‌حجاب» بودم. مشکل امروز بخشی از جوانان ایرانی هم دقیقاً همین است. مشکل نسل جدید آن‌ها هم با اسلام است. هنوز قشنگی‌های اسلام و شیعه را نمی‌دانند وگرنه را جذاب ، نماد روشنفکری و پرستیژ نمی‌خواندند.» 💥به عنوان یک انسانی که در جامعه و در خانواده‌ای که پایه دینی نداشت، بزرگ شدم، به جوانان می‌گویم که فکر می‌کنند اگر تصور می‌کنند که درآوردن لباس یا برهنگی به معنای آزادی است. من در سن 15 سالگی در سال 1999 مسلمان شدم و در 20 سالگی شیعه شدم. ✔️ حجاب جامعه را از بسیاری از نجات می‌دهد که یکی از آن‌ها خطر مشاهده بیش از حد بدن‌های نپوشیده زنان توسط مردان است، امری که برای سلامت مردان مضر است. این موضوع در مرحله باعث بی‌قیدی مردان می‌شود و در مرحله به سرکوب دائم تمایلات طبیعی‌اش نیاز دارد که، مردان را به مشکلات روانی و فیزیولوژیکی دچار می‌کند و باعث 🚶‍♂️کم شدن تمایل نسبت به زنان، 👬افزایش همجنس‌بازی، 🙇‍♂️ناتوانی جنسی، واکنش‌های نورولوژیک، 🧟‍♂️خشونت بی‌دلیل علیه زنان و سرانجام، سبب از هم پاشیدن یک خانواده سالم می‌شود. 📚 منبع : خبرگزاری تسنیم ، هفته نامه افق حوزه 👉 @sadaf_98 👈 سروش و ایتا 👉 @98_sadaf 👈 اینستـاگــرام
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و چهل و سوم 🛌 حالا نه تنها از داغ حوریه که از جراحتی که به جان مجیدم افتاده بود، طاقتم تمام شده و طوفان گریه آسمان چشمانم را به هم پیچیده بود و وقتی به خاطر می‌آوردم که هنوز از حال من و حوریه بی‌خبر است، تا مغز استخوانم می‌سوخت که می‌دانستم همه این درد و رنج‌ها ارزش یک تار موی دخترش را برایش ندارد و من چه بد امانت‌داری کردم که حوریه را از دست دادم و باز به یاد چشمان خواب و دهان بسته حوریه، ضجه‌ام بلند شد. 🏻هر چه می‌کردم تصویر چشمان باریکش که به خواب نازی فرو رفته و دهان کوچکش که هیچ تکانی نمی‌خورد، از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت که دوباره ناله زدم: - عبدالله! بچه‌ام از دستم رفت... عبدالله! دخترم رو ندیدی، خیلی خوشگل بود، خیلی ناز بود... عبدالله! دلم براش خیلی تنگ شده... 👌🏻و حالا بیش از خودم، بی‌تاب مجید بودم که هنوز باید خبر حوریه را هم می‌شنید که میان هق هق گریه به عبدالله التماس می‌کردم: 🏻تو رو خدا به مجید چیزی نگو! فعلاً بهش چیزی نگو! اگه بفهمه دِق می‌کنه، می‌خوام خودم بهش بگم... 👨🏻چشمان مهربان عبدالله به پای این همه بی‌قراری‌ام از اشک پُر شده و نگاهش از غصه حال خرابم به خون نشسته و باز سعی می‌کرد با کلماتی پُر مِهر و محبت آرامم کند. 🛌 دوباره از شدت ضعف، حالت تهوع گرفته و چشمانم سیاهی می‌رفت و من دیگر این ناخوشی‌ها را دوست نداشتم که تا امروز به عشق حوریه همه را به جان می‌خریدم و حالا هر درد، نمکی بود که به زخمم می‌پاشیدند و داغ حوریه را برایم تازه می‌کردند. 🕑 به گمانم ساعت از دو بامداد گذشته بود که بلاخره گرداب گریه‌هایم به گِل نشست و نه اینکه داغ دلم سرد شده باشد که دیگر توانی برای نالیدن و اشکی برای گریستن نداشتم و باز دلم پیش مجید بود که با صدای ضعیفم رو به عبدالله کردم: 🏻مجید کسی رو نداره. الان کسی تو بیمارستان بالا سرش نیس. تو برو اونجا، برو پیشش تنها نباشه. من کسی رو نمی‌خوام... ولی محبت برادری‌اش اجازه نمی‌داد تنهایم بگذارد که باز اصرار کردم: 🛌 وقتی مجید به هوش بیاد، هیچکس پیشش نیس. از حال منم بی‌خبره، گوشی منم خونه جا مونده. نگران میشه، برو پیشش... 🏻و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که خبر این حال من و مرگ دخترش را بشنود که دوباره با دلواپسی تأکید کردم: - عبدالله! تو رو خدا بهش چیزی نگو! اگه پرسید بگو الهه خونه اس، بگو حالش خوبه، بگو حال حوریه هم خوبه! 🏻که به اندازه کافی درد کشیده و نمی‌خواستم جام زهر دیگری را در جانش پیمانه کنم که باز تمنا کردم: - بگو الهه خیلی دلش می‌خواست بیاد بیمارستان عیادتت، ولی بخاطر حوریه نمی‌تونست بیاد... و چقدر هوای هم صحبتی‌اش را کرده بودم که به ظاهر به عبدالله سفارش می‌کردم و در دلم حقیقتاً با محبوبم سخن می‌گفتم: - بهش بگو غصه نخور! بگو الهه آرومه! بهش بگو یه جوری به الهه خبر دادم که اصلاً هول نکرد. بگو الانم حالش خوبه و منتظره تا تو برگردی خونه. 🏻و دلم می‌خواست با همین دستان ضعیف و ناتوانم باری از دوشِ دلش بردارم که از عشقم هزینه کردم: - بهش بگو الهه گفت فدای سرت! بگو الهه گفت همه پولی که ازت دزدیدن فدای یه تار موت! بگو الهه گفت جون مجید از همه دنیا برام عزیزتره!