eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
137 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ارواح مؤمنان هر شب جمعه به آسمان دنیا می‌آیند و روبروی خانه‌ها می‌ایستند و هر یک با آوای حزین در حالی که می‌گرید می‌گوید ای کسان من، ای فرزندانم، پدرم، مادرم، نزدیکانم به ما عطوفت کنید. ▫️خدا شما را بیامرزد با درهم پولی یا گرده نانی و یا لباسی در حق ما رحم کنید که خدا به شما از لباس‌های بهشتی بپوشاند. ✍آن‌ها که عزیزان ما بودند اکنون چشم انتظار محبت ما هستند... 📗مستدرک الوسائل ج ۲ 🎤 ✅ ┄┅═✧❁🌹یازهرا🌹❁✧═┅┄ ✅کانال استاد عالے 🆔 @pomhyr
11.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*رویای صادقه علامه ذوالفنون حسن زاده آملی* رحمت الله علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 ۷مهر ماه سالروز شهادت فرمانده‌ی سپاه خرمشهر شهید گرامی باد 🔅 او سال ۱۳۳۳ در خانواده تهی‌دست، ولی با ایمان در متولد شد. از ۱۵ سالگی به صف مبارزه بر ضد طاغوت پیوست و در سال ۱۳۴۹، به عضویت گروه حزب الله خرمشهر درآمد و تلاش وسیعی را در براندازی رژیم پهلوی آغاز کرد. 🌟 محمد جهان آرا از بزرگ مردانی بود که نقش بسیار مهمی در تشکیل سپاه پاسداران خرمشهر ایفا کرد و به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب گردید و در این سمت، بسیاری از توطئه‌هایی را که بر ضد نظام اسلامی طراحی می‌شد، خنثی کرد. فداکاری و از جان گذشتگی این سردار شهیدْ در جریان رزم خونین خرمشهر زبانزد همگان و نام او، تداعی کننده استقامت و پایداری در برابر تجاوز بعثیان بود* . 📍 و سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان در ۷مهرماه سال ۱۳۶۰ در حالی که سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام پس از رزمی بی‌امان با بعثیان متجاوز، با سرافرازی از جبهه نبرد حق علیه باطل بر می‌گشتند، هواپیمایی که این عزیزان را به تهران می‌آورد، درحوالی کهریزک دچار سانحه غم انگیزی گشته و سقوط کرد و ایشان به همراه سایر فرماندهان به فیض شهادت نائل گردید. @Roznegaar
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله ▪️توی دلواپسی‌ها تو رو صدا نکنم چکنم؟ ▪️میون بی‌کسی‌ها تو رو صدا نکنم چکنم؟ 🏴 لبیک یا حسین @t_manzome_f_r تبیین منظومه فکری رهبری
اربعین‌کرب‌وبلایی‌نشدم‌اماکاش... آخرماه‌صفر‌زائرمشهدباشم..🖤
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب جمعه است، هوایت نکنم می میرم... یا امام حسین دست خالیمو رها نکن آقا ... 🎙 سید مجید بنی فاطمه شب زیارتی امام حسین«ع» ◾️@Excerpt◾️
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســـلام اربابــــم...💔✋ 😔شبِ جمعه است هوایت نکنم میمیرم....
: خداحافظ زینب 👋 تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه😞 ... اشک توی چشم هام حلقه زد😪 ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟😩 ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش👀 ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو😣 ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی😐 ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود😪 ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود😢 ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت😭 ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن🏡 ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز✈️ ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد😭 ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 از این به بعد، داستان رو از زبان دکتر سیده زینب حسینی (دختر علی آقا و هانیه خانم) مطالعه خواهید کرد.
: سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد✈️ ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد 😳... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... سوار ماشین که شدیم 🚗 ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید😳 ... زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت😒 ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن😔 ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم😠 ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... من رو به خونه ای که گرفته بودن بر🏡د ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن😑 ... هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه✈️ از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟😕 ...
دست نوشته زینب کمایی