🦋🍁🦋🍁🦋
🍁🦋🍁🦋
🦋🍁🦋
🍁🦋
🦋
🦋زن بودن یا مرد بودن
🦋اسلام براي اين که جامعه با طرح زن بودن و مردبودن جبهه ي دوگانه نسازد و دعوا بر سر ارزش زن، يا ارزش مرد به وجود نيايد مي فرمايد:
🦋 «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»؛
🦋 اي مردم همه شما را چه مرد، چه زن، ما آفريده ايم، آن هم به صورت ها و شکل هاي مختلف براي آن که با همديگر آشنا شويد و همديگر را بشناسيد، ولي هيچ کدام اين تفاوت ها عامل ارزش نيست، بلکه فقط گرامي ترين شما نزد ما با تقواترين شماست. اگر اين بانگ بلند و رساي اسلام نبود معلوم نبود امروز در شرق و غرب عالم چگونه با زنان برخورد مي شد.
🍁🦋🍁🦋
#ساره
#قسمت_سی_و_پنجم
فردا صبح در مدرسه حرف هایی که رادیو بی بی سی گفته بود را برای هم تعریف می کردیم.
من در مدرسه آذرمیدخت دوستان خوبی پیدا کرده بودم.
یکی از دوستانم زرکوب بود که سال ها رفاقتمان طول کشید؛ یکی دیگر هم طیبه قائمیان که صمیمی بودیم و با طیبه امیریان و ربابه ذاکرتبار هم در مدرسه با هم آشنا شدیم و دوستان چندین ساله من هستند.
خانواده هایمان مذهبی و انقلابی بودند. فکر و منش رفتاری مان به هم نزدیک بود و برای همین این رفاقت ها عمیق و جاندار باقی ماند.
در مدرسه معلم های زیادی بودند؛ با فکر و رفتارهای مختلف که در درس دادنشان هم تاثیر داشت.
معلم های مردی که مومن بودند و رعایت می کردند و بعضی معلم ها که مقابل شیطنت دخترها عکس العمل نشان می دادند و ما دخترهای مذهبی نیاز به امنیت داشتیم.
به همین خاطر، بیش تر دور و بر خانم نادری و خانم ناطقیان بودیم که مجرد بودند و مومن و انقلابی.
همان زمان خانم نادریان ازدواج کرد. همسرش سیاسی بود و همان زمان زندانی شد.
خانم نادریان و همسرش را دیده بودیم. اصلا مشخص بود که هر دو مومن و انقلابی هستند.
خانم نادریان در کلاس را می بست و می گفت: کسی حق ندارد حرف های مرا به دفتر برساند. بعد می رفت بیرون کلاس، سالن مدرسه را نگاه می کرد تا کسی در سالن نباشد و حرف هایش را نشنود.
بعد می آمد و پشت در بسته کلاس حرف هایی می زد که تازه می فهمیدیم شاه با ما چه کرده و امام چرا تبعید شده و چرا مردم تظاهرات می کنند و اصلا چه می خواهند.
#ساره
#قسمت_سی_و_ششم
این اتفاقات و حرف ها تنها در مدرسه نبود.
پسرعموی مهندس مرا ساواک دستگیر کرد و موج این نگرانی و غم به خانه ی ما رسید.
این جریان تا شش ماه طول کشید. عمو یک لحظه امان نداشت و به هرجا که می توانست می رفت تا خبری از پسر درس خوانده و دانشگاهی اش بگیرد؛ اما باز خبری از پسرعمویم نبود.
ما که نمی توانستیم کاری کنیم. دستمان به شاه و فرح نمی رسید، اما برای عکس هایشان که در کتابمان بود شاخ می کشیدیم، چشم هایشان را کور می کردیم، و بعد عکس شان را از کتاب می کندیم و پاره می کردیم؛ اما بابا که دیده بود برای برادرزاده اش چه اتفاقی افتاده، می گفت: چرا عکس شاه و فرح را در کتابتان اینطور کردید؟ نباید بهانه بدهیم دستشان.
اثری از خودتان نگذارید. نباید این ها متوجه بشوند ما انقلابی هستیم.
باز ما کار خودمان را می کردیم. پدر دعوایمان می کرد و می گفت: چرا عکس ها را خط خطی می کنید؟ چرا شاخ می گذارید؟ در دلتان نگه دارید، چرا خودتان را نشان مردم می دهید؟ بابا دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد.
سال پنجاه و هفت با هیاهو رسید. در امیرکلا و مخصوصا بابل، هر هفته تظاهرات بود.
یک روز مدرسه می رفتیم و یک روز تعطیل می شد. تا این که یک ماه از سال تحصیلی گذشته بود که سیزده آبان پنجاه و هفت رسید و کشتار دانش آموزان را شاه انجام داد.
بعد از آن، دیگر کسی مدرسه نرفت و رسما مدارس تعطیل شد و ما در خانه ماندیم و تمام خبرها را از بی بی سی و آن رادیوی کوچک قرمز خواهرم می شنیدیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهای_جمعه_روضه
السلام علیک یا اباعبدالله
▪️رهام نکن
┄┄┅═✧❁✧═┅┄┄
1_661482623.mp3
6.41M
نماز شب را ترک نکنید ولو اینکه قضایش را به جا آورید...
🌸آیت الله خامنه ای حفظه الله🌸
🌸اٰللـٌّٰهًٌُمٓ صَلِّ عٓـلٰىٰ مُحَمَّدٍ وُاّلِ مُحَمَّدٍ وٓعٓجٓلِ فٓرٰجٰهٌٓمّ🌸
🌹 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
#ساره
#قسمت_سی_و_هفتم
معصومه هم از تربیت معلم برگشته بود خانه و آن جا هم تعطیل شده بود.
او که هم کار با دستگاه کاموابافی را بلد بود و هم خیاطی و یک لحظه نمی توانست بیکار بماند، شروع کرد به کار کردن.
من هم طبق روال در کارهای خانه و بچه داری به مادر کمک می کردم.
بیست و شش دی رسید.
معصومه روی پله های ایوان نشسته بود و من در اتاق بودم.
او آنتن رادیو را بالا کشیده بود و اخبار رادیو را با صدای بلند گوش می داد. خبرنگار داشت گزارش می داد.
یک دفعه صدایی آمد و بعد صدای گریه معصومه درآمد.
من از اتاق پریدم بیرون. دیدم معصومه سرش را گذاشته روی رادیو کوچک و دارد گریه می کند.
معصومه! معصومه! چی شده؟
-شاه رفت! شاه رفت!
من هم از شوق زدم زیر گریه. بعد خندیدیم، خیلی خندیدیم...
از صبح فردا همه در خیابان بودند و شب ها از همه جا صدای مرگ بر شاه به گوش می رسید.
خانه ما در خیابان اصلی امیرکلا بود. شب ها که تظاهرات بود، در خانه را باز می گذاشتیم و بابا چند تا چوب بلند پشتِ در می گذاشت که اگر ارتشی ها و نیروهای ژاندارمری دنبالشان کردند و آمدند داخل خانه و سماجت کردند، سربازها را با چوب بزنند.
#ساره
#قسمت_سی_و_هشتم
یک روز معصومه مرا فرستاد تا برایش کاموا بخرم؛ محله چهارسوق بابل، مغازه آقای حمدی که کاموا فروش معروفی بود.
همین که رسیدم به چهارسوق، دیدم همهمه ای شده و مردم از هر طرف جمع می شوند و شعار می دهند.
آقای حمدی و مغازه دار های کنارش سریع کرکره های مغازه هایشان را پایین کشیدند.
خیلی از زن ها و دخترها مثل من، با چند مرد میانسال که در پیاده رو ایستاده بودیم، به جوان هایی که مجسمه شاه را از میدان شیرخورشید(هلال احمرفعلی) پایین کشیده بودند و طنابی دور گردنش انداخته بودند و یک روسری قرمز هم روی سرش کشیده بودند و در شهر می گرداندند، نگاه می کردیم.
من به آن مردهای جوان نگاه کردم.
یکی شان را شناختم که امیرکلایی بود و بقیه را نمی شناختم.
با خودم گفتم: این ها دیگه کی هستند؟ چه دل و جراتی دارند.
کسی که مجسمه شاه را می کشید، بلوز آبی به تن داشت. خیلی قوی بود و همراه با چند جوان دیگر با شور و شوق شعار می دادند و می گذشتند.
نمی دانستم سال ها بعد مرد زندگی ام می شود و خاطره ها با او خواهم داشت.
چند ماه بعد، مراسم های محرم به شور مردم اضافه کرد.
بابا با همان گروه هم جلسه ای هایش این طرف و آن طرف می رفتند و مدام جلسه می گذاشتند.
ما هم شبیه او شده بودیم.
مادر به بابا گفت: دخترها می روند بابل در تظاهرات شرکت می کنند. جانم به لبم می رسد تا بروند، برگردند.
بابا خیلی ساده و شجاعانه جواب داد: دختر ها هم بروند، چه اشکال دارد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️پنجشنبه شب_شب زیارتی ارباب
#_استوری
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان
🎬 ببینید
🦋 حسین جان تو بگرد دنبال من...
❓قیامت چجوری پیدات کنم حسین جان؟
❓با کریمان کارها دشوار نیست!
🌷 به مناسبت #شب_جمعه، شب زیارتی ارباب بی کفن
@farizatolhoseyn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_صاحب_الزمان_عج❤️
سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی
دردها را به تو گفتیم،که درمان بدهی
جانمان برکف دست است،فقط لبتر کن
گوشمان را به تو دادیم که فرمان بدهی
مادعای فرجت را همه دم میخوانیم
ما همه منتظر آمدنت میمانیم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
همه با هم زمزمه میکنیم دعای الهی عظم البلا را به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاءالله
•┈┈••✾••┈┈•
💠 @ghadiriyeh110 💠
🌙🌙🌙🌙
🌙🌙🌙
🌙🌙
🌙
💠اقتدا به امام جماعت و شک در رسیدن به رکوع امام جماعت💠
⁉️سوال: اگر موقعی که امام در رکوع است، شخصی اقتدا کند و به رکوع رود و شک کند که به رکوع امام رسیده یا نه، نمازش صحیح است یا خیر؟
✅پاسخ:
✍آیات عظام: امام و بهجت: نمازش [1] صحیح است و فرادا می شود. [2]
✍آیت الله خامنه ای: اگر به مقدار ركوع خم شود و چنين شكى كند، نماز او به صورت فرادا صحيح است.
✍آیات عظام سبحانی و مکارم شیرازی: نمازش را فرادا تمام کند و [3] دوباره بخواند. [4]
✍آیت الله سیستانی: چنانچه شکش بعد از تمام شدن رکوع باشد، جماعتش صحیح است و در غیر این صورت می تواند نماز را فرادا تمام کند یا برای رسیدن به رکعت بعد نماز را قطع کند. [5]
✍آیت الله صافی: اگر پیش از ذکر رکوع شک کند، نمازش به جماعت باطل است. ولی به صورت فرادا صحیح است؛ هر چند احتیاط مستحب آن است که سر از رکوع بردارد و آن رکعت را یک رکعت حساب نموده و نماز را فرادا تمام کند و بعد دوباره بخواند؛ ولی اگر در حال گفتن ذکر رکوع یا بعد از آن شک کند، نماز او به جماعت صحیح است. [6]
#نماز_جماعت
#شک_به_جماعت_در_رکوع
➖➖➖➖➖➖➖➖
پی نوشت:
[1]. بهجت: بنابر احتیاط واجب.
[2]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1428.
[3]. مکارم: بنابر احتیاط واجب.
[4] سبحانی، توضیح المسائل، م 1362؛ مکارم، توضیح المسائل، م 1251.
[5]. سیستانی، توضیح المسائل، م 1409.
[6]. صافی، توضیح المسائل، م 1437.
>>> برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج1.
--------------🎀----------------
🔴 #به #اشتراک بگذارید👇
╭═⊰🍂🏴🍂⊱━╮
http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53
╰═⊰🍂🏴🍂⊱━╯
🔴آمدن و رفتنت درپاییز بود ولی رشد و بالندگیِ بهار را آوردی.
اقتدار موشکیمان را که خواب دشمنان و صهیونیستها را آشفته کرده به تو مدیون هستیم.
تو در زهد و پارسایی و در دفاع از آرمانهای انقلاب و در ولایت پذیری مقدم بودی، کسی تا شهادت نامت را نشنیده بود چرا که در گمنامی هم مقدم بودی، تو از تبار مردان بی ادعا بودی... 21آبان ماه سالروز شهادت پدرموشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم است. در این روز جمعه شهدا را یادکنیم با ذکر صلواتی، خاصه شهید طهرانی مقدم را. روحشان شاد و نامشان جاودان. مدیون شهداییم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنسیت کامپیوتر 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله #مطهری ره
موضوع : نماز خانواده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾ نماز مهم جعفر طیار علیه السلام◾
🎬 #استاد_فرحزاد
‼️تشبه زن و مرد به یکدیگر
🔷س ۵۷۱۳: اصلاح موی زنان به مدل مردانه و موی مردان به مدل زنانه چه حکمی دارد؟
✅ ج: اگر تشبه زن به مرد و تشبه مرد به زنان محسوب شود، جایز نیست.
🆔 @resale_ahkam
#ساره
#قسمت_سی_و_نهم
احمد و علی اصغر بزرگ تر شده بودند.
احمد در مغازه آهنگری کار می کرد و علی اصغر ابتدایی بود.
بابا اصلا به آن ها اجازه نمی داد که بروند تظاهرات، چون سن و سالی نداشتند؛ می دانست زیر دست و پا له می شوند.
ما همیشه از امیرکلا حرکت می کردیم و پیاده می آمدیم بابل و در بابل به مردم ملحق می شدیم و در تظاهرات شرکت می کردیم.
شب های محرم و صفر سال پنجاه و هفت فراموش نشدنی بود. مادر باردار بود و اضطراب زیاد برایش خوب نبود. سعی می کردیم با کلی زبان بازی، او و کب ننه را راضی کنیم و برویم تکیه محل تا سخنرانی روحانی خوش زبان و شجاعی را که اسمش توحیدی بود، بشنویم.
هرشب یک ماشین نظامی از ژاندارمری می آمد و یک افسر و چند سرباز با اسلحه در آن می نشستند و بیرون تکیه به حرف های روی منبر آقای توحیدی گوش می دادند.
بعد ها منافقین حاج آقای توحیدی را در مقابل دانشکده فنی بابل ترور کردند و شهید شد.
روز تاسوعا خبر رسید؛ تظاهرکنندگان از بابل می آیند به سمت امیرکلا؛ آن هم به خاطر تشکر از مردم امیرکلا که شما همیشه در تظاهرات های ما شرکت می کنید.
این بار با عنوان دسته عزاداری می آییم به امیرکلا.
مردم در میدان شیرخورشید بابل جمع شدند و با دادن شعار به طرف امیرکلا به راه افتادند.
جمعیت یک سرش بیمارستان کودکان امیرکلا بود و ته این تظاهرات می رسید به پارک نوشیرانی؛ یعنی حدود یک کیلومتر طول تظاهرات بود.
#ساره
#قسمت_چهلم
یکی از شب های تظاهرات که هوا سرد بود و نه نفت داشتیم و نه کپسول گاز؛ من آمده بودم و روی ایوان خانه ایستاده بودم و سرک می کشیدم و به بیرون نگاه می کردم.
حکومت نظامی بود. هیچکس حق بیرون رفتن نداشت.
جوان ها وسط جاده چوب جمع کرده بودند و بی آنکه آتشی روشن کنند، شعار می دادند و مرگ برشاه و نفت نفت می گفتند.
این روزها بابا با سختی نفت تهیه می کرد یا ساعت ها در صف گاز می ماند تا یک کپسول گاز بیاورد خانه و آن را وصل کند به اجاق سه شعله، تا بشود یک غذایی درست کرد.
یک مدت بود اصلا گاز نمی آمد. کپسول گاز خانه خالی بود. نفت هم در حد ده لیتر و پنج لیتر گیر می آمد و در هر خانه ده تا دوازده لیتر نفت بیشتر نبود.
آن روزها، شب های زمستان پنجاه و هفت را با کرسی سر می کردیم و خودمان را گرم نگه می داشتیم.
از نفت هم فقط برای آتش زدن هیزم و غذا درست کردن و گرم کردن کرسی استفاده می کردیم.