🔴آمدن و رفتنت درپاییز بود ولی رشد و بالندگیِ بهار را آوردی.
اقتدار موشکیمان را که خواب دشمنان و صهیونیستها را آشفته کرده به تو مدیون هستیم.
تو در زهد و پارسایی و در دفاع از آرمانهای انقلاب و در ولایت پذیری مقدم بودی، کسی تا شهادت نامت را نشنیده بود چرا که در گمنامی هم مقدم بودی، تو از تبار مردان بی ادعا بودی... 21آبان ماه سالروز شهادت پدرموشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم است. در این روز جمعه شهدا را یادکنیم با ذکر صلواتی، خاصه شهید طهرانی مقدم را. روحشان شاد و نامشان جاودان. مدیون شهداییم.
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله #مطهری ره
موضوع : نماز خانواده
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾ نماز مهم جعفر طیار علیه السلام◾
🎬 #استاد_فرحزاد
‼️تشبه زن و مرد به یکدیگر
🔷س ۵۷۱۳: اصلاح موی زنان به مدل مردانه و موی مردان به مدل زنانه چه حکمی دارد؟
✅ ج: اگر تشبه زن به مرد و تشبه مرد به زنان محسوب شود، جایز نیست.
🆔 @resale_ahkam
#ساره
#قسمت_سی_و_نهم
احمد و علی اصغر بزرگ تر شده بودند.
احمد در مغازه آهنگری کار می کرد و علی اصغر ابتدایی بود.
بابا اصلا به آن ها اجازه نمی داد که بروند تظاهرات، چون سن و سالی نداشتند؛ می دانست زیر دست و پا له می شوند.
ما همیشه از امیرکلا حرکت می کردیم و پیاده می آمدیم بابل و در بابل به مردم ملحق می شدیم و در تظاهرات شرکت می کردیم.
شب های محرم و صفر سال پنجاه و هفت فراموش نشدنی بود. مادر باردار بود و اضطراب زیاد برایش خوب نبود. سعی می کردیم با کلی زبان بازی، او و کب ننه را راضی کنیم و برویم تکیه محل تا سخنرانی روحانی خوش زبان و شجاعی را که اسمش توحیدی بود، بشنویم.
هرشب یک ماشین نظامی از ژاندارمری می آمد و یک افسر و چند سرباز با اسلحه در آن می نشستند و بیرون تکیه به حرف های روی منبر آقای توحیدی گوش می دادند.
بعد ها منافقین حاج آقای توحیدی را در مقابل دانشکده فنی بابل ترور کردند و شهید شد.
روز تاسوعا خبر رسید؛ تظاهرکنندگان از بابل می آیند به سمت امیرکلا؛ آن هم به خاطر تشکر از مردم امیرکلا که شما همیشه در تظاهرات های ما شرکت می کنید.
این بار با عنوان دسته عزاداری می آییم به امیرکلا.
مردم در میدان شیرخورشید بابل جمع شدند و با دادن شعار به طرف امیرکلا به راه افتادند.
جمعیت یک سرش بیمارستان کودکان امیرکلا بود و ته این تظاهرات می رسید به پارک نوشیرانی؛ یعنی حدود یک کیلومتر طول تظاهرات بود.
#ساره
#قسمت_چهلم
یکی از شب های تظاهرات که هوا سرد بود و نه نفت داشتیم و نه کپسول گاز؛ من آمده بودم و روی ایوان خانه ایستاده بودم و سرک می کشیدم و به بیرون نگاه می کردم.
حکومت نظامی بود. هیچکس حق بیرون رفتن نداشت.
جوان ها وسط جاده چوب جمع کرده بودند و بی آنکه آتشی روشن کنند، شعار می دادند و مرگ برشاه و نفت نفت می گفتند.
این روزها بابا با سختی نفت تهیه می کرد یا ساعت ها در صف گاز می ماند تا یک کپسول گاز بیاورد خانه و آن را وصل کند به اجاق سه شعله، تا بشود یک غذایی درست کرد.
یک مدت بود اصلا گاز نمی آمد. کپسول گاز خانه خالی بود. نفت هم در حد ده لیتر و پنج لیتر گیر می آمد و در هر خانه ده تا دوازده لیتر نفت بیشتر نبود.
آن روزها، شب های زمستان پنجاه و هفت را با کرسی سر می کردیم و خودمان را گرم نگه می داشتیم.
از نفت هم فقط برای آتش زدن هیزم و غذا درست کردن و گرم کردن کرسی استفاده می کردیم.