7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️طرز تهیه:
🌻طالبی هارو داخل مخلوط کن ریخته و میکس میکنیم
🌻شکر و ثعلب رو مخلوط کرده و کنار میذاریم
🌻خامه شیر و شکر و ثعلب و رنگ خوراکی رو به دو لیوان آب طالبی اضافه کرده و هر کدوم رو کمی میکس میکنیم
🌻مایه بدست اومده رو داخل ظرفی میریزیم و میذاریم فریزر
🌻هر نیم ساعت از فریزر درمیاریم و هم میزنیم
تا پنج بار تکرار میکنیم
🌻بار پنجم داخل ظرفی ریخته و یک شب تا صبح داخل فریزر قرار میدیم و بعد امادست داخل ظرف سرو یا قیف میریزیم و نوش جان
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕درفرانسه ،ازدواج بامحارم قانونی شد، درسال ۹۵ امام خامنه ای پیش بینی کرد، صحبت های حضرت آقا رو خوب گوش کنیدخدایاچطوری شکرت کنیم چگونه ازت تشکر کنیم که همچین امام و رهبری هوشیار، با بصیرت ، آینده نگر و... به ما عنایت کردی
1.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اشرار و قاچاقچیان مسلحی که مرید حاج قاسم سلیمانی شدند و حاج قاسم تک تکشون سروسامان داد.ببینید جالب مدیریت جهادی یعنی این
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*جوانان غیرتمند هندی سریعا روی فیلم مقابله سپاه با ناوگروه امریکا کلیپ حماسی ساختند 👌🏻
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام معظم رهبری امام خامنه ای ارواحنافداه :خانه داری را تحقیر نکنید!!
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁 بدترین گناه چیست؟
حکمت 447 نهج البلاغه به موضوع "بزرگترین گناه" می پردازد.
امام علی علیه السلام فرمود:
أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ
«سخت ترین گناهان، گناهی است که گناهکار آن را سبک شمارد.»
#نهج_البلاغه
#استاد_عالی
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدواج دختر لبنانی با پسر ایرانی که در پیاده روی اربعین باهم آشنا شدند☺️
#ساره
#قسمت_چهل_و_یکم
هنوز جوان ها داشتند شعار می دادند و من هم با شوق نگاهشان می کردم.
چقدر دلم می خواست کاش مرد بودم و می رفتم بیرون و بینشان شعار می دادم.
وسط جاده ایستاده بودند تا حکومت نظامی شب را بشکنند و اگر ژاندارم ها آمدند، نگذارند از جاده رد شوند.
متوجه شدم منتظر نفت هستند و هرچه فریاد می زنند و نفت نفت می گویند، کسی نیست که به آن ها نفت برساند تا چوب ها را آتش بزنند.
می دیدم که کبریت و کاغ آتش گرفته را می زنند به چوب ها و چون چوب ها خیس بودند، آتش نمی گرفتند.
نمی دانم چه شد که چادرم را برداشتم و از کنار پله همان ده لیتر نفت مانده را که بود، برداشتم و در خانه را باز کردم و رفتم نزدیکشان.
یکی از آن پسرهای جوان آمد و تا نفت را دید، با خوشحالی و تشکری جانانه از دستم گرفت و همه را ریخت روی چوب ها و آتش گُر گرفت. صدای فریادشان چند برابر شد.
آن جوان پیت قرمز پلاستیکی نفت را برگرداند و آورد داد به من و سریع برگشت.
من هم بی خیال جلوی در خانه ایستاده بودم و به آتشی که شعله می کشید، نگاه می کردم و خوشحال بودم از این که یک کار خوب انقلابی کرده ام.
در همین حال که با لذت به کار انقلابی ام نگاه می کردم، یک جیپ ارتشی که روی کاپوت جلویی اش چند سرباز مسلح نشسته بودند، به طرف ما می آمدند.
خشکم زد و فقط همان طور که میخ کوب جلوی در ایستاده بودم، پیتِ نفت را گذاشتم زیر چادرم تا ارتشی ها نبینند.
آن قدر از دیدن آن ها ترسیدم که به فکرم نرسید داخل خانه بروم و در را پشتِ سرم ببندم.
یکی از این سرباز ها که روی کاپوت نشسته بود و اسلحه بزرگی به دست داشت، فریاد کشید: خانم برو تُو.
#ساره
#قسمت_چهل_و_دوم
یکی از این سرباز ها که روی کاپوت نشسته بود و اسلحه بزرگی به دست داشت، فریاد کشید: خانم برو تُو.
فقط یک لحظه متوجه شدم با پیتِ نفت، پشتِ درِ بسته خانه ایستاده ام.
پیت خالی نفت را گذاشتم سر جایش و دوباره رفتم روی ایوان خانه ایستادم و سرک کشیدم. دیدم همه از دور آتش فرار کردند و در کوچه ها پنهان شدند.
همین که سرباز ها رسیدند، شروع کردند به لگد زدن آتشی که من مسبب برپایی آن بودم.
چوب های آتش گرفته را لگد می زدند و می انداختند داخل جوب ها.
صبح فردا مادر که از خواب بیدار شد، خواست هیزم آتش بزند و ناهار درست کند.
رفت سراغ پیت نفت و دید یک قطره هم نفت نداریم.
از تعجب داشت شاخ درمی آورد. از تک تک ما سوال کرد، اما هیچ کس نمی دانست چه بلایی سر نفت آمده، حتی من. هیچ چیز نگفتم.
مادر با هر دردسری بود از همسایه ها کمی نفت گرفت؛ امّا تا سه روز قصه بُخار شدن نفت، قصه اصلی خانه بود؛ تا این که بالاخره جریان را تعریف کردم.
کلی حرف شنیدم، اما کارم را کرده بودم و دیگر کاری از دست کسی برنمی آمد.
هنوز ما تظاهرات می رفتیم، با چادرهای رنگی مان.
گاهی زن ها را که با چادر مشکی می دیدم چقدر حسرت می خوردم و دلم می خواست یکی از آن چادرهای مشکی را داشته باشم. برایم آرزو بود.
آن هایی هم که چادر مشکی داشتند، کسانی بودند که در قم فامیل داشتند یا یکی از اعضای خانواده شان روحانی بودند وبرایشان چادر مشکی آورده بودند؛ یا آنهایی که رفته بودند حج، چادر سیاه مجلسی که گُل های برجسته ای داشت به سر می کردند.
کسی که اوضاع مالی نسبتا بهتری داشت، چادر مشکی به سر می کرد.
از ما کسی حج نرفته بود و هنوز چادر مشکی نداشتیم.