#ساره
#قسمت_هفتاد_و_ششم
بعد ادامه داد: قرار است محافظ شخصی آیت الله روحانی شوم و حفاظت از شخصیت های سیاسی شرایط خاص خودش را دارد.
دوست دارم در جبهه باشم تا وقتی که جنگ و جبهه است.
من طرفدار آقای بهشتی هستم، به جناحی که به امام متصل باشد وصلم.
امام بگوید بمیر، می میرم. من پاسدارم. هر لحظه منافقین ممکن است مثل شهید بزّاز، ما را هم ترور کنند. نظر شما چیست؟
شما هم از خودتان بگویید، خودتان را معرفی کنید.
دیدم همه ی چیزهایی که مد نظرم بود را آقای خداداد دارد.
او هم فکرم بود. خیلی رسمی مثل خودش خودم را معرفی کردم؛ ساره نیکخو هستم. سوم دبیرستان، خانه دارم.
شغل پدرم... در نماز جمعه، انجمن اسلامی و حزب جمهوری فعالیت کرده ام و ... .
آینده انگار بیشتر مقابل چشممان بود، گفت: می دونید؟ وقتی شهید بزّاز ترور شد، خیلی به من فشار آمد، خانواده اش هم خیلی آسیب دیدند. هر کسی این مسئله را متوجه نشد، شاید چون من خیلی به او و خانواده اش نزدیک بودم، می فهمیدم.
من هم معاون مدرسه مان را که وقتی شوهرش در کردستان شهید شده بود، دیده بودم.
حرفش را تأیید کردم و گفتم: بله، می دانم، خیلی به آدم فشار می آورد، به روح آدم فشار می آورد؛ اما چون در راه خدا هست و برای خدا، می شود تحمل کرد؛ اشکال ندارد. هرچه خدا خواست، ما با هم راهمان را می رویم.
فهمید چه می گویم. دقیقا اعتمادمان در یک خط بود، گفت: شما می دانید، بین مردم معروف است که عمر ما سپاهی ها شش ماه بیشتر نیست.
گفتم: عمر دست خداست. خدا را چه دیدید، مشخص نیست آینده چه می شود.
و باز اصرار داشت که نظر شما چیست؟
-شاید همین فردا ترور بشوم یا بروم جبهه و شهید شوم. شما طاقت دارید؟
می خواست مرا در موقعیت همسر یک شهید قرار دهد. گفتم: با هم فعالیت می کنیم. راه شهدا و انقلاب و نظام را با هم ادامه می دهیم.
vafi.mp3
40.01M
❌❌ بسیار مهم و حیاتی ❌❌
📣📣 این صوتو گوش کنید و تصمیم بگیرید. 📣📣
سخنرانی حجت الاسلام وافی در جمع خانواده های مکتب اسلامی
احتمالا این صوت زندگی شما رو تغییر بده، حتما وقت بگذارید و گوش کنید .
این صوت رو با اطمینان میگم اگر گوش بدین حتما شما هم مثل بنده مُصِر خواهید شد که به گوش همه برسانید .
💥 بصیر 💥
♻️ @basire_basir ♻️
مواد لازم🔻
پیمانه میتونه لیوان دسته دار فرانسوی باشه
آرد شیرینی پزی.... دوپیمانه ونیم
شیر....ولرم یک پیمانه
آب....ولرم نصف پیمانه
روغن مایع....نصف پیمانه
شکر ..دوقاشق غذاخوری
خمیرمایه فوری....یک قاشق سوپخوری
نمک... نصف قاشق چایخوری
سفیده تخم مرغ....یک عدد
زرده تخم مرغ ...یک عددجهت رومال
بیکینگ پودر...یک قاشق مرباخوری
سرکه سفید...یک قاشق سوپخوری
پنیرپیتزا ...به مقدار لازم
موادمیانی ...کاملا دلخواهه فقط ابکی وچرب نباشه
طرز تهیه🔻
شیرولرم واب ولرم وروغن و شکرونمک وخمیرمایه وسفیده تخم مرغ را مخلوط کنید تا کمی شکر حل بشه بعد ارد را که قبلا یکبار الک شده یکجااضافه کرده وبیکینگ پودروسرکه را وبمدت پنج دقیقه با لیسک مخلوط کنید خمیر چسبندگی داره اصلا ارد اضافه بهش نزنید چون بافت کیکتون سفت می شه بعد روی خمیر رابپوشانید و نیم ساعت استراحت داده سپس خمیر را دوقسمت کنید قالب مورد نظر که بهتره مستطیل باشه به ابعاد 25×30 حالا کمی کوچکتر هم بشه موردی نداره با کره یا روغن جامد چرب کنید نصف خمیر را با دستتون که قبلا کمی چرب کردین خمیر را کف قالب بطور یکنواخت پهن کنید بعد مایه میانی که من مثل مایه ماکارونی است فقط کم روغن وابکی نباشه که موقع پخت از خمیر بیرون بزنه را روی خمیر پهن کرده پنیر پیتزا بریزید ومجددا مابقی خمیر را پهن کنید ولبه ها را کمی فشار داده تا بهم بچسبد بعد زرده وکمی زعفران را مخلوط وبا فرچه روی سطح خمیر بمالید ودر صورت تمایل کنجد وسیاه دانه هم بریزید ودرفر یا توستر از قبل گرم شده با دمای 180درجه بمدت 40تا50دقیقه همینکه اطراف خمیر طلایی بشه کافیه وچند دقیقه روی خمیر را هم گریل کنید تا طلایی بشه از فر دراوردین صبر کنید خنک بشه به اندازه دلخواه برش بزنید
#ساره
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
خیلی به قیافه آقای خداداد توجه نکردم، ولی بلند قد بودنش را دوست داشتم.
وقتی زانوهایش را جمع کرده بود، مشخص بود که چقدر قد بلند است. نمی توانست پاهای بلندش را جمع نگه دارد و مدام جا به جا می شد.
متوجه بودم که چند بار سرش را بالا آورد، اما می دانستم نتوانسته صورتم را ببیند. تمام صورتم را با چادر پوشانده بودم.
بعد بیشتر توضیح داد و گفت: من در یک قسمتی از سپاه هستم که مرتب با منافقین درگیریم، مثل آقای اسدالله زاده نیستم. بخش های مختلف سپاه با هم فرق دارد.
گفتم: همین که شما دارید خدمت می کنید، برایم کافی است. سختی هایش را با هم تحمل می کنیم.
آن زمان آقای خداداد نگفت که در قسمت اطلاعات و عملیات سپاه هست و من این موضوع را بعد ها فهمیدم.
بعد یک سوال اساسی پرسید: نظر شما درباره مهریه چیست؟ چقدر باید باشد؟
کمی مکث کردم و گفتم: مهریه با بزرگ ترهاست. راستش را بخواهید، پدرم اجازه نمی دهد درباره این چیزها دخالت کنم.
به نظرم آنقدر زحمت کشیدند برای ما که مهریه را خودشان تعیین کنند.
مهریه را بزرگ ترها تعیین می کنند، ما تعیین نمی کنیم.
آن زمان، سپاهی ها خیلی مراسم را ساده می گرفتند و مهریه خاصی نمی گذاشتند، یک قرآن بود و یک انگشتر نامزدی. لباس و طلا و این مسائل مهم نبود.
باز اصرار کرد و پرسید؟ نظر شما چیست؟ بالاخره نظر شما هم مهم است.
#ساره
#قسمت_هفتاد_و_هشتم
من خانواده ام را می شناختم. عروسی خواهرم را دیده بودم.
نمی خواستم هیچ چیز در بینمان بماند که گفته نشود، گفتم: خب یک انگشتر نامزدی را باید داشته باشم، لباس هم یک دست می گیرم، بقیه اش میل خودتان هست.
طلا را فامیل های شما می خواهند بزنند یا نه، خودتان می دانید.
حرف هایمان را زدیم. سعی کرده بودم همه جوانب را در نظر بگیرم؛ هم خانواده خودم و هم شرایط فکری خودم را.
بالاخره روز مهربرون رسید. فامیل های آقای خداداد، عمویش و ما هم عموی بزرگم و دایی را دعوت کردیم.
بر سر مهریه بحث شد. بالاخره به پنجاه هزار تومان رضایت دادند.
بیشتر بحث هم از طرف عمو و دایی من بود که می گفتند مهریه صدهزار تومان باشد.
آقای خداداد از قبل به پدرش گفته بود: مهریه کم باشد، چون دوستان مذهبی و پاسدار من کمتر از این ها مهریه قرار دارند.
درست بعد از این مراسم، آقای خداداد محافظ شخصی آیت الله روحانی، نماینده ولی فقیه در استان مازندران شد.
در این مدت هنوز ترورها در شهر ادامه داشت و محافظت از آقای روحانی سخت بود؛ آنقدر که برخلاف میل آیت الله روحانی برای حفاظت بیشتر از تهران برایشان ماشین بنز ضد گلوله فرستادند.
حتی محافظت حاج آقای روحانی در خانه هم به عهده آقای خداداد و بقیه دوستان او در سپاه بود.
آنقدر که حتی وقت نکرد برای خرید انگشتر و لباس عروسی بیاید؛ بدین خاطر پیغام داده بود: من محافظ حاج آقا هستم؛ نمی توانم بیایم. اگر بشود همان روز عقد بیایم و سریع دوباره برگردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش سه مدل تزئین روی آش
#معرفی_کتاب
⁉️چرا خانم ها ۶ سال زودتر از مردها مجبور به انجام نماز و روزه و سایر تكالیف شدهاند؟ آیا این ظلم در حق زنها نیست؟
⬅️پاسخ علامه جوادی آملی این است که:
نه تنها در حق زنها ظلم نشده است بلكه آنها مورد عنایت ویژه قرار گرفته اند. شما بارگاهی را تصور كنید كه بدون اذن ورود، نمیتوان وارد آن شد؛ اگر در آن بارگاه رفیع، كسی زن را شش سال زودتر از مرد راه بدهد معلوم میشود كه این زن بیش از مرد مورد عنایت صاحب بارگاه قرار گرفته است.
👈 بلوغ در واقع مشرف شدن است نه مكلّف شدن، بزرگان اهل سلوك میگویند ما با بلوغ مشرف شده ایم نه مكلف، چون زحمت و مشقتی در كار نیست. بلكه شرف در كار است.
🔷امام سجاد (عل) در مناجات الذاكرین میفرمایند: «یا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ» یعنی ای خدایی كه نام تو مایه شرافت است.
زن باید این مطلب را خوب درك كند كه دین صریحاً به مرد میگوید تو برو و شش سال دیگر بازی کن! ولی زن را به حضور می پذیرد. مثل اینكه در یك مجمع علمی به بچه ها بگویند شما بروید بازی كنید، اینجا جای شما نیست، امّا بزرگترها را اجازه ورود بدهند.
📚 زن در آئینه جلال و جمال
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی
─┅•═༅𖣔✾🌼✾𖣔༅═•┅─
@Qhkarimeh
#ساره
#قسمت_هفتاد_و_نهم
من به همراه پدر و مادر آقای خداداد و خواهرم معصومه رفتیم برای خرید لباس و انگشتر عروسی ام.
انگشتر را تا جایی که توانستم ساده گرفتم، با این که پدر و مادر آقای خداداد اصرار داشتند که بزرگ تر و گران تر بگیر، قبول نکردم.
یک حلقه نازک که چند نگین برلیان مصنوعی روی آن بود، خوشم آمد و انتخاب کردم.
آنجا به خواهرم گفتم: ما با هم صحبت کردیم که خرجمان کمتر باشد. ما آدم های مکتبی هستیم. کسی که مکتبی تر است، خرج عروسی اش کمتر است.
حمیده و عفت را دیده بودم که چطور خرید عروسی شان ساده بود.
من هم درست مثل آنها خریدم؛ یک انگشتر، یک پیراهن ساده، یک مانتو، یک روسری.
روسری را هم طوری انتخاب کردم که وقتی روز عقد روی سرم می گیرم، موهایم مشخص نباشد و وقتی عکس می گیرند، راحت باشم.
وقتی اصرار مادر شوهر و پدر شوهرم را دیدم، یک چادر سفید و یک دست لباس دیگر هم گرفتم که همان ها را سال ها استفاده کردم.
رنگ مانتو کرم و نخودی بود و روسری و پیراهنم شیری رنگ؛ رنگ های شاد آن زمان که عموما عروس ها می پوشیدند.
می خواستم همان لباس ساده را روز عروسی بپوشم که مادر آقای خداداد اعتراض کرد و گفت: یعنی چی؟ مگه روز عروسی این پیراهن را می پوشند؟
نمی خواستم چیزی بخرند که احیانا آقای خداداد ناراحت شود. گفتم: حالا یک کاریش می کنیم.
#ساره
#قسمت_هشتادم
بعد از خرید رفتیم قنادی و بستنی خوردیم که از خجالت نمی توانستم بستنی را از گلویم پایین بدهم.
بعد از آن من و خواهرم را به خانه رساندند و با هم خداحافظی کردیم.
حالا به ذهنم رسیده بود که لباس عروسی را یک کاری کنیم؛ با حمیده تماس گرفتم و گفتم: زن داداشت لباس عروس داشت، درسته؟
-آره
-داره هنوز؟
-آره فکر کنم.
-من تو عروسی برادرش لباس عروسی که زن داداشت پوشیده بود رو دیدم، خیلی مناسب و شیک و جدید بود. می تونی برام امانت بگیری ازش؟
همان روز با خودم قرار گذاشتم لباس عروسیم اینطور باشد.
می دانستم چون زن داداش حمیده قد بلند و چهارشانه است، لباسش اندازه ام نیست.
حمیده لباس عروسی را برایم آورد. خواهرم معصومه در خیاطی ماهر تر از من بود.
سریع چادر را دوختیم و پیراهن ها را آماده کردیم.
لباس عروسی زن داداش حمیده با چندتا کوک ماهرانه ی خواهرم معصومه اندازه ام شد.
آن روسری شیری را هم انداختم روی سرم، دیدم خیلی خوب شدم.
به آقای خدادادِ داماد زنگ زدیم بیاید تا برای روز عروسی با او مشورت کنیم و لباس دامادی برایش بخریم؛ گفت: اصلا وقت ندارم بیایم. نمی توانم.
-شما لباس دامادی نگرفتی، کاری نکردی.
-اشکال ندارد. سلمانی می روم و یک پیراهن و شلوار می خرم.
بس است. برای عروس خانم همه چیز گرفتید؟
خیالش را جمع می کنند. کارت عقد و عروسی را پخش می کنیم و همه ی این مدت حتی یک بار هم از شب خواستگاری به بعد داماد را نمی بینیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیف پول شیک
✿━┄━┄━┄━┄━┄━┄━