#یک_آیه ، یک داستان
مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ...
[ ﺍﻱ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ] ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻧﻴﻜﻲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ ، ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺑﺪﻱ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﺪ ، ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﺧﻮﺩ ﺗﻮﺳﺖ ...
(نساء/۷۹)
🔅✨♦️✨🔅
استاد اخلاقِ ضایعاتی
سوار ماشین بودم و داشتم از سالاریه (محله ی پولدارهای قم) میومدم سمت خونه ... تا از کوچه ی فرعی وارد خیابانِ اصلی شدم، دیدم مرد جوانی گوشه ی بولوار نشسته و یه گونیِ بزرگ پُر از ضایعات هم کنارشه .
از ظاهر نامرتب و سیاهی گونیاش میشد فهمید که ضایعات رو از سطل زبالهها جمع کرده. هنوز بهش نزدیک نشده بودم که یه لحظه چشم تو چشم شدیم . همینطور که خیابون رو طی می کردم ، به محض اینکه بهش نزدیک شدم، پا شد و اشاره کرد تا نگه دارم... ترمز زدم و کمی جلوتر ایستادم.
اومد کنار پنجره اتومبیل و گفت: «بار ضایعاتم سنگینه، نمی تونم ببرم؛ روم نشد به ماشینهای مدل بالا بگم منو ببرن؛ اگه میشه منو تا میدون برسون؛ سه هزار و پانصد تومن هم دارم که بهت میدم؛کاپشنم رو هم در میارم ، میندازم روی صندلی ماشینت که کثیف نشه.»
بهش گفتم: «مشکلی نیست، پول نمیخواد بدی؛ فقط فکر نکنم اون گونی بزرگ توی ماشین جا بشه.
سریع گفت: جا میشه و دوید گونی رو آورد. میخواست کاپشنشو بندازه روی صندلی ، اما به زور نذاشتم. گونی رو با زحمت چپوند توی ماشین و راه افتادیم ...
کنارم که نشست هم لباساش بوی بد زباله میداد و هم گونی ضایعات. اما صورت نورانیاش پشتِ اون محاسن مشکی ،حال و هوای معنویاش رو فریاد میزد... ذکرِ یا امام رضا (ع) هم از زبونش نمی افتاد ... برگشت سمتم و کلی تشکر کرد که بارش رو سوار ماشینم کردم. بعدش شروع کرد به حرف زدن و گفت:
امروز از خدا خواستم کاری کنه پول کفش دخترم جور بشه ، که با فروش این ضایعات جور میشه ... اما بارم خیلی سنگین بود و نتونستم جا به جا کنم ... بعد گفت: البته تقصیر خودمه ... امروز ناشکری کردم و گفتم: خدایا! چرا مردم به بعضی ضایعاتیهای دیگه پول نقد هم میدن، ولی من همهاش باید ضایعات ببرم بفروشم ... فکر کنم برا همین ناشکری اینجا گیر کردم ... خدا ببخشه ...
.
من فقط گوش میدادم ... انگار یه استاد اخلاق داشت برام حرف میزد.
چقدر کیف کردم از این ایمانش.
صبح از خونه زده بیرون تا ضایعات جمع کنه برا پول کفش دخترش ... خدا ضایعات براش رسونده، اما چون سنگین بوده نمیتونسته جابهجا کنه... با تمام اینها به خدا گلایه نکرد و گفت خودم ناشکری کردم که این طور شد .... .
🔹
امروز قشنگترین درس رو از این جوون که به نظرم از اولیای خدا بود، گرفتم.
فهمیدم هنر اینه که توی مشکلاتم بگی خدایا شکرت و به خدا گلایه نکنی
یاد گرفتم که باور داشته باشم خدا بدیِ بندههاشو نمی خواد... و هر مشکلی هست یا خودم مقصرم و یا حکمتی توشه
ممنونم از این درس بزرگ استادِ اخلاقِ ضایعاتی...
🔅✨♦️✨🔅
#در_محضر_قرآن
🔗 #منگنهچی
http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میبوسم غبار پات رو
من هستم همیشه با تو
از چشمم نگیر نگات رو
مولایی هادی علیه السلام
#کلیپ
#استوری
#میلاد_حضرت_امام_هادی علیه السلام
#گروه_فرهنگی_تبار
#منگنهچی
🍀
🌟🍀
🌸🌟🍀
🌟🌸🌟🍀
1خ.mp3
2.88M
.
▪️شوق زیارت (۱)
به قلم: نظیفه سادات مؤذن (باران)
┅⊰༻🔳༺⊱┅
#پادکست
#اربعین #شوق_زیارت
#سیدالشهدا
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.▪️🔳༺.══╗
@mangenechi
╚══.🔳▪️༺.═╝
29.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانشمند شهید #محسن_فخریزاده را در یک و نیم دقیقه بشناسیم.
گوهر بیهمتایی که به فیض عظیم #شهادت رسید و بهایی صدچندان یافت.
دریغ و درد که چه دیر شناخته شد در میان ما!
┅⊰༻▫️💠▫️༺⊱┅
#گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.💠▫️༺.══╗
@mangenechi
╚══.💠▫️༺.═╝