📚📿🕌
#احکام_به_بیان_طنز
🚥🚦تقلید و علائم بلوغ
🙍♂تقصیر من چیه⁉️ وقتی معلم درست و شفاف نمی پرسه یا خوب درس نمی ده، خوب معلومه، هرکی هم جای من باشه متوجه نمی شه
من از همون اول دبستان تا الان که کلاس پنجم هستم و بيست سالمه شانس نداشتم. 🤦♂
معلمام یا تند حرف می زدن یا آهسته، بعضی هاشون هم کم حوصله بودن. 💆♂
یه مطلب رو برام بیشتر از بیست بار توضیح نمی دادن و زود خسته می شدن بعضی هاشون هم که یا زبونشون لکنت داشت.💁♂
یا بلد نبودن شفاف حرف بزنن. ❌
مثلا روز اولی که رفتم مدرسه مدیر مدرسه بلد نبود شفاف بپرسه و گفت :
مشخصات📝
گفتم :آقا اجازه؟ یعنی ما الان نامشخصیم؟ 🙇♂
نمی دونم چرا عصبانی شد. گفت هرچی می پرسم جواب بده
گفتم :چشم
مدیر گفت: اسمت
گفتم :آقا اجازه؟ عصمت خانم خیاط رو میگین یا عصمت خانم آشپز 😀
مدیر داد زد پدرت توی خونه چی صدات می زنه :
گفتم :آقا اجازه؟
بستگی داره. وقتی خیلی غذا می خورم میگه الاغ! 🐎
اگه الاغ نصف تو خورده بود دل درد می گرفت.
وقتی زیاد می خوابم بابام میگه : آقا خرسه!🐻 پاشو زمستون تموم شده. وقتی پام به چیزی می خوره و میشکنه بابام میگه :شتر جان! 🐫پیش پاتو هم نگاه کن
وقتی هم بابام درسامو می پرسه به احترام بابام سکوت میکنم آخه بد ابهتی داره.😁
بابام میگه :گوساله! 🐂بشین درساتو بخون. اصلا پدرم با زبان کلیله و دمنه📙 باهام حرف می زند یه جوری میگه که من بهم بر نخوره
مدیر دوسه تا قرص خورد 💊و یک نفس عمیق کشید و گفت :تبریک می گم پدر فهمیده ای داری
و ادامه داد :شناسنامه ات همراهته؟ 🔖
گفتم : آقا اجازه همراهم ایرانسله 📱
مدیر فریاد زد :شناسنامه ات توی جیبته؟ ترسیدم گفتم: آقا مگه حرف بدی زدم ناراحت شدید
شناسنامه ام توی کیفمه آقا. 💼
مدیر دست روی پیشونیش گذاشت و مکثی کرد و گفت :خوب کیفت کجاست 🤦♂
گفتم :کیفم توی جیبمه جاش امنه آقا اصلا جوش نزنید
مدیر دلش به حالم سوخت و با گریه داد زد شناسنامه ات رو بده بده بده
قند توی دلم آب شد مدیری که برای شناسنامه ی من اینجور بی تابی کنه😇 حتما برای من می میره
شناسنامه ام رو خیلی سریع به مدیر دادم تا نگاهش به شناسنامه ی من افتاد اینقدر از شناسنامه ام خوشش اومده بود که مطالبش رو برای خودش روی برگه ای یادداشت کرد. 📝
گفتم :
آقای مدیر دلسوز عزیز مهربان! گریه نکنید من هیچگاه از شما جدا نخواهم شد 😘
مدیر هم به احترام من از جاش بلند شد شلاق رو دور دستاش پیچید نمی دونم چی شد که بابای مدرسه سریع دستم رو گرفت و با احترام از دفتر پرتم کرد بیرون🤨
🤓 خداییش همش هم تقصیر معلما نبود یه ذره هم تقصیر خودم بود نه به اندازه ای که هر سه سال یک کلاس باشم و با معدل 10😨 قبول بشم یه کم حواس پرت بودم و یه کم فراموش کار و یه کم تنبل و یه کم خوش خواب و یه کم خوش خوراک و دو سه کم😬😲 بازیگوش، خداییش وقتم پر بود. بازی کامپیوتری 💻و بازی های موبایل 📲و تماشای فیلم و سریال و کارتون و غذا خوردن و خوابیدن و گل به روتون دستشویی رفتن آدمو خسته می کنه و وقتی هم برای استراحت و رفع خستگی نمی مونه😜
باور کنید اگه معلمای خوبی داشتم قول می دادم هر سه سال یک کلاس رو با معدل 12 قبول بشم اون موقع بود که بابام بهم افتخار کنه😏🤣😃
ادامه دارد........
😁😂👨🏫🙋♂
#احکام_به_بیان_طنز
#قسمت_اول
#نویسنده_جناب_مسعوداسدی