#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_هفتاد_و_چهار
#فصل_ششم_کتاب
#پلهپله_تا_ملاقات_خدا
#از_زبان_هادی_صدرزاده_پسرعموشهیدصدرزاده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⭕️ یکی از تکه کلامهایش این بود که «نماز رو ول کن خدا رو بچسب!» جملهاش برایم خیلی عجیب بود.😳 وقتی از او پرسیدم که چرا این را میگوید، خندید و دستی به شانهام زد و گفت: «داداش یعنی اینکه توی نمازت باید به دنبال خدا باشی و فقط خدا رو ببینی!»💕
⭕️ خیلی وقتها فیلمهایی از جنایات داعش نشانمان میداد و به من یا خانوادهاش میگفت: «اگر کسی حرفی زد یا نقدی داشت بگید بابت این چیزاست که میجنگیم. اینا تصویری غلط و فاسد از اسلام رو به جهان نشون میدن!»
⭕️ وقتی حرف جنگ سوریه میشد، میگفت: «ما جنگ بزرگتری توی راه داریم و باید خودمون رو برای جنگ با اسرائیل آماده کنیم!»
⭕️ عمهفروغ خیلی نگران مصطفی و خانوادهاش بود. با اینکه میدانست راه مصطفی درست است، نمی توانست نبودش را بپذیرد.😔
⭕️ یکبار قبل از رفتن مصطفی به او زنگ زد و گفت: «قبل از رفتنت بیا و من رو قانع کن!»
⭕️ با هم رفتیم پیش عمه.
⭕️ مصطفی به عمه گفت: «دغدغهی خونوادهی رزمندهها برای دیروز و امروز نیست. این نگرانی، تو همهی دورههای تاریخی بوده. حنظله ابی عامر، فردای عروسیش همراه پیامبر توی جنگ احد حاضر شد و همونجا هم شهید شد. خدا خودش میگه هر کسی رو که عاشقش میشم میکشم. ❣ راه رشد فقط از سختی میگذره و منم باید از خودم و خونوادم که دوستشون دارم بگذرم. آدم باید هیچ بشه تا به خدا برسه!» بعد هم با خنده گفت: «حتی توی شعر یه توپ دارم قلقلی خودمونم، اول توپ زمین خورد بعد رفت آسمون!»😉 بعد هم اشاره کرد به من و گفت: «همین هادی که بچه درس خونه، وظیفهشم همینه، اما من استعدادم توی مسایل نظامیه!»
⭕️ پدرش اصرار میکرد و میگفت: «پسرم بیا برو وارد سپاه شو!» او هم دلیل میآورد که «من الان چریک آزادم. هرجا که به کمک نیاز باشه میتونم برم. الان سوریه جنگه، بعدا ممکنه نیاز بشه جای دیگهای برم!»👏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح