eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان کتاب دوم سیر مطالعاتیمون آشتی با خدا هست مثل کتاب قبل مطالعه داشته باشید انشاالله🙏🌷
آشتی با خدا آشتی با خود راستین.pdf
207.2K
🌿🌿آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️میخوای بدونی چجوری تو جامعه پخش میشه؟؟ 🔸اصلا تاحالا به این موضوع فکر کردی؟؟ 🔸 میتونی مراحل بوجود اومدن شایعه رو در کلیپ بالا ببینی... 🔰باماهمراه شوید؛ 🆔 https://t.me/nasra_semnan 🆔 https://eitaa.com/nasra_semnan 🆔 https://ble.ir/nasra_semnan 🆔 https://rubika.ir/nasra_semnan 🆔 https://www.instagram.com/nasrasemnan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 نماز آیات 💠 یکی از سبب های وجوب نماز آیات، خورشید گرفتگی است اگرچه جزئی باشد. 🔶 مکلف می تواند از زمان شروع گرفتگی خورشيد، نماز آيات را بخواند و بنابر احتياط واجب، بايد به قدرى تأخير نیاندازد كه شروع به بازشدن كند و اگر از آن وقت تا قبل از باز شدن کامل به تأخیر انداخت باید نماز را بدون نیت ادا و قضا (به قصد ما فی الذمه) بخواند. 🔷 کسی که هنگام گرفتن ماه یا خورشید اصلاً مطلع نشود و بعد از باز شدن آن بفهمد، درصورتی که گرفتگی کامل بوده، باید قضای نماز آیات را بخواند ولی اگر فقط مقداری از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نیست. 🆔 @leader_ahkam
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «» ⏪ : «ایستاده در کلاس» بابت مطالبی که باید سر کلاس می گفتم بد جور توی فکر بودم. به آخرین پلّه ی طبقه ی دوّم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن، مرا به خودم آورد. صدا آن قدری بود که غدّه های فوق کلیوی ام را به زحمت انداخت و بی چاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشّح کنند. چشم هایم را گرد کردم سمت خطّ ترمزش؛ تقریبا یکی دو متری کشیده شده بود. کمی ابرو هایم را در هم کشیدم. نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم: «ترمزت ای بی اس نیست؟» طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، امّا دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین می پرسد، چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است. همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده، خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشته ی وحی در سریال یوسف پیامبر، گفتم: سلام خدا بر شما! دست و پایش را گم کرد و گفت: «اِ، حاج آقا شمایید، ببخشید!» لبخند زدم و با لحن داش مَشدی گفتم: «داداش این سری بخشیدمت ولی دیگه این جوری تخت گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم لنت هایت صاف می شود و هم عابر پیاده از ترس کُپ می کند.» حس کردم موعظه ی لاتی ام زمینه ی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال می‌دادم در تشخیص شخصیّت من دچار تحیّر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده ی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود. حالا برای این که زیاد فسفر نسوزاند، دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صدا داری حواله اش کردم. لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد. برای این که یخش آب شود دستم را بردم پشت سرش، آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنی مهربان گفتم: «ما مخلص پهلوان ها هستیم! اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمی گیرم، از واکس زدن کفش می توانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر. به هر حال ما چاکـّر شما هستیم.» بالأخره لبخند شیرینش را دیدم. گفتم: «خب پهلوون! حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟» سمت راست سالن را نشان داد و گفت: «حاج آقا آن جاست، آخرین کلاس.» به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم. «بسم الله» گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم. سلام کردم، ولی از بس همهمه بود، صدای من نتوانست عرض اندام کند. هر کی هر کی بود. از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پس کلـّــه ای. بعضی ها مشخّص بود برای خالی کردن دقّ و دلشان از آخوند و نظام، چنان کف دستشان را شلّاق وار، روانه ی پس گردنی جلویی می‌کردند که طرف، برق از چشمانش می پرید و مرا دوتا می دید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بی خبر من یکّه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خرد نمی کند بعد از تأخیر چند ثانیه ای و دستپاچگی، گلوی صاف کرد و بلند گفت: «برپا!» فریاد مبصر، چندان بی تأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند. دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت می دهند. ⏪ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://splus.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخارآفرینی یک دهه نودی سلما، دختر محجبه ۸ ساله ای که پدیده شطرنج آسیا است ......... این دختر، 8 سالش هم‌ نشده، اما میراث مادر 18 ساله را خوب حفظ کرده. ➖➖➖ در این زمانه لنز دوربین ها، بی‌وقفه تصویر سلمای محجبه را ثبت نمی‌کنند و خبرگزاری ها مدام برایش خبر مخابره نمی‌کنند زیرا گفتن از افتخارآفرینی یک دختر مسلمان ایرانی برایشان سودی ندارد. ما اما، به اندازه‌ی خودمان به سلما افتخار کرده و خبر موفقیت این دختر عفیف را منتشر می‌کنیم. دختری که اصالتش را در این طوفان بی حیایی، به باد نداد و ثابت کرد دخترِ مسلمانِ ایرانی، از امکانات و توانهای بسیاری که دارد، به خوبی استفاده می کند. +ما مفتخریم به داشتن دخترانی چون سلما❕✨ 🌸
کارگاه خویشتن داری_7.mp3
17.66M
🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 ۷ ✧ رعایت اصول و شروط موفقیت برای رسیدن به هر هدفی، رعایت تقوای مختص آن هدف است ! ✗ و گناه در مسیر هر هدفی یعنی: پذیرش آنچه مانع قدرت و سرعت می‌شود! ☜ پس با این نگرش، سرعت‌گیر انسان برای تمام اهدافش و درنتیجه گناهی عظیم، و مولّد گناهان دیگر است! 🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀 روزی که میخواست برود آمد خانه و به مادرش گفت که با اعزامم موافقت شده اوهم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد که شاید بابک منصرف شود اما بابک تصمیمش را گرفته بود وگفت: من حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه🌱 این قضیه رفتنم مال امروز و دیروز نیست .من چندماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطوری میتوانی مادرت را تنها بگذاری و بروی!! بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه هست من بروم سوریه که بی مادر نمانم. ‌ 🆔 @shahid_azizzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حرف راست رو از دهان بچه باید شنید!😂 ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہ‌بزرگی‌میگفت: "شڪ‌نڪن‌وقتی‌بہ‌یہ‌شہـید فڪر‌ڪردی،چند‌لحظہ‌قبلش،، همون‌شهید‌داشتہ‌بہ‌تو‌فکر‌میکرده!"🍃 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ما برای نعمت دین؛ زیر دِین خیلی‌ها هستیم!
خاطرات شهدا ❣حجاب❣ 🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی می‌خواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه... گلدسته محمدیان یاد شهدا با صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاقت نداری نبین @women92 هر چه کردم برای این کلیپ متنی بنویسم نشد... راست می گفت باید فقط با شنیدنش بمیریم، دیدنش که.... 🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا ⭕️ خانمی برهنه روی سجاده‌ی من نشست ...😳 ✍ تخریب‌چی 🚨تخریب‌چی، کانال اخبار خاص 🆔 @takhribchi110 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیون و شرمنده سردار دلها هستیم... دختری که شعار زن زندگی آزادی میدی، و خواهان آزادی هستی، اگه حاج قاسم و امثال حاج قاسم نبودند، اگه نظام جمهوری اسلامی نبود، الان یه قلاده به گردنت بود و قیمتت کمتر از پول یه مرغ بود..
✨﷽✨ 🔴عاقبت وحشتناک فکر و حسرت گناه ✍مردي در كنار درب خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف (( منجاب)) مى رفت ، ولى راه حمام را گم كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد چشمش به مردی افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:حمام منجاب كجاست ؟ آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام منجاب همين جاست. آن بانو به خيال اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى گناه كرد.زن دريافت كه گرفتار مرد هوسباز شده است ، حيله اي به ذهنش رسيد و گفت : من هم كمال اشتياق با تو بودن را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم . مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى گناه با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند:    ... اين الطريق الى حمام منجاب؟(( چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب كجاست ))؟ مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه در بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، همان جمله مذكور را در حسرت آن زن مى خواند، و با اين حال از دنيا رفت و عاقبت به شر شد. 📚نفل از كتاب عالم برزخ ص 41  يا كشكول شيخ بهائى 1/232