در خانه « #کندر » بسوزانید !
👈 دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است !
👈نشاط آور، تقویت کننده حافظه، زیاد کننده تمرکز و خلاقیت میباشد و ضد عفونی کننده هواست.
✅دودی که سلامتی به همراه دارد
دود کردن کُندر و اسپند:
❄️گرم کنندۀ مغز
❄️تقویت حافظه و ضدآلزایمر
❄️نشاط آور
❄️ضدعفونی کنندۀ محیط
❄️و پاک کننده هوا است
👈بنابراین از آن محروم نمانید.
1⃣ اگر استرس، افسردگی یا سردرد دارید کافیست دود کندر استشمام کنید
2⃣ این دود همچنین نشاط آور و تقویت کننده حافظه بوده و هوای خانه را نیز #ضد_عفونی می کند.
کلوچه گردویی
مواد لازم🔻
حدودا 12 عدد
تخم مرغ 2 عدد
شکر 100 گرم (نصف لیوان)
آب ولرم 120 گرم (نصف لیوان)
کره یا روغن جامد 100 گرم (کمی کمتر از نصف لیوان)
ماست 120 گرم (نصف لیوان)
پودر خمیر مایه 6 گرم (1 ق م سرپر)
آرد سفید تقریبا 500 تا 550 گرم (تقریبا 3 تا 4 لیوان)
مواد میانی🔻
پودر گردو 100 گرم (یک لیوان) ، پودر قند 70 گرم (نصف لیوان) ، پودر دارچین 1 تا 2 ق م ، پودر هل 1/2 ق چ، گلاب 1 تا 2 ق غ
طرز تهیه🔻
مواد به دمای محیط برسه .
داخل آب ولرم 1 ق م شکر رو ریختم و کمی مخلوط کردم و بعد خمیر مایه رو اضافه کردم . در طرف رو گذاشتم 5 تا 10 دقیقه بمونه تا به عمل بیاد . این کار به خاطر این هست که از سالم بودن خمیر مایه مطمئن بشیم .
توی طرف دیگه تخم مرغ ، کره نرم ، ماست ، شکر رو با هم مخلوط کردم ، خمیر مایه به عمل اومده رو هم اضافه کردم و بعد آرد الک شده رو کم کم و به تدریج ریختم . میزان ارد تقریبی هست تا جایی اضافه میشه که خمیر به دست نچسبه و بشه با خمیر کار کرد . اما نکته و تاوید همیشگی ارد زیادی لطافت نون و کلوچه و خمیر رو می گیره پس کم کم اضافه می کنیم و ورز می دهیم . خمیر رو من دو سه دقیقه خوب ورز دادم و بعد 100 بار روی صفحه کار کوبیدم .
خمیر که خوب ورز خورد داخل ظرف تمیزی که کمی چرب کردم قرار دادم و روش رو خوب پوشوندم و محیط نسبتا گرم یک تا یک و نیم ساعت استراحت قرار دادم تا حجم خمیر بیشتر بشه .
بعد از استراحت پف خمیر رو گرفتم و یکدقیقه ورز دادم . از خمیر چونه هایی 80 گرمی برداشتم . 12 تا چونه شد .اندازه چونه ها دست خودتون هست و هر کدوم رو کمی باز کردم و وسطش مواد میانی قرار دادم و بستم و خوب پیچیدم و کمی کف دست پهن کردم .
مواد میانی هم دل به خواهی : پودر گردو و پودر قند الک شده و دارچین و هل و گلاب رو با هم مخلوط کردم.
خمیر ها داخل سینی قرار دادم. یک کم هم توی سینی پهن کردم . برای مهر زدن از یک کاترد گرد استفاده کردم و محکم فشار دادم و به دلخواه روش مهر زدم .
برای رومال از ترکیب یک عدد زرده تخم مرغ به همراه زعفران و 1 ق م شیر استفاده کردم و رومال زدم و روشون کنجد پاشیدم .
فر از یک ربع قبل گرم کردم . ظرف حاوی آب داخل فر به خاطر لطیف موندن کلوچه قرار دادم .سینی رو در طبقه وسط دمای 180 درجه ، 25 دقیقه قرار دادم .
بدون فر داخل فر دستساز و یا تابه دو طرفه هم میشه.
#ساره
#قسمت_صد_و_سیزدهم
همان دوره نامزدی مدرسه شبانه روزی ثبت نام کرده بودم. وقتی عقد می کردیم مدرسه های روزانه نمی گذاشتند متأهل ها در مدرسه بمانند.
من با دوستم عفت هم مدرسه ای و با مدیر و معاون مدرسه صمیمی بودیم.
خیلی شیک و با وقار رفتم و پرونده ام را گرفتم و در مدرسه شبانه قناد بابل ثبت نام کردم و از ساعت دو تا شش غروب می رفتیم سر کلاس.
همه ی دخترهای متأهل آنجا بودند یا آنهایی که مردود می شدند و خجالت می کشیدند بروند مدرسه، می آمدند آنجا. گروهی هم ترک تحصیل کرده بودند و دوباره حال و هوای درس خواندن به سرشان زده بود.
همان رشته تجربی را می خواندم. عفت با من بود. حمیده هم رفته بود چالوس؛ گاهی تلفن می زدیم و از حال هم باخبر بودیم.
من این روزها پر بودم از فراق علی آقا. هرکس مرا می دید، جای خالی او را به یادم می آورد.
این روزها که می رفتم مدرسه و می آمدم، کسی نبود با موتور سیکلتش یا ماشین بیاید دنبالم. ساعت شش غروب هوا تاریک می شد و برگشتن به خانه سخت بود.
می رفتم خانه پیش مادرم و دیگر نمی آمدم خانه خودمان. گاهی بین راه اشکم درمی آمد و با همان چادر اشکم را پاک می کردم که مردم نفهمند یا به قول آن روزها، منافقین دل شاد نشوند و ضد انقلاب ها بشکن نزنند.
ما خودمان را طوری نشان می دادیم که همه فکر کنند بی خیالیم. مردم همیشه قیافه مصمم و قوی ما را می دیدند و این غم ها را نمی دیدند.
این روزها با خودم درگیر می شدم. تمام احساسات و دلتنگی هایم تبدیل به فکر و خیال شده بود.
با خودم می گفتم: تو به علی آقا قول داده بودی، همراهش باشی. کمکش باشی. این همه حرف زدی و شعار دادی، حالا که وقت عمل رسید، چرا اینطوری هستی؟
این جملات را در روز هزار بار با خودم می گفتم. تمرین سختی است وقتی آدم از پس خودش بر نمی آید و تلاش می کند که برآید.
#ساره
#قسمت_صد_و_چهاردهم
کم کم در مدرسه، مسجد و محل، همسر رزمنده ها و شهدا را می دیدم که چقدر ساکت و شاد هستند؛ نگرانی ها و مشکلاتشان را بروز نمی دهند.
این ها را که دیدم به خودم نهیب زدم و شروع کردم با خودم کلنجار رفتن. تمام روز خودم را حفظ می کردم و شب در تنهایی، دلتنگی هایم را تبدیل به گریه می کردم.
کار هر شبم شده بود گریه کردن. باید کمی گریه می کردم و بعد می خوابیدم؛ گریه شده بود قرص خوابم.
نزدیک عید سال شصت و یک شده بود، مردم در تدارکات شب عید بودند و من هیچ خبری از علی آقا نداشتم. بیست و پنج روز گذشت، نه تلفنی، نه نامه ای.
آخرین چیزی که قبل از رفتنش به من گفته بود، این بود که: من می رم جنوب، اهواز و نگفت که اگر خواستید از من خبردار شوید، کجا برید و به کجا مراجعه کنید؛ حتی مرا هم از رفتن به سپاه منع کرده بود.
-ساره! یادت باشه حتی برای گرفتن حقوق، سپاه نمی ری ها! با برادرش هماهنگ کرده بود که حقوقش را بگیرد و به من برساند.
هر وقت برادرش را می دیدم و یا زنگ می زدم، درباره علی آقا می پرسیدم و او هم خبری بیشتر از آنچه من می دانستم، نداشت.
همه ی حقوق علی آقا دو هزار و هشتصد تومان بود. هزار و هفتصد تومان برای اجاره می رفت؛ به بقیه هم چون خانه پدری بودم، نیازی نداشتم، به جز پول کرایه رفت و آمدم یا نیاز های خیلی خاص و شخصی.
هنگام رفتن پنجاه تومان به من داده بود. آنقدر درگیر استرس و ناراحتی رفتنش بودم که نپرسیدم تو خودت پول داری؟