فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شیرینی_تابه ای🥠🥠🥠👌👌👌😋
هم اسون و هم موادش تو خونه همه پیدا میشه
پیشنهاد ویژه👌👌بریم سراغ آموزشش
با این مقدار مواد ۳۳ عدد شیرینی درست میشه
مواد لازم
آرد ۱ ونیم لیوان (از آرد سفید هم میشه استفاده کرد
پودر قند ۱ سوم لیوان
روغن مایع ۱ سوم لیوان
تخم مرغ ۱ عدد
وانیل ۱ قاشق مرباخوری
بکینگ پودر ۱ قاشق مرباخوری
تخم خرفه یا پودر پسته برای تزئین
طرز تهیه این شیرینی داخل فیلم توضیح داده شده پس با دقت ببینید
🍁شعله گاز باید مثل وقتی برنج دم میکنین کم باشه
🍁اگه شیرینی زیاد بپزه خشک میشه
🍁تابه های نچسب نیازی به چرب شدن ندارن
🍁برای تابه رژیمی نوار دور تابه رو دربیارین
🍁خمیر نیاز به استراحت نداره
🍁حتما بانوک انگشتانتون خمیر رو ورز بدین تا به روغن نیوفته
🍁بزارین شیرینی سرد بشه وبعد ازتابه جدا کنین
تا نرم نشه😍😍😍👌😋😋😋
🍮دهکده کیک خانگی🍮
_________🎂👩🏻🍳🎂___________
🍰 @dehkade_cake_home 🍰
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه #وحشت کنم.
در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید،
صورت پژمردهاش به #شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این #معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد:
«نرجس #دعا کن بچهام از دستم نره!»
💠 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که #تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد:
«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.»
و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد:
«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»
💠 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست #حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر در آغوش گرفت،
میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبر داد:
«باطری رو گذاشتم تو کمد!»
قلب نگاهم از رفتنشان میتپید و میدانستم ماندنشان هم یوسف را میکُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت.
💠 هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فراز جهنم #داعش به این هلیکوپتر سپرده و میترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پارههای تنمان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند:
«به خدا #توکل کنید! عملیات آزادی #آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی آمرلی نزدیکه!»
شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود.
💠 من فقط زیر لب #صاحبالزمان (علیهالسلام) را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاریهای برادرم را به #خدا سپردم.
دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم را میچرخاندم مبادا #انفجار و سقوطی رخ داده باشد.
💠 در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره در حالیکه از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد.
💠 نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش #اسیر عدنان یا #شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بیاختیار به سمت کمد رفتم.
در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس #عروس آتشم زد.
از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم.
💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس #انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت.
در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بیاراده میبارید.
💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست #دعا شده بود تا معجزهای شود و اینهمه خوشخیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند.
کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن #امام_مجتبی (علیهالسلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم.
چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند!
💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با #رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید.
فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود.
پرنده احساسم در آسمان #امید پر کشید و تماس بیهیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد.
💠 پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق آزاد، میمُردم و زنده میشدم و باورم نمیشد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و #عشقم رها شده باشد.
دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه #خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم.
بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید...
#ادامه_دارد
#تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم:
«حیدر! تو رو خدا جواب بده!»
پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم.
مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم.
بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم،
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛
از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند،
از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد.
در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد.
دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند.
ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود:
«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید:
«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم:
«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم:
«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد:
«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت:
«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم:
«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟»
که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید:
«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد:
«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 علی امروز سپاه علوی میخواهد...
و امروزه در فضای مجازی نیاز به حضور طلاب جامعة الزهراء سلام الله علیها جهت #نقش_آفرینی در رسانه های نوین است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
AUD-20211125-WA0015.mp3
12M
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
#کارگاه_خویشتن_داری ۳۰
✍ امتحان بزرگ انسانِ نامحدود و بینهایتطلب، مواجهه با زندگی محدود دنیاییست.
درک حکمت این تناقض، ما را از ناامیدی و یأسِ ناشی از کمبودها و محدودیتهای این دنیا نجات میدهد.
⚜ مراقبت از جهانبینی ما، خویشتنداری مهم ما در زندگیاست.
🌷🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موشنگرافیک | ادواردو
◽️ #ادواردو با چه حقیقتی روبهرو شده بود که جان خود را در کنار ثروت و تمام نفوذ خاندان آنیلی فدا کرد؟
◽️بررسی پرونده قتل شهیدی که تنها وارث کارخانههای فیات، مازراتی و باشگاه یوونتوس بود.
دشمن را بشناس...
#جهادتبیین
#شهدا
1_639083780.mp3
13.17M
🌷🌿🌷
🌿🌷
🌷
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۹
✍️ حساب و کتاب ساده است!
اگر متوسط عمر انسان را شصت سال فرض کنیم و ابدیّت را به یک میلیون سال محدود کنیم، هر یک ساعت از عمر دنیا، کیفیت تقریبا دو سال زندگی آخرتیِ مان را تعیین میکند...
⏳خویشتنداری یعنی؛ مراقبت از زمان.
#تجسس
#تجاوز
#قضاوت
🌷🌿🌷
🌿تو را با لهجه ی بارانی ات خواندم...
🌿یادت نشست...
🌿رویِ قاب احساسم...
🌿و رؤیای شیشه ایِ پنجره ام تَر شد!
🌿تو قطرههای ناب بارانی...
🌸سلام حضرت باران...
#سلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: شهید هویت ملی را برجسته میکند
🔹رهبر انقلاب در دیدار دستاندرکاران کنگره شهدای قم: چیزهایی است که هویّت ملّی را برجسته میکند و رتبهی هویّت ملّی را بالا میبرد. ملّت ایران به خاطر همین شهادتطلبیها در چشم آنهایی که به گوششان رسید ــ البتّه سر و صدا و هیاهوی رسانههای دشمن نمیگذارد خیلی از چیزها در دنیا به گوش افراد برسد، امّا آنهایی که به گوششان رسید که کم هم نبودند، خیلی از ملّتها بودند ــ عظمت پیدا کرد؛ به خاطر چه چیزی؟ به خاطر شهید.
🔹به خاطر صِرف جنگ نیست؛ جنگ خیلی جاها هست؛ به خاطر این فداکاریها است که در آن شهید از آب درمیآید؛ به خاطر این خانوادهها است؛ خانوادههای شهیدان، این پدرها، این مادرها؛ به خاطر اینها است. هر چه خبر اینها به بیرون درز کرد، برای این ملّت عظمت آفرید؛ [لذا شهید] هویّت ملّی را درخشنده میکند، برجسته میکند، رتبهاش را بالا میبرد.
#شهید
#هویت_ملی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🚩 "مردِ میهن و آبادی" طلبه جهادی که دیروز ۲۴ آبان توسط داعشی های وطنی در شیراز با کوکتل مولوتوف شهید شد.😭
حجتالاسلام #محمد_مؤیدی امام جماعت یکی از مساجد شهرک گلستان #شیراز و از روحانیون جهادی با پرتاب کوکتل مولوتوف توسط اغتشاشگران به شهادت رسید.
به راستی
او "مردِ میهن و آبادی" بوده یا قاتلش؟
🆔 @Shobhe_Shenasi
🔺️تصویری از کیان نیکپور، کودک ۹ سالهای که در حمله تروریستی ایذه به شهادت رسید
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشایی | بازی دست ماست!
🔥 اغتشاش، واکنش دشمن به پیروزهای مردم ایران
#کلام_یار
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌱نو+جوان تنها مسیری
💫 @NojavanTanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؟ آیا میدانی چرا این آقا گریه میکنه التماس میکنه. بخدا نه پست و مقام میخواد نه زمین میخواد ، التماس میکنه چون فرمانده ایشان آقای عزیز رنجبر با اعزامش مخالفت میکنه و بهش میگه چون برادرت اسیر هست نمیزارم بری جبهه آخرش با رضایت مادرش میره جبهه که در عملیات بدر هم شهید میشه ایشان شهید بزرگوار رضا مکاری مقدم برادر آزاده عزیز ۸ سال اسارت احمد مکاری ازبهبهان میباشد یادش گرامی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سه گناهی که زمین از عظمت آن سه گناه، به خود می لرزد!!!
رفیق شہید:
وقتےلباساش رو تحویل گرفتیم داخل جیب شلوارش هنوز لیوان یڪبار مصرفش بود انقدر اهمیت میداد ڪہ
یڪ وقت اسراف نڪنہ چیزے رو...
#شادےروحشهداصلوات
#شہیدآرمـانعلےوردے
📜🔗‹رفیق شهیدم
ما و مجنون همسفر بودیم در
#دشت_جنون
او به مطلبها رسید و ما ...
#هنوز_آواره_ایم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به مادرت گفته بودی دوست داری بدنت پاره پاره شود
و قطعه ای کوچک ازآن برگردد که مردم زیر جنازه ات خسته نشوند
. آه شهید جان... چه بگویم از احوال به هم ریخته ام که وزن گناه بر وزن جسمم سنگینی می کند.
🍃در وصیت نامه ات، مادرت را به جان حضرت_زهرا قسم داده بودی بی قراری نکند.
مادر است دیگر، آرزوهای بسیاری برایت داشت. روز تشییع پیکرت ماشین ات را با گل ها آراست
.یک طرف رویای محقق شده ات را تبریک گفته بود و نوشته بود علیرضا جان شهادتت_مبارک
و طرف دیگر آرزوی به دل مانده خودش را و نوشته بود علیرضا جان عروسی ات مبارک
فرشته ها به پیشوازت آماده بودند و تو کفن پوش به سوی خانه ابدیت رفتی. 🍃دلم آشوب است و تو هنوز هم با لبخند همیشگی ات نگاهم می کنی.
بگو چه کنم؟ کجا را اشتباه رفته ام؟ راه سعادت کدام طرفی است؟
هنوز هم فرصت هست برای جبران یک عمر خطا؟برای شهادت؟
آقا علیرضا، دعایم کن....
شهید_علیرضا_حاجیوندقیاسی
📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣۶۴
🕊محل شهادت : سوریه_نبل والزهرا
🥀مزار شهید : دزفول
🥀🕊
#حدیث؛ 👈 برتری نماز اول وقت 🕋🕰️
امام صادق عليه السلام:
برتری نماز اول وقت نسبت به آخر وقت مانند برتری آخرت است نسبت به دنیا
🌴☀️💮🌴🌺🍀🌻
#نماز_اول_وقت
#نماز
#پوستر
#مرکز_تخصصی_نماز
🌻🌻🌻🌻🌻
🆔 @namazmt
🔻تیم ضد امنیتی تشکیلات جوانان محلات ارومیه متلاشی شد
🔹اعضای یک تیم ضد امنیتی تحت عنوان «تشکیلات جوانان محلات ارومیه» با هوشیاری پاسداران گمنام امام زمان(عج) در آذربایجان غربی دستگیر شدند.
🔹این تشکیلات به تبع «تشکیلات جوانان محلات تهران» در ارومیه تشکیل شده بود؛ گردانندگان این تشکیلات که عمدتا از بزرگسالان بودند نسبت به تحریک و فریب جوانان اقدام میکردند.
🔹راه بندان و تخریب اموال عمومی در خیابانهای خیام، وکیلی، محتشم و فرهنگ ارومیه توسط این تشکیلات ضد امنیتی ساماندهی شده بود.
🔹بیش از ۲۵ نفر در این رابطه دستگیر شدند؛ هشت نفر از دستگیر شدگان زن هستند ضمن اینکه اعضای اصلی این تشکیلات با سازمانهای جاسوسی در ارتباط بودند.
🔹طی اقدامات سایبری صورت گرفته تمام مرتبطین این تشکیلات در تحت اشراف اطلاعاتی قرار دارند.
🇮🇷نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم مربوط به شهادت زارع مویدی هستش
-بخرییانخری
ماکهخریدارتوییم
یااباعبداللّٰه[ع]
#لبیک_یا_خامنه_ای | #امام_زمان | #پایان_مماشات
@EDIT_MAHDAVII
-آمدمتکهبنگرم
گریهنمیدهدامان...
برایانگشتری
کهدگردردستآرماننیست...
#لبیک_یا_خامنه_ای | #امام_زمان | #پایان_مماشات
@EDIT_MAHDAVII
دوست دارم آقای من_۲۰۲۲_۱۰_۰۱_۲۰_۰۷_۲۹_۹۷۸.mp3
8.68M
-خودتواینعهدروبامبستی
حسینمن،حسینمن،حسینمن...
#لبیک_یا_خامنه_ای | #امام_زمان | #پایان_مماشات
@EDIT_MAHDAVII