15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ «عزیزم مهدی (عج)»
🔹از بحرین و لبنان و ایران جمع شدیم تا بخوانیم: «ما همه سربازتیم، حساب کن روی ما»
🎙محمد غلوم از بحرین 🇧🇭
🎙محمداسدالهی از ایران🇮🇷
🎙حسین خیرالدین از لبنان🇱🇧
🍃راهو روشن کرده نور تو
🍃پای تو میمونیم و عهدی داریم
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد عالی
👌 چهار راهکار پیغمبر صلی الله علیه و آله برای حفظ خانواده در #آخرالزمان
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۱۳
ملیکا از خواب بیدار میشود
نور مهتاب به داخل اتاق تابیده است.
او از روی تخت بلند میشود.
به کنار پنجره میآید :«خدایا ! این چه خوابی بود من دیدم.»
او میفهمد که عشق آسمانی در قلب او منزل کرده است .
او احساس میکند که حسن را دوست دارد.
« یا مریم مقدس!
من چه کنم?
آیا این خواب را برای مادرم بگویم؟
آیا میتوانم پدربزرگم را از این راز با خبر کنم؟»
نه ،
او نباید این کار را بکند
ملیکا نمیتواند به آنها بگوید که عاشق فرزند محمد شده است.
آخر چگونه ممکن است که نوه قیصر روم با فرزند پیامبرِ مسلمانان ازدواج کند؟
مدتهاست که میان مسلمانان و مسیحیان جنگ است.
کافی است آنها بفهمند که ملیکا به اسلام علاقه پیدا کرده است.
آن وقت او را مجازات سختی خواهند کرد.
هیچکس نباید از این خواب با خبر بشود.
این عشق آسمانی باید در قلب ملیکا مثل یک راز بماند.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄
#آخرین_عروس_۱۴
چند روزی گذشته است و عشق دیدار جگر گوشه پیامبر در همه ی وجود ملیکا ریشه دوانده است.
رنگ او زرد شده و خواب و خوراک او نیز کم شده است.
همه خیال میکنند که او بیمار شده است.
قیصر بهترین پزشکان را برای درمان ملیکا میآورد، اما هیچ فایدهای ندارد.😔
آنها دردِ او را نمیفهمند تا برایش درمانی داشته باشند .
ملیکا روز به روز لاغرتر میشود 😔
چشمانش به گودی نشسته است.
هیچکس نمیداند چه شده است ؟🤔
مادر برای او گریه میکند و غصه میخورد که چگونه عروسی دخترش با زلزلهای به هم خورد.
بعد از آن بیماری ناشناختهای به سراغ ملیکا آمده است.
امروز قیصر پدربزرگ ملیکا به عیادت او آمده است.
_ دخترم! ملیکا .عزیزم !
صدای مرا میشنوی ؟
ملیکا چشمان خود را باز میکند.
نگاهش به چهره مهربان پدربزرگش میخورد که در کنارش نشسته است .
اشکِ چشمِ او بر صورت ملیکا میچکد!
دخترم!
نمیدانم این چه بلایی بود که بر سر ما آمد ؟
من آرزو داشتم که تو ملکه روم شوی اما دیدی که چه شد.
_ گریه نکن پدربزرگ !
_چگونه گریه نکنم در حالی که تو را اینگونه میبینم ؟
_چیزی نیست، من راضی به رضای خدا هستم .
_دخترم ! آیا خواستهای از من نداری؟
_ پدربزرگ مسلمانان زیادی در زندانهای تو شکنجه میشوند. آنها اسیر تو هستند.
کاش همه آنها را آزاد میساختی ! و در حق آنها مهربانی میکردی. شاید مسیح و مریم مقدس مرا شفا بدهند🤲
قیصر این سخن را میشنود و به ملیکا قول میدهد که هرچه زودتر اسیران مسلمان را آزاد کند .
بعد از مدتی به ملیکا خبر میرسد که گروهی از اسیران آزاد شدهاند.
او برای اینکه پدربزرگ خود را خوشحال کند،قدری غذا میخورد.
پدربزرگ خوشنود میشود و دستور میدهد تا همه مسلمانانی که در جنگها اسیر شدهاند آزاد شوند .
اکنون ملیکا دست به دعا برمیدارد و میگوید:« ای مریم مقدس! من کاری کردم تا اسیران آزاد شوند .من دل آنها را شاد کردم. از تو میخواهم که دل مرا هم شاد کنی »
ملیکا منتظر است !
شاید بار دیگر در خواب محبوبش را ببیند.
شاید یار آسمانیاش حسن علیه السلام به دیدارش بیاید.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۱۵
ملیکا اعتقاد دارد که مسیح پسر خداست.
برای همین او خدا را به حق پسرش میخواند تا شاید خدا به او نگاهی کند و مشکلش را حل کند.
امشب دل ملیکا خیلی گرفته است
هجران محبوب برای او سخت شده است
نیمه شب فرا میرسد!
همه اهل قصر خواب هستند.
او از جای برمیخیزد و کنار پنجره میرود.
نگاه به ستارهها میکند!
با محبوبش حسن علیه السلام سخن میگوید :
«تو کیستی که چنین مرا شیفته خود کردی و رفتی؟
تو کجا هستی ؟
چرا سراغم نمیآیی ؟
آیا درست است که مرا فراموش کنی؟»
بعد به یاد مریم مقدس میافتد.
اشک در چشمانش حلقه میزند
از صمیم دل او را به یاری میخواند.
ملیکا به سوی تخت خود میرود .
هنوز صورتش خیس اشک است !
او نمیداند گِره کار در کجاست ؟
آنقدر گریه میکند تا به خواب برود.
او خواب میبیند تمام قصر نورانی شده است
نگاه میکند، هزاران فرشته به دیدارش آمده اند!
گویا قرار است برای او مهمانان عزیزی بیایند
او از جای خود بلند میشود و با احترام میایستد.
ناگهان دو بانو از آسمان میآیند
بوی گل یاس به مشام ملیکا میرسد.
ملیکا نمیداند راز این بوی یاس چیست؟
ملیکا یکی از آنها را میشناسد. او مریم مقدس است .سلام میکند و جواب میشنود.
اما دیگری را نمیشناسد .
نگاه میکند.
خدای من!
او چقدر مهربان است!
چهرهاش بسیار آشناست !
مریم رو به او میکند و میگوید:« دخترم آیا این بانو را میشناسی ؟
او ✨فاطمه علیها السلام ✨دختر محمد صلی الله است. مادرِ کسی که تو را به عقد او درآوردهاند.»
ملیکا تا این سخن را میشنود از خود بی خود میشود .
بر روی زمین مینشیند و دامن فاطمه را میگیرد و شروع به گریه میکند 😢
باید شکایت پسر را به پیش مادر برد .
_ مادر ! چرا حسن به دیدارم نمیآید؟
او چرا مرا فراموش کرده است ؟
چرا مرا تنها گذاشته است؟
اگر قرار بود که مرا فراموش کند ،چرا مرا این چنین شیفته خود کرد؟
مگر من چه گناهی کردم که باید این چنین درد هجران بکشم ؟
ملیکا همینطور گریه میکند و اشک میریزد .
فاطمه سلام الله در کنار او نشسته است و با مهربانی سخنانش اگوش میدهد.
فاطمه اشک چشمان ملیکا را پاک میکند و میگوید :« آرام باش دخترم، آرام باش!»
_ چگونه آرام باشم ؟درد عشق را درمانی نیست مادر .
_دخترم ! آیا میدانی چرا فرزندم حسن به دیدارت نمیآید؟
_ نه ،
_ تو بر دین مسیحیت هستی. این دین تحریف شده است. این دین ،عیسی را پسر خدا میداند. این سخن کفر است .خدا هیچ پسری ندارد. خودِ عیسی هم از این سخن بیزار است .اگر دوست داری که خدا و عیسی از تو راضی باشند باید مسلمان بشوی. آن وقت فرزندم حسن ،به دیدار تو خواهد آمد.
_ باشد. من چگونه باید مسلمان شوم ؟
_ با تمام وجودت بگو « أشهَدُ اَنْ لّا اِلٰهَ اِلَّا الله وَ اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رسولُ الله .یعنی شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست و محمّد بنده او و فرستاده اوست »
ملیکا این کلمات را تکرار میکند.
ناگهان آرامشی بس بزرگ را در وجود خویش احساس میکند.
اکنون فاطمه او را در آغوش میگیرد.
ملیکا احساس میکند گویی در آغوش بهشت است.
فاطمه در حالی که لبخند میزند رو به او میکند و میگوید :« منتظر فرزندم باش! من به او میگویم که به دیدارت بیاید.»
ملیکا از شدت شوق از خواب بیدار میشود.
اشک در چشمانش حلقه میزند.
_ کجا رفتند آن عزیزان خدا ؟
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۱۶
ملیکا از جا برمیخیزد و به سوی پنجره میرود .
نگاهی به آسمان میکند.
چشمانش به ستاره روشنی خیره میماند.
او با خود سخن میگوید :«بار خدایا ! مرا برای چه برگزیدهای بین این همه مسیحی که در این سوی جهان بیخبر و غافل زندگی میکنند، مرا انتخاب کردی تا به دست بانویم فاطمه مسلمان بشوم ؟»
این چه سعادت بزرگی است !
او بیاختیار به سجده میرود تا خدا را شکر کند.
او منتظر است تا شب فرا برسد و محبوبش به دیدارش بیاید.
نسیم میوزد و بوی بهشت میآید.
حسن علیه السلام به دیدار ملیکا آمده است.
_ آقای من! دل مرا اسیر محبت خود کردی و رفتی.
_ اگر من به دیدارت نیامدم برای این بود که تو هنوز مسلمان نشده بودی.بدان که هر شب مهمان تو خواهم بود.
از آن شب به بعد هر شب حسن علیه السلام به دیدار ملیکا میآید .
ملیکا در خواب او را میبیند و با او سخن میگوید.
کم کم ملیکا میفهمد که حسن امام است.
او با مقام امام آشنا میشود و میفهمد که خدا همه هستی را در دست امام قرار داده است.
حال ملیکا روز به روز بهتر میشود .
خبر به قِیصر میرسد.
او خیلی خوشحال میشود.
ملیکا دیگر با اشتها غذا میخورد و بعد از مدتی سلامتی کامل خود را به دست میآورد.
او هر شب محبوب خود را میبیند.
اگرچه این یک رویاست اما شیرینی آن کمتر از واقعیت نیست.
او تمام روز منتظر است تا شب فرا برسد و به دیدار آفتاب نائل شود روزها میگذرد و او در انتظار وصال است.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
السلام علیک یامهدی جان العجل العجل
🌹✨
✋سلام امام زمانم
صَلّي اللّهُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الزَّمانِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ ، ألحَمدُلِلّهِ الَّذي أحْياني بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ آبائِكَ الطّاهِرينَ. 🌹
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينی🌹
🤲 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🤲🌹
بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
#تفسیر_قرآن_جلسه_۱۰۷
سوره اعراف، آیه ۱۵۴
💥وَ لَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ ۖ وَ فِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ
#ترجمه: هنگامى که خشم موسى فرو نشست. الواح (تورات) را بر گرفت. و در نوشته هاى آن، هدایت و رحمتى بود براى کسانى که از پروردگار خویش مى ترسند (و از مخالفت فرمانش بیم دارند).
#تفسیر_آیه:
هنگامى که آتش خشم موسى فرو نشست (و آن نتیجه اى را که انتظار داشت گرفت) موسى(علیه السلام) دست کرد و الواح تورات را از زمین برداشت، الواحى که نوشته هاى آن سراسر هدایت و رحمت بود، اما هدایت و رحمت براى کسانى که احساس مسئولیت مى کردند و از خدا مى ترسیدند و در برابر فرمانش تسلیم بودند (وَ لَمّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْواحَ وَ فی نُسْخَتِها هُدىً وَرَحْمَةٌ لِلَّذینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ).
✍تهیه و تنظیم : عاشوری
✨امام على عليه السلام:
🌼ذُو الشَّرَفِ لا تُبطِرُهُ مَنزِلَةٌ نالَها و إن عَظُمَت كالجَبَلِ الذي لا تُزَعزِعُهُ الرِّياحُ، و الدَّنِيُّ تُبطِرُهُ أدنى مَنزِلَةٍ كالكَلأِ الذي يُحَرِّكُهُ مَرُّ النَّسيمِ
🌸انسان شريف، به هر مقامى، هر چند بزرگ، برسد سرمست نمى شود؛ مانند كوهى كه هيچ بادى آن را به لرزه در نمى آورد؛ اما فرومايه با دست يافتن به كمترين مقام ، سرمست مى شود؛ همانند بوته علفى كه وزش نسيمى آن را مى جنباند
📚غرر الحكم ،حدیث۵۱۹۷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•