eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
*انا لله و انا الیه راجعون* فقدان قهرمان و پهلوان ارزنده استان خوزستان *مرحوم علی لندی نوجوان دهه هشتاد* باعث حزن و اندوه فراوانی گردید. غم از دست دادن این عزیز را نمی توان در چند کلمه خلاصه نمود . ویژگی ها و صفات برجسته علی سالها در خاطرات همگان باقی خواهد ماند و به راحتی فراموش نخواهد گردید. بدینوسیله درگذشت این قهرمان بزرگ و والامنش را به مردم خوزستان و خانواده محترمشان تسلیت گفته ، برای ایشان از درگاه خداوند منان طلب رحمت و آمرزش و برای بازماندگان صبر و شکیبایی مسئلت دارم.
♨️ نظر درباره انجام واکسیناسیون عمومی در نظام اسلامیتاکید شریعت بر پایبندی به مقررات اجتماعی
اگر آن روزها مثل امروز عکس سلفی گرفتن رایج بود ، این رزمنده بسیجی زیر عکسش می نوشت ؛ *من و ترکش در چشم ؛ همین الان یهویی! به یاد علمدار کربلا ابالفضل علیه السلام* سلام بر آنانکه بی ادعا نفس نکشیدند تا ایران اسلامی و ایرانی نفس بکشند....! 😔 🇮🇷
♨️امضایش را هنوز بانک قبول نداشت، اما انگشتش تانک را منهدم می کرد! 🌺هفته دفاع مقدس گرامی باد. 🇮🇷شهدا را ایادکنید با ذکر صلوات
°🖇گواهینامه پل صراط° وقتی پلیس به شما میگه لطفاً گواهینامه! شما اگه پاسپورت ، شناسنامه ، کارت ملے یا حتے کارت نمایندگے مجلس رو هم نشون بدی بازم میگه گواهینامه. وقتے اون دنیا گفتن نماز هر چے دم از انسانیت ، معرفت و ... بزنے بهت میگن همه اینها خوبه شما اصل کارے رو نشون بده...نماز؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: «به همین راضیم» ▪️هر چی قسمت شد امسال اربعین راضیم یه سلام میدم از دور، به همین راضیم 🔸با نوای: محمد جعفر متقین
: برمی گردم👋 وجودم آتش 🔥گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم😭 ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ... از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم😣 ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد 👀... علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن😱 ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد😩 ... دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم😖 ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه😥 ... آمبولانس🚑 دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ... کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم😘 ... - برمی گردم علی جان👋 ... برمی گردم دنبالت ... و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس🚑 ...
: خون و ناموس آتیش 🔥 برگشت سنگین تر بود ... فقط معجزه مستقیم خدا... ما رو تا بیمارستان 🏨 سالم رسوند ... از ماشین 🚑 پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک ... بیمارستان 🏨 خالی شده بود ... فقط چند تا مجروح ... با همون برادر سپاهی اونجا بودن ... تا چشمش بهم افتاد با تعجب از جا پرید😨 ... باورش نمی شد من رو زنده می دید ... مات و مبهوت بودم ... - بقیه کجان؟😧 ... آمبولانس🚑 پر از مجروحه ... باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط ... به زحمت بغضش رو کنترل کرد😢 ... - دیگه خطی نیست خواهرم ... خط سقوط کرد ... الان اونجا دست دشمنه ... یهو حالتش جدی شد ... شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس 🚑 شو برو عقب ... فاصله شون تا اینجا زیاد نیست ... بیمارستان 🏨 رو تخلیه کردن ... اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه ... یهو به خودم اومدم ... - علی😱 ... علی هنوز اونجاست ... و دویدم سمت ماشین ... دوید سمتم🏃 و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد ... - می فهمی داری چه کار می کنی؟ ... بهت میگم خط سقوط کرده ... هنوز تو شوک بودم😨 ... رفت سمت آمبولانس 🚑 و در عقب رو باز کرد ... جا خورد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب ... اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود ... بگو هنوز توی بیمارستان 🏨مجروح مونده... بیان دنبال مون ... من اینجا، پیششون می مونم ... سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد ... سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد ... - بسم الله خواهرم ... معطل نشو ... برو تا دیر نشده ... سریع سوار آمبولانس🚑 شدم ... هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم😖 ... - مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون ... اومد سمتم و در رو نگهداشت ... - شما نه😑 ... اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم ... ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان ... دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره ... جون میدیم ... ناموس مون رو نه ... یا علی گفت و ... در رو بست ... با رسیدن من به عقب ... خبر سقوط بیمارستان هم رسید😪 ... پ.ن: شهید سید علی حسینی در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد ... پیکر مطهر این شهید ... هرگز بازنگشت ... جهت شادی ارواح طیبه شهدا ... صلوات ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مرز شلمچه به روی زائران باز شد 🔹 داشتن روادید معتبر، کارت واکسیناسیون و برگه آزمایش پی سی آر، سه شرط اصلی برای ورود به عراق اعلام شده است. ❇️به کانال صدای بصیرت بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/340459628C36a9f82c75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش شما باید به فرمان رهبر باشد ‏💠🌸🍃🌺🍃🌸💠 ‏💠نخستین توصیهٔ من امید و نگاه خوشبینانه‌ است. بدون این کلیدِ اساسیِ همهٔ قفل‌ها هیچ گامی‌نمی‌توان برداشت. آنچه می.گویم یک امیدِ صادق و متکی به واقعیت‌های عینی است. ☀️امام خامنه‌ای⁦⁦⁦⁦
: که عشق آسان نمود اول ❤️ نه دلی برای برگشتن داشتم😞 ... نه قدرتی💪 ... همون جا توی منطقه موندم ... ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن ... ☎️ - سریع برگردید😟 ... موقعیت خاصی پیش اومده ... رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران ... دل توی دلم نبود ... نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه✈️... با چهره های داغون و پریشان😖 منتظرم بودن ... انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود😩 ... سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود ... دست های اسماعیل می لرزید ... لب ها و چشم های نغمه😣 ... هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت ... - به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟😉 - نه زن داداش😔 ... صداش لرزید ... امانته ... با شنیدن "زن داداش" نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت... بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... - چی شده؟😥 ... این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ ... صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن ... زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد ... چشم هاش پر از التماس بود😰 ... فهمیدم هر خبری شده ... اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره ... دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد ... - حال زینب اصلا خوب نیست😭 ... بغض نغمه شکست ... خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد😷 ... به خدا نمی خواستیم بهش بگیم ... گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم ... باور کن نمی دونیم چطوری فهمید😟 ... جملات آخرش توی سرم می پیچید ... نفسم آتیش گرفته بود🔥 ... و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد ... چشم دوختم به اسماعیل ... گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد... - یعنی چقدر حالش بده؟😨 ... بغض اسماعیل هم شکست😭 ... - تبش از 40 پایین تر نمیاد ... سه روزه بیمارستانه ... صداش بریده بریده شده😭 ... ازش قطع امید کردن ... گفتن با این وضع... دنیا روی سرم خراب شد😨 ... اول علی ... حالا هم زینبم😭 ...
: بیا زینبت رو ببر 😭 تا بیمارستان🏨، هزار بار مردم و زنده شدم ... چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم✨ ... از در اتاق که رفتم تو ... مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند📖 ... مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد✨ ... چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد ... بی امان، گریه می کردن😭 ... مثل مرده ها شده بودم ... بی توجه بهشون رفتم سمت زینب ... صورتش گر گرفته بود ... چشم هاش کاسه خون بود ... از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد😖 ... حتی زبانش درست کار نمی کرد ... اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت😭 ... دست کشیدم روی سرش ... - زینبم ... دخترم ... هیچ واکنشی نداشت ... - تو رو قرآن نگام کن😢 ... ببین مامان اومده پیشت ... زینب مامان ... تو رو قرآن ... دکترش، من رو کشید کنار ... توی وجودم قیامت بود ... با زبان بی زبانی بهم فهموند ... کار زینبم به امروز و فرداست😭 ... دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود ... من با همون لباس منطقه ... بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم ... پرستار زینبم شدم ... اون تشنج می کرد😷 ... من باهاش جون می دادم ... دیگه طاقت نداشتم ... زنگ زدم به نغمه بیاد جای من ... اون که رسید از بیمارستان🏨 زدم بیرون ... رفتم خونه ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... دو رکعت نماز خوندم ... سلام که دادم ... همون طور نشسته ... اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت 😭... - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم😩 ... هیچ وقت ازت چیزی نخواستم ... هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم ... اما دیگه طاقت ندارم😫 ... زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم ... یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری ... یا کامل شفاش میدی ... و الا به ولای علی ... شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم😣 ... زینب، از اول هم فقط بچه تو بود ... روز و شبش تو بودی ... نفس و شاهرگش تو بودی ... چه ببریش، چه بزاریش ... دیگه مسئولیتش با من نیست ... اشکم دیگه اشک نبود😭 ... ناله و درد از چشم هام پایین می اومد ... تمام سجاده و لباسم خیس شده بود ..
آن‌چه خوبان همه دارند، تو یکجا داری بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری ❤️❤️❤️ ⭕️ وقتی حضرت آقا رو "مولا" خطاب میکردن و آقا خُرده می‌گرفتن که این چه کاریست؟! دو زانو می نشستن و می‌گفتن: اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کارو نمی‌کردم! علامه حسن زاده رحمت الله علیه
هر روز در ماه صفر هم پای قافله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# پادکست # هم پای - قافله 🖤شناخت حضرت زینب سلام الله علیها سخنران سرکارخانم فخرروحانی 🎤 هرروزدر ماه صفر ، سلسله روایتهای عقیله بنی هاشم درمسیر کربلا تاشام صفر 1442 اول
این آخوندام ما رو ول نمی کنند !!😳 ‌‌‌ 🔹️یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می‌کرد: ‌‌‌ قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن🙂 ‌‌‌ وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.😒🛫 ‌‌‌‌ به خودم گفتم بفرما اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤 ‌‌‌‌ رفتم پیشش نشستم بهش گفتم : حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره😐🕋 گفت: میدونم ‌‌‌‌ گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین😕 گفت : میدونم دیدم کم نمیاره😏 ‌‌‌ جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش ، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓 ‌‌‌ از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه🤣 ‌‌‌‌ گفتم : حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده😂 ‌‌‌‌ دوباره خوابیدم😴 بیدار که شدم دیگه نمی نوشت ، گفتم چی شد؟🤔 📝برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی😳 ‌‌‌‌ شوکه شده بودم😳😥 ادامه داد : این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم😨 ‌‌‌‌‌ بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود😶 ‌‌‌‌‌ تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند😕 ‌‌‌‌‌ حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مدظله العالی: ‌ "گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج الله تعالی فرجه الشریف ) است."😊 ‌‌‌‌ این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان ، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: را کسی نشناخت جز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف )❤️ ‌‌‌‌‌‌‌
*رهبر انقلاب اسلامی دقایقی پیش بر پیکر مطهر عالم ربّانی و سالک توحیدی مرحوم علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی "رحمةالله‌علیه" اقامه نماز کردند.* ۱۴۰۰/۷/۴