امام جواد علیه السلام.m4a
9.23M
📌منبر صوتی📌
ویژه ولادت
🔸🔹امام جواد علیه السلام
🔹🔸مولودی با برکت تر از امام جواد علیه السلام برای شیعیان نیامده است!
🎤استاد درویشی
#میلاد_امام_جواد_علیه_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *شعرخوانی انتقادی میثم مطیعی؛ حق مردم نه چنین صنعت خودروسازی است*
🔹علم قسط بر افراز چو فرصت باقی ست/ حق مردم به خدا زندگی قسطی نیست.
🔹حق مردم نه زمین بازی و دست اندازی است/ حق مردم نه چنین صنعت خودرو سازی است.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🌲
*آیا به سرنوشت خاندان پهلوی و نحوه مرگ آنان و محل دفن آنان فکر کرده یا اطلاعاتی دارید.
اگر نه متن ذیل را با دقت مطالعه فرمائید
1. رضاخان ، به دست اربابان غربی اش به جزیره ای در آفریقا تبعید شده و همانجا مُرد. جسد وی پس از سه سال، به ایران آورده شد و بعدها مجددا به مصر منتقل گردید.
2. تاجالملوک ، همسر اول رضاخان، به دلیل امتناع رضا پهلوی از نگهداری او، در سرای بیخانمانهای نیویورک مُرد و به دست مأموران شهرداری در گورستان مخصوص بی خانمانها، دفن شد.
3. ملکه توران ، همسر دیگر رضاقلدر و مادر غلامرضا پهلوی نیز در خانه سالمندانی در پاریس فوت کرد و همان جا دفن شد.
4. علیرضاپهلوی شبیه ترین فرد به رضاخان، در زمانی که شایعه ولیعهدی او بر سر زبان ها افتاد، در 6 آبان 1333 در یک سانحه هوایی کشته شد و احتمال قتل وی به دست محمدرضا جدی است.
5. شمس پهلوی خواهر تنی محمدرضا نیز در کالیفرنیا از دنیا رفت طبق آیین مسیحیت! تدفین ودر گورستانی ناشناخته مدفون شد!
6. اشرف پهلوی ، خواهر دوقلوی محمدرضا، پس از ابتلا به آلزایمر مُرد و در گورستان کشور موناکو مدفون شد.
7. شهریار شفیق فرزند اشرف، قاچاقچی عتیقه جات و مواد مخدر بود که در پاریس، با اصابت گلوله کشته شد.
8. آزاده دختراشرف که با صور اسرافیل در شبکههای سلطنتطلب همکاری میکرد، در پی اختلافات شدید با آنها، به طرز مشکوکی مرد و در کالیفرنیا مدفون شد.
9. محمدرضاپهلوی پس از 37سال نگهبانی برای منافع غرب، در میان هیچیک از این کشورها پذیرفته نگردیده و رسما «دربه در» شد.
10. محمدرضا در اثر مصرف داروهای جنسی مرد و توسط انور سادات، دیکتاتور مصر، در کشور عرب ها دفن گردید.
❎محمدرضا پنج فرزند داشت شهناز، فرحناز، لیلا، رضا و علیرضا👇
11. لیلاپهلوی در 31 سالگی با مصرف 17 قرص خواب دست به خودکشی زد.
12. علیرضاپهلوى ، فرزند دیگر محمدرضا هم با شلیک گلوله در دهانش بشکل مشکوکی مرد؛ عده ای رضا را متهم به برادر کشی کردند.
13. غلامرضاپهلوی ، خسیس ترین عضو خانواده پهلوی، در پاریس با مصرف مواد مخدر مرد.
14. فاطمه پهلوی فرزند دهم رضاخان نیز بر اثر بیماری صعبالعلاجی در سال 1366 در لندن دفن شد.
15. محمودرضاپهلوى ، یکی از شاخص ترین ها در فساد اقتصادی، براثرمصرف بیش از حد مواد مخدر جان خود را از دست داد و مخفیانه در یکی از گورستانهای نیویورک دفن شد.
♦️بجز حمیدرضاپهلوى ، هیچیک از خاندان پهلوی در خاک ایران دفن نشدند. حمید رضا دو فرزند داشت👇
16. نازك پهلوى ، فرزند حمیدرضا نیز که بازیگر فیلم های مستهجن شده بود، در 29سالگی در پاریس با حواشی بسیاری مرد.
17. بهزاد پهلوى فرزند دیگر حمیدرضا هم به دلیل اعتیاد شدید به کوکائین در اسپانیا جان داد.
🔸خیانت های بی نظیر پهلوی ها به تاریخ و مردم ایران به حدی بود که خاک ایران، آنان را در خود نپذیرفت.
🔸در عین حال ثروت مفتی و هنگفتی که از ملت ایران سرقت کردند در کنار فساد اخلاقی شان، از عوامل اصلی خودکشی های مکرر این خاندان است.
⚠️وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون( آیه ۲۲۷ سوره شعراء)
♦️و آنان که ظلم و ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشت گاهی (دوزخ انتقامی) بازگشت میکنند.
حال متاسفانه بعضی از ناآگاهان تحت تاثیر آگاهان مغرض که کینه و عداوت با نظام جمهوری اسلامی دارند .ناخودآگاه سعی در تطهیر آنان دارند واز آنها به نیکی یاد می کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 فرخنده میلاد با سعادت امام جواد عَلَیهِ السّلام وحضرت علی اصغر مبارک باد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلیمه سعیدی میگوید من اقای خامنه ای را بیشتر از همه دنیا دوست دارم.... روحش شاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*💠وقتی جوان مشروب خور و بی دین انگلیسی با نماز خواندن سوزناک رهبر انقلاب اسلامی بر سر پیکر شهید سلیمانی دگرگون می شود....*
*وقتی سیرت و فطرتمان پاک باشد با جرقه ای هوشیار میشویم...*
💎🌸💎🌸💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*اهمیت دادن صدقه وخیرات* *برای اموات مخصوصاً والدین اززبان دکتر رفیعی* ⬇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاله ای که بعد از 16 سال پژمرده نشد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🍬🎊🎈🍬🎊🎈🍬🎊🎈
✨💞خدا میدونه مو نمیزنه.....👌
#میلاد_امام_جواد
(نماز حضرت جواد(عليه السلام))
دو ركعت است در هر ركعت حمد يكمرتبه و توحيد هفتاد مرتبه و دُعاء آن حضرت
اَللَّـهُمَّ رَبَّ الأَرْواحِ الْفانِيَةِ، وَ الأَجْسادِ الْبالِيَةِ، اَسْئَلُكَ بِطاعَةِ الأَرْواحِ الرّاجِعَةِ اِلي اَجْسادِها، وَ بِطاعَةِ الأَجْسادِ الْمُلْتَئِمَةِ بِعُرُوقِها، وَ بِكَلِمَتِكَ النّافِذَةِ بَيْنَهُمْ، وَ اَخْذِكَ الْحَقَّ مِنْهُمْ وَ الْخَلائقُ بَيْنَ يَدَيْكَ يَنْتَظِرُونَ فَصْلَ قَضآئِكَ، وَيَرْجُونَ رَحْمَتَكَ وَيَخافُونَ عِقابَكَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَ اجْعَلِ النُّورَ في بَصَري، وَالْيَقينَ في قَلْبي، وَ ذِكْرَكَ باِللَّيْلِ وَالنَّهارِ علي لِساني، وَ عَمَلا صالِحاً فَارْزُقْني.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴شعر زیبای "بیعت با سید امام خامنهای" شاعر عرب در برنامه خندوانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار تمیز فرهنگی
دقایقی روان خود را تازه کنید 😍☺️
#ساره
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
مامان کرسی گذاشته بود. من، بابا، مامان، دوتا خواهر و برادر کوچکم شب ها زیر کرسی می خوابیدیم.
یکی دوتا نامه از علی آقا آمد. طبق معمول نگرانی اش را ابراز کرده بود. من هم جوابش را محبت آمیز داده بودم و حتی یاد آور شدم که وقت رفتن گفتی زود میام.
شب زیر کرسی خوابیده بودیم که دردی پیچید دور دلم؛ نمی دانستم چه دردی است. از خواب بلند شدم و نشستم. دردم آرام شد. چند نفس عمیق کشیدم. کمرم تیر کشید و یک آن، چیزی شبیه قلنج تمام پشتم را گرفت و رها کرد.
کمرم را صاف کردم. بعد از آن چیزی شبیه یک سوزن بزرگ گاهی خودش را روی پشتم می کشید و بعد فرار می کرد. از قبل زن ها سفارش کرده بودند که اگر دردت شروع شد، زود نرو بیمارستان، دوباره برت می گردانند.
می دانستم همین روزها و شب هاست که بچه ام به دنیا بیاید. وقتی دراز کشیدم شک کردم که شاید این درد، درد زایمان باشد؛ اما به مادرم چیزی نگفتم. از پدرم خجالت می کشیدم و دوست نداشتم بیدارشان کنم.
درد هنوز با من بود. چند دقیقه نگذشت که فهمیدم بچه ام دارد به دنیا می آید و این درد، درد زایمان است.
پدرم سرما خوردگی مختصری داشت و گاهی زیر لحاف بزرگ کرسی جا به جا می شد و سرفه ای می کرد. با هر سرفه او سریع خودم را می کشیدم زیر کرسی و لحاف را تا بناگوش بالا می کشیدم تا بابا نفهمد، بیدارم و نشسته ام.
#ساره
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
با هر سرفه او سریع خودم را می کشیدم زیر کرسی و لحاف را تا بناگوش بالا می کشیدم تا بابا نفهمد، بیدارم و نشسته ام.
به ساعت شماته دارم، در آن تاریکی نگاه می کردم؛ ساعت یک صبح را نشان می داد. دو صبح شد. همینطور دردم بیشتر می شد و دم نمی زدم.
آن قدر دردم را قورت داده بودم که گریه ام گرفت. خجالتم از این که پدرم بفهمد چند برابر شد و شروع کردم با علی آقا دعوا کردن که: بهت نگفتم بمون؟ بیا ببین بچه داره به دنیا میاد، ولی تو نیستی.
ساعت چهار صبح شد. می دانستم نزدیک اذان صبح است. از جا بلند شدم و رفتم روی تراس و شروع کردم به قدم زدن. قدم می زدم و با خودم حرف می زدم: خدایا! من چه کار کنم؟ به کی بگم؟ به پدرم؟ آخه من خجالت می کشم... .
قدم می زدم که مادرم بیدار شد و مرا دید، گفت: اینجا چه کار می کنی؟
-مامان من دارم از درد می میرم.
یک دفعه بغضم از اینکه بالاخره خدا حرفم را شنید و مادرم را رساند، ترکید و دردی را که در خودم خفه می کردم، دادم بیرون.
مامان گفت: داری می میری؟ چرا زود تر نگفتی؟ بذار بابات رو بیدار کنم، بریم بیمارستان.
-مامان فکر کنم زوده، بذار یک کم دیگه بابا رو بیدار کن
#ساره
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم
ما یک اتاق پذیرایی داشتیم، تقریبا اندازه دوتا فرش دوازده متری. یک بخاری نفتی گِرداَرج بود که کنار اتاق پذیرایی گذاشته بودیم و هر وقت مهمان می آمد، روشن می کردیم.
مامان سریع رفت و بخاری را روشن کرد و گفت: بیا برو تو اتاق قدم بزن. بیرون هوا سرده. هم خودت قلنج می کنی، هم بچه.
رفتم داخل اتاق پذیرایی که حالا پذیرای من و دردم و بچه ام بود. شروع کردم به قدم زدن. هرچه گرمای بخاری نفتی زیادتر می شد، حالم بدتر می شد. حالت تهوع با درد کلافه ام می کرد، گفتم: مامان بیا بخاری را خاموش کن؛ حالم رو بدتر می کنه.
-ساره! بیا بریم بیمارستان.
-نه، بذار هوا روشن بشه بعد.
مامان با اینکه این همه بچه به دنیا آورده بود، خیلی زیاد نگران بود و گفت: مادرجان! همین جا زایمان می کنی، اینجا امکانات نیست.
بابا برای نماز بیدار شده بود. من همین طور گریه می کنم و درد می کشم و با مامان صحبت می کنم.
بابا رفت وضو بگیرد. وقتی آمد، مامان جریان را به او خبر داد. او هم دستپاچه گفت: خیلی حالش بده؟ چه کار کنیم؟ بریم بیمارستان؟ مامان هرچه گفته بودم را به بابا گفت.
بابا رفت نمازش را بخواند. مطمئن بودم که برای سلامتی من و بچه ام دعا می کند. مامان دوباره برگشت پیش من، گفتم: مامان! من همراه بابا نمی یام بیمارستان.
مامان از تعجب چشم هایش گرد شد و گفت: یعنی چی؟
-یه وقت داد بکشم جلو بابا، خجالت می کشم. اصلا حرفش رو نزن. من گفته باشم، باهاش نمی یام.
#ساره
#قسمت_صد_و_پنجاهم
انگار بچه شده باشم، لج می کردم. مامان چه قدر آن لحظه ها خوب مرا می فهمید. با من یکی به دو نکرد و گفت: باشه، باشه.
رفت و با بابا صحبت کرد. تنها کسی که نزدیک به خانواده مان بود و مطمئن، شوهر خواهرم، شوهر معصومه بود. بابا رفت و تا او را بیاورد، سپیده صبح دی ماه زده شد.
خواهرم معصومه هم رسید، گفت: بریم بیمارستان.
-نه، بریم پیش خانم دکتر فاطمه حمید زاده. اون دکتر منه.
زن بود و خیالم راحت بود. از طرفی هر ماه برای معاینه پیش او می رفتم و کامل به اوضاع و احوالم مسلط بود.
تا مامان مرا جمع و جور کند و سوار ماشین بشویم و برسیم مطب دکتر، ساعت نه صبح شد. آن قدر دردم شدید بود که نمی دانستم چه کار کنم. دیگر داشتم تحملم را از دست می دادم.
به یاد حرف علی آقا افتادم که می گفت: تو وقتی دردت بگیره، نمی تونی تحمل کنی، صدات درمیاد و من می گفتم: نه، من داد بکشم؟ نه، اصلا حرفش رو نزن.
-بابا تو چی می گی؟ من زن داداشم را بردم بیمارستان، وقتی درد زایمان داشت دیدم.
و باز گفت و باز خیال پردازی کرد. یک لحظه فکرم از همسری که آرزوی دیدن بچه را داشت و من آرزوی بودنش را داشتم، بیرون نمی رفت.
به سختی با همان درد وارد مطب خانم دکتر حمید زاده شدیم. تا مرا با آن وضعیت دید، گفت: دختر چه قدر دیر اومدی؟ ساعت نه و نیم شده.
خانه اش بالای مطب بود. تا لباس بپوشد و تا پرستارها اتاق مخصوص زایمان را جمع و جور کنند، نیم ساعتی گذشت.
وقتی معاینه ام کرد، نظرش تغییر کرد و به مادرم گفت: زوده حاج خانم! هنوز دو ساعتی وقت داره.