eitaa logo
بانوان نمونه
48.4هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
71 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/zB7W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚 آسایش جان جلد ۱اسير شجاع در زمان حجاج بن یوسف ثقفی ،روزی اسیران را نزد وی آوردند. در میان آنان زنی بود که دستهایش را بسته بودند. حجاج به وی رو کرد و گفت :(چرا بر ضدّ من قیام کردی؟ چرا به جمع شورشیان پیوستی)؟! حجاج همچنان با فریاد بلند و لحنی خشن از وی سئوال میکرد و آن اسیر شجاع نگاهش را بر زمین دوخته بود و پاسخی به سخنان وی نمی داد .یکی از اطرافیان حجاج به او گفت:( ای فرزند !امیر با تو سخن می گوید! چرا چهره از او گردانده و به زمین نگاه میکنی)؟ زن شجاع با قاطعیت جواب داد:( من از خداوند شرم دارم چشم به صورت کسی بگشایم که خداوند دیده از او برگرفته و به وی نظر نمی کند). حجاج بن یوسف که تا آن لحظه دیوانه وار فریاد می‌زد، ناگهان به خود آمد و از خونسردی، متانت ،حاضر جوابی ،قاطعیت و شهامت آن زن ،مبهوت و حیرت زده بر جای خشک شد و با تعجب پرسید: (از کجا می دانی که خداوند بر من نظر نمی کند)؟! زن شجاع پاسخ داد: (از آنجا که اگر پروردگار به تو توجه و نظر می کرد، تو این گونه ظلم و ستم نمیکردی و به راه سرکشی و جنایت نمی رفتی)! حجاج که این شهامت و صراحت را از وی دید، دستور داد آزادش کنند. به او هزار درهم بخشید و به سوی قبیله اش باز فرستاد.( ۱) منابع: ۱_داستان های کوتاه،ص۱۳،به نقل زنان نمونه،ص۲۸ 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚آسایش جان جلد(۱)امّ الخير دختر حريش 🔸او زنی عابده، خداپرست و اهل نماز و عبادت بود ،اما نه بدین وضعی که بعضی از مسلمانان دارند که فقط گوشه ای از مسجد را بگیرند و تنها به ذکر و دعا مشغول باشند و اگر دنیا را آب ببرد، او از جایی خبر نداشته باشد بلکه او رزمنده، سلحشور ،سخنور و ناطق بود . 🔸منزلش در کوفه بود. معاویه میخواست او را بازداشت کند و بازجویی نماید که به چه دلیل در هنگام قتل عمّار یاسر در صفین سربازان علی را بر او میشورانیده و با سخنرانی های آتشین خود آشوب و انقلاب به راه می انداخته است؟ 🔸به همین منظور به فرماندار خود در کوفه نامه ای نوشت که امّ الخیر را با همان جانماز و تشکیلاتش با کمال احترام به سوی وی اعزام نماید تا در کارهای فرماندار پرسش‌هایی از او شود. 🔸فرماندار فرمان را رساند و امّ الخیر را به سوی معاویه حرکت داد و خود نیز تا بیرون شهر او را مشایعت نمود و سپس به او نزدیک شد و گفت:( معاویه تو را برای این خواسته که درباره من پرسشهایی بنماید. بنابراین گفته های تو برایش حجت و مدرک خواهد شد .استدعا می‌کنم که گزارشی ندهی که من ضایع شوم .اگر چنین کنی برای همیشه ممنون شمایم و برایت چنین و چنان می کنم). ادامه دارد... 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚آسایش جان (جلد۱)ارایشگر درباره فرعون مشاطه آل فرعون، زنی است که در دستگاه فرعون منصب ارایشگری داشت. او روزی که حضرت موسی توانست در مقابل سحره قدرت خدای نادیده را نشان دهد، به ایشان ایمان آورد. روزی که ساحرین از خروارها ریسمان مار ساخته و به حرکت در آوردند، حضرت موسی در تحیّر بود که چه کند. به ناگاه طبق خطاب حضرت حق عصای خود را افکند، فورا عصا اژدها شد و تمامی مارها را بلعید.این قدرت به قدری عجیب به نظر می رسید که تمامی ساحرین ایمان آوردند و دانستند که حضرت به خدا تکیه دارد و چنین عملی از نظر سحر امکان پذیر نبوده و باید آن را"معجزه" نامید. این عمل تا اندازه ای جلوه کرد که دربار فرعون را تکان داد و بعضی از درباریان ایمان آوردند. از جمله همین زن آرایشگر که نور ایمان در دل او تجّلی کرد. روزی به در خواست یکی از دختران فرعون برای آرایش او حاضر شد و در حین شانه کردن نام خدا را بر زبان جاری کرد. دختر که هرگز چنین نامی را از کسی نشنیده بود و جز پدرش، خدای دیگری تصّور نمی کرد، از او پرسید که مُرادت از این نام، فرعون است؟ گفت:"نه! بلکه نام کسی است که موسی را به راستی برانگیخت و به او قدرت معجزه عنایت نموده و او خدای همه آفریدگان است". فرعون از این سخن با خبر شد،در حالتی که هرگز انتظار چنین پیشامدی را نداشت و نمی دانست موسی به این زودی در دربارش نفوذ می کند، در فکر سیاست و آزار آن بر آمد تا به چنین وضعی خاتمه دهد.لذا به احضار آن زن و فرزندان وی فرمان داد. وقتی حاضر شدند،قدری درباره اعتقادات با آن زن بحث و گفتگو کرد.در ضمن دانست که او دلباخته خدای نادیده است و تبلیغ حضرت موسی کار خود را کرده و او هم به قدری در این راه ثبات دارد که به هیچ وجه نمی شود او را از اعتقاد قلبی منصرف کرد. لذا فرمان داد تنوری را که از مس ساخته بودند، آتش کنند تا شاید از ترس سوختن پشیمان گردد.واقعآ استقامت در چنین پیشامدی مشکل است. ادامه دارد... 📜 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚آسایش جان جلد ۱امّ الخیر دختر حریش ادامه... 🔸امّ الخیر گفت:(تو فکر می‌کنی که با این کلمات و وعده ها، می توانی مرا از راه حق و راستی منحرف کنی؟ زهی خیال باطل! مطمئن باش، نه خوبی تو باعث می شود که بدیها و جنایاتت را ندیده بگیرم و نه خباثت ها و بدی هایت موجب می‌شود که خوبی‌ها و خدماتت را فراموش کنم ،من وقایع را چه خوب و چه بد خواهم گفت). 🔸پس از این گفت و گو آن دو خداحافظی کرده و امّ الخیر به سوی شام رهسپار شد. پس از چهار روز راهپیمایی و مسافرت بر معاویه وارد شد، در حالی که دور تا دور او را رجال سیاسی گرفته بودند.به معاویه سلام کرد و جواب سلام شنید. ادامه‌دارد... 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 📚آسایش جان جلد ۱ ✍امّ الخیر دختر حریش ادامه... 🔸 معاویه گفت: (مرا به نام نیکی خواندی)؟! امّ الخیر گفت:(آخر هر چه پایانی دارد.زیرا اسم و ملک و امیرالمؤمنین بر تو گفتن موقتی است). 🔸 معاویه گفت :(درست است، خوب حالت چه طور است؟ در راه بر تو چه گذشته است)؟ امّ الخیر گفت: «تا این جا خوب و راحت آمده ام». معاویه زود و بلافاصله گفت: «بالآخره بر تو دست یافتم، یادم نمی رود سخنانی را که موقع کشته شدن عمار یاسر می‌زدی ». 🔸امّ الخیر با زیرکی گفت: (من آن سخنان را پیش تر تهیه نکرده بودم و بعد از آن روز هم تکرار ننموده ام ،بلکه سخنانی بود که در هنگام مصیبت بر زبانم جاری شد. حالا اگر می خواهی سخنانی جز آن برایت بیان کنم)؟ معاویه به اطرافیان خود گفت: (کدام یک از شما سخنان آن روز این زن را حفظ کرده اید)؟ 🔸مردی بلند شد و گفت: (یا امیرالمؤمنین، من قسمتی از سخنانش را به یاد دارم). معاویه گفت :هر چه میدانی بگو» . ادامه‌دارد... 📚 ✍فاطمه زین‌العابدین پور ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄