eitaa logo
بانوان نمونه
38.8هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
64 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/zB7W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌹 گفتم: تو تکاوری همه منتظر تو هستند اینجا که عراق نیست اینجا خاک ایران است تا چند ساعت دیگر نیروهای خودی می آیند و همه ی ما آزاد می شویم و بر می گردیم و خبر پیروزی را خودت به سمیه و مادرش میدهی دوباره گفت: لعنت بر صدام. برادری که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود وقتی شنید سید به صدام نفرین می فرستد گفت: سید اینا میفهمن چی میگی، تقیه کن. اما سید این بار با صدایی بلندتر از عمق وجودش گفت: لعنت بر صدام حوله ی سفید دور کمرش پر از خون شده بود جابه جا کردن حوله به سختی انجام می شد. تقریباً سه ساعت طول کشید تا آمبولانس آمد. ابتدا به طرف گودالی که برادرها در آن بودند رفت چند نفر از آنها را که از ناحیه ی سر و صورت و دست و پا مجروح شده بودند سوار کرد و بعد از همه سراغ سید تکاور آمدند تقاضای برانکارد کردم. گفتند: خودش باید سوار شود نمی دانستم مجروحی که قدرت باز نگهداشتن پلک هایش را نداشت چگونه میتوانست با پای خودش سوار آمبولانس شود هر چه میگفتم برانکارد بیاورید توجهی نداشتند. آمبولانس بدون برانکارد و بدون هیچ گونه وسایل کمکهای اولیه و پزشکیار آمده بود. آن موقع هنوز دشمن را نمی شناختم. دست به کمر ایستاده بودند و میگفتند بگذاریدش توی آمبولانس. من و خواهر بهرامی هر چه تلاش کردیم نتوانستیم بلندش کنیم. هر پنج مجروح داخل آمبولانس با دیدن این صحنه پیاده شدند و به کمک ما آمدند. هر کس گوشه ای از بدنش را گرفت و او را داخل آمبولانس گذاشتند. دوباره حوله را جابه جا کردم و به برادری که کنارش بود گفتم: این تکاور سید است به خاطر خدا دستت را روی زخمش بگذار و فشار بده تا شدت خونریزی کمتر شود و به بیمارستان برسد. برای آخرین بار دستم را بر زخمش گذاشتم و أمَّن يُجِيبُ المُضطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكشِفُ السُّوءَ» خواندم چشمانش را باز کرد و گفت: «خواهر این راه زینب و سیدالشهداست. خون توی بدنم خشکید؛ خیلی به موقع بود. در آن ساعات بهت و ناباوری احتیاج داشتم که کسی متذکر شود این راه زینب و سید الشهداست، صبوری کنید. خیلی تلاش کردم از آمبولانس پیاده نشوم و تا بیمارستان با آنها همراه شوم اما به زور اسلحه ی عراقیها و اصرار برادرها پیاده شدم. اصرارم برای حمل مجروحی که از ناحیه ی چشم آسیب دیده بود بی فایده ماند. وقتی پیاده شدم دوباره سرباز با لوله ی تفنگش ما را به سمت آنکه چشمش مجروح شده بود هل داد. در این چند ساعت از بس لوله ی تفنگشان را به تن و بدنمان کوبیده بودند استخوانهایمان درد گرفته بود. ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄