#روایت_زنانه
#کنشگری_موثر
#جنگ_روایت_ها
#زنان_پیشران
🔹صدای فریاد ضبط یک شاستی بلند مشکی در هوا میپیچید و سکوت شب را ناجوانمردانه میشکست.«برای توی کوچه رقصیدن، برای ترسیدن به وقت بوسیدن...»
تا سر بلند کردم از من جلو زده بودند. از پنجره عقب ماشین سَر دو دختر و یک پسر را دیدم که بلند همخوانی میکردند و میخندیدند.
🔸کوچه پُر بود از بوی زباله های سوخته و دودی که نه فقط بینیام را بلکه تمام قلبم را میسوزاند. چند سطل زباله و یک آمبولانس را به آتش کشیده بودند.
آتش بازیهایشان که تمام شده بود و فحش هایشان که به ته کشیده شدند، حالا دیگر هم خودشان و انقلاب برهنگی شان در سایهی امنیت شاخسار این درخت مظلوم و مقتدر به خواب رفته بودند.
🔹در گوشهای آرام، برگ های مُرده و زرد پاییزی را زیر پا می گذاشتنم که دختری جوان با موهای بافته شده و برهنه که نشان از با آرامش و بی هراس بافتنهشدنش از هیچ نگاه و دست ناامنکنندهای داشت، درمیان راهش پرچم کاغذی را که با دسته چوبیاش به خوبی بین میلههای کرکرهی یک مغازه پناه گرفته بود، برداشت و انداخت روی زمین و رفت. رفت که با خیالی راحت موهای بافته شدهاش را مهمان رختخواب نرم و گرمش کند، و اما من ماندم و صحنهای که همان لحظه همه وجودم را اشک کرد و فرو ریخت و آتش زبانه کشیده در قلبم را آرام کرد.
🔸دیدم پسربچهی حدوداً ۱۵ سالهی زباله گردی که در بین آشغال های نیم سوخته به دنبال رزق امشبش بود، پرچم افتاده را دید و گرفت و بوسید و بر روی نوک پاهایش بلند شد تا جایی بلندتر از آنجایی نصبش کند که هر بی سروپایی دستش به این عزیزکَرده نرسد، که هر رهگذری توان به زیر آوردنش را نداشته باشد، که حتی آلوده به نگاههای وطن فروشان نشود.
°•🔷 امام خمینی(رحمهاللهعلیه):«تنها آنهایی تا آخر با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.»
✍فاطمه اکرارمضانی
------------------------------------
#نهضت_ پیشرفت بانوان_خوزستان
@nehzat_pishraftbanovan_khuzestan