اولینها در حوزه زنان و خانواده با دولت
#شهید_جمهور
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️
✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨
⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨
🌸افسانه روی صندلی جابه جا شد؛ روسری قرمز ابریشمی اش را که از وسط سرش داشت سر میخورد جلوتر کشید و موهای کنار صورتش را زیر آن جابه جا کرد؛ سپس ایستاد و کیفش را از روی میز مقابلش برداشت؛ یک قدم جلو آمد و گفت من فعال سیاسی بودم
مرد پوزخند زد و گفت فعال سیاسی !
گفتم دلیل تقاضا؟
افسانه گفت:
🌸... من به نتیجه انتخابات در ایران معترض بودم و در راه پیمایی های بعد از انتخابات شرکت میکردم و بیانیه ها رو امضا می زدم روزی هم که ندا آقاسلطان کشته شد نزدیکش بودم وقتی صدای تیر اومد فرار کردم فیلم فرارم پخش شد و بهم گفتن باید از ایران بری چون حتماً توی ترور ندا متهم میشی گفتن اگه دستگیر بشی به عنوان عامل قتل ندا محاکمه ات میکنن و اعدام میشی. مرد عینکش را به چشمش زد و گفت:
🌸. اینها برای دریافت پناهندگی کافی نیست. تو هیچ فعالیت سیاسی ساختارشکنانه ای نداشتی که توی ایران برات خطر جانی داشته باشه یا آزادی تو رو تهدید کنه
🌸افسانه گفت: «مستر زند الان هزاران نفر بابت همین قدر فعالیت توی ایران بازداشت شدن و حکمهای سنگینی در انتظارشونه.» سپس دست به سمت موهایش برد و تکه ای از آنها را که از زیر روسری اش بیرون زده بود با
لبه ی روسری پشت گوشش جا داد. مرد گفت: دریافت برگه ی پناهندگی شرایط خاص خودش رو داره مردم ایران معترضن اگه این جوری باشه که باید به چند میلیون تقریبا پناهندگی بدیم . اینکه نمیشه .افسانه دهانش را باز کرد تا حرفی بزند، تقهای به در اتاق خورد و در باز شد. زند به در نگاه کرد. افسانه هم رو بر گرداند مردی حدوا شصت ساله که تیشرت سفید و شلوار جین پوشیده بود وارد اتاق شد. زند دستش را به نشانه سلام برای مرد تازه وارد بالا برد سری تکان داد و رو به افسانه گفت باید آگاهانه اقدام میکردی.
🌸 این طوری نمیشه افسانه با التماس سرش را کج کرد وگفت نمی دونم وبا اشاره به مرد تازه وارد گفت از جناب دیبا بپرس دیبا دستی به مو های پر پشت وشانه زده اش که رد ژل مو روی آنها نمایان بود کشید و گفت چی شده؟ زند توضیح مختصری داد.
دیبا رو به افسانه کرد و گفت تو شرایط پناهندگی رو نداری دختر جون، فعالیت قابل توجهی توی ایران نداشتی موندن توی ایران برات خطر جانی نداره .
افسانه ناامید موبایلش را در آورد و فیلم فرارش از صحنه قتل ندا آقا سلطانی را نشان داد.
🖇..............✏...............ادامه دارد.......🙏
✨هر روز یک صفحه از
#کتاب_ستاره_ها_چیدنی_نیستند.
باما دنبال کنید (#قسمت_۵)
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بسم⭐️الله⭐️الرحمن⭐️الرحیم⭐️
✨ستاره ها✨چیدنی✨نیستند✨
⭐️برگرفته از✨از زندگی✨یک دختر آمریکایی✨
🌸بخش اول رویای آزادی
🌸زند گفت توی این صحنه جمعیت زیادی دارن فرار میکنن تو هم که قابل شناسایی نیستی الان برای اونا مشکلی به وجود اومده؟ نه همه اونایی که توی اون راهپیمایی های اعتراضی شرکت کرده بودن دستگیر شدن؟ اعدام شدن؟ نه سالهای زیادی زندانی میشن؟ نه تنها اتهامی که تو الان داری خروج غیرقانونی از ایران و ورود به امریکاست.
🌸 البته این که ورودت به امریکا قانونیه یا غیرقانونی هم جای بحث داره اما نباید از ایران خارج میشدی.
زند گفت: البته... شاید...
🌸 افسانه ابروهایش را بالا داد و گفت شاید چی؟... راهی هست؟ هرکاری لازم باشه میکنم
🌸زند گفت: «اونو دیگه...» و کج خندی شیطانی روی لبش نقش بست و از گوشه چشم به دیبا نگاهی انداخت و با اشاره ابرو به او فهماند که تو بگو دیبا گفت همراهم بیا زند نگاهی به افسانه انداخت و هیکلش را داد عقب و به تکیه گاه صندلی چسبید افسانه با کمی تردید و بیشتر با خوشحالی از این که بالاخره راهی برای پناهندگی اش هست به سمتی رفت که دیبا با دست به او راهنمایی میکرد
🌸زند گفت دختر!... فقط تا مشخص شدن وضعیتت از این محدوده ای که برات مشخص کردم خارج نشو محل اسکانت رو هم تغییر نده افسانه آب دهانش را قورت داد و گفت: بله
دیبا گفت: دفتر من طبقه پایینه من نیم ساعت دیگه اونجام با یکی از دوستام که میتونه کمکت کنه باید صحبت کنم. برو دفترم بمون تا من بیام. اتاق ۱۳افسانه سری تکان داد و روسری اش را کمی صاف کرد و از پله ها پایین رفت و وارد اتاق ۱۳ شد. یک پنجره ی سرتاسری بزرگ روی دیوار روبه رویی اتاق بود که چشم انداز وسیعی از خیابانهای اطراف جلوی آن قرار داشت.
🌸 ساختمانهای دور دست سر به فلک کشیده و برجهای نوک تیزی که هزاران قطعه شیشه ی پنجره هایشان توی آفتاب برق میزد چشم را خیره می کرد هرکدام فرمی و شکلی داشتند. کمی نزدیک تر انواع و اقسام تابلوهای رنگی کوچک و بزرگ کلوبها، فروشگاهها و مغازه های مختلف چراغهای راهنما و چشمک زن و خیابانهای پر رفت و آمد قاب منظره را به شدت شلوغ و ناآرام نشان میداد افسانه کمی جلوی پنجره ایستاد و بیرون را نگاه کرد منظره را به شدت شلوغ و ناآرام نشان میداد
🖇..............✏...............ادامه دارد.......🙏
✨هر روز یک صفحه از
#کتاب_ستاره_ها_چیدنی_نیستند.
باما دنبال کنید (#قسمت_۶)
نویسنده⚡️محمد علی حبیب اللهیان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌱الا امیر سحر، ای مسافر زهرا
امید وصل تورا بین هر دعا دارم...
🌱گدایی در این خانه آرزوی من است
ز نام توست اگر ذره ای بها دارم...
#العجلمولایغریبم
#اللَّهُمَّعَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
#سلامروزتونمهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺زندگی زیباست،بدون حس تنهایی...🌺
✳️مجموعه تیزر فرهنگی(موشن کمیک)
آسیبهای تک فرزندی
#قسمت_اول
#تک_فرزندی
#ایران_جوان_بمان
🇮🇷تهیه شده در مرکز آفرینشهای فرهنگی هنری بسیج استان سمنان
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 اگر بچهها بهجای بازیگوشی، دائم گوشیبازی کنند، چه اتفاقاتی میافتد؟
#تربیت_فرزند
#بازی_رایانه
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بچههای کند دست پرورده والدینی هستند که همیشه عجله دارند
گاه بدون آن که بدانیم به فرزندمان اضطراب و استرس وارد می کنیم و در انتها از بیقراری او متعجب می شویم :
◻️ « زود باش كار دارم»،
◻️ «زود بگو باید برم»
◻️ «بدو دیرم شده»
و...استرس را در جان كودك می نشاند.
📌 این وظیفه والدين است كه زمان را طوری تنظیم كنید كه مجبور به عجله كردن نباشند .
#تربیت_فرزند
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀