eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ مأمنی است برای "ما" ، که "در" سایه‌اش هم آرامش هست و هم قدرت ... و چه وسیع است آغوش مادری که برای تمام تاریخ جا دارد ... هم منبع آرامش است و هم قدرت! برای فرزندانی که خود را در دامانش می‌اندازند و بسمت مقصد نهایی تاریخ حرکت می‌کنند! ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسرم به من روز زن رو تبریک نگفت...! ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
e37.mp3
7.13M
با سلام و خدا قوت خیلی ممنون از کانال خوبتون خدا حافظتون باشه یکی از نزدیکان ما یک خانمی هستند که معتقد هستند باید اجازه بدهند پسرشان دوست دختر پیدا کند تا فرزندشان بعداز ارتباط با چند دوست دختر بفهمد که چه معیارهایی برای همسرآینده اش می‌خواهد تا با دید باز انتخاب کند ....! ایشان معتقدند که همه ی مردها کنجکاوی جنسی دارند واگر قبل از ازدواج این اتفاق نیفتد بعداز ازدواج با خیانت به همسرش اتفاق خواهد افتاد ..... اگر امکان دارد به این سوال جواب بفرمایید که ایشان راقانع کنم با توجه به اینکه پسرشان از قضا سربه زیر بوده و در بند این کارها نیست و اگر من بتوانم خوب و درست و علمی به ایشان توضیح داده شود چه بسا قبول کنند و فرزندانشان را آلوده نکنند 🟢 پاسخ استاد پوراحمدخمینی 🔺 روان‌شناس و مشاور خانواده ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نارنجک سازی.mp3
10.4M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔴 ماجرای جالب نارنجک💣 ساختن حسن در راهپیمایی ها 🔵 حسن آقا وارد انبار مهمات مأموران شاه شد و یک میله رو به جای تفنگ برداشت😳 دوستانش که این رو فهمیدن کلللیییی خندیدن😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
📕رمان #سپر_سرخ 🔻#قسمت_بیست_و_دوم ▫️دلم می‌خواست کلامی بگوید که این سکوت سنگینش نفسم را بند آورده
📕رمان 🔻قسمت ▫️نفهمید چرا به لکنت افتادم و غصۀ نوزادش، قاتل جانش شده بود که سرش را کج کرد و بی‌خبر از حال خرابم التماسم کرد: «براش دعا کنید. مادرش خیلی بیقراره، این هفته باید جراحی بشه!» ▪️دیگر نمیتوانستم حتی یک کلمه بگویم که با همین حرفها، تا انتهای زندگی‌اش رفتم و در خلائی از خاطراتم سقوط کردم. ▫️از آنچه در انتظار نوزاد معصومش بود و از این چشمان شکسته‌اش، جگرم آتش گرفته و حالا فهمیده بودم او همسر دارد و نمی‌دانستم از این لحظه با این دل چه کنم؟ ▪️نورالهدی به خیال خودش زمان کافی برای صحبت ما ایجاد کرده و دیگر نمی‌شد بیش از این معطل کند که ابوزینب از چادر بیرون آمد و مهدی انگار منتظر او بود: «بریم؟» ▫️نورالهدی دوباره از چادر بیرون آمد و مهدی نمیدانست با دل من چه کرده که رو به ما دو نفر خداحافظی کرد: «اجرتون با حضرت زهرا! در پناه خدا باشید!» و به همراه ابوزینب هر دو به راه افتادند و به‌خدا با هر قدم که از ما فاصله می‌گرفتند، دلم بیشتر یخ میزد. ▪️چشمانم از پشت به قامتش مانده و باورم نمیشد سه سال در خیال کسی بودم که همسر داشته و حالا از خودم متنفر شده بودم! ▫️نورالهدی میخواست بداند بین ما چه گذشته و نگاه من در این تاریکی هنوز به مسیر رفتنش بود و با همان نگاه مات و لحن مبهوتم خبر دادم: «گفت برای دخترش دعا کنم!» ▪️آنچه میشنید باورش نمیشد و دیگر از دست او هم کاری برای این دل درماندۀ من ساخته نبود که در سکوتی غمگین برگشتم و کنج چادر روی زمین چمباته زدم. ▫️دیگر حتی نمیخواستم نورالهدی حرفی بزند که حوصله هیچکس حتی خودم را نداشتم. ▪️هرچه کرد برای استراحت به موکب نرفتم و فقط میخواستم کسی اطرافم نباشد که التماسش کردم به تنهایی برود. ▫️او رفت و من ماندم و این چادر که تا همین چند دقیقه پیش او اینجا بود و حالا حتی باید خیالش را از خاطرم بیرون میکردم. ▪️از اینکه بخواهم به مردی متأهل فکر کنم، حالم از خودم به هم میخورد و باید همین امشب همه چیز از خاطره و فکر و احساسش را به آتش میکشیدم و خاکستر آن را هم به باد میدادم. ▫️زیر همین چادر با خدای خودم خلوت کرده و التماسش میکردم تا به دادم برسد که من به تنهایی مردِ خاموش کردن این آتش نبودم. ▪️تا سحر یک لحظه پلکم روی هم نرفت، بی‌وقفه گریه میکردم و حتی جرأت نمیکردم برای نوزادش دعا کنم مبادا همین دعا کردن دوباره احساس او را در جانم زنده کند. ▫️دیگر حتی نمیخواستم در خوزستان بمانم که هوای اینجا حالم را بد میکرد و میترسیدم دوباره چشمانش را ببینم و همان فردا صبح، ساکم را بستم. ▪️نورالهدی نمیدانست باید چه کند و من می‌دانستم فقط باید از اینجا بروم که خواهرانه خواهش کردم: «ابوزنیب میتونه منو برگردونه؟» ▫️نگاهش مستأصل شده بود، میخواست برای اینهمه آشفتگی‌ام کاری کند و بهترین چاره بهانه کردن دلتنگی برای پدر و مادرم بود که با ابوزینب تماس گرفت: «آمال دیگه خسته شده،میخواد برگرده فلوجه. کسی از بچه‌ها برنمیگرده؟» ▪️خدا خواسته بود جانم را از مهلکۀ عشق بی‌سرانجامم نجات دهد که همان روز یک گروه از امدادگران به بغداد بازمی‌گشتند و من هم همراه‌شان شدم. ▫️برای سوار شدن باید تا جادۀ اصلی روستا پیاده می‌رفتیم و در همین مسیر دیدم کنار یکی از خانه‌های روستا چند نفر ایستاده‌اند. ▪️دیگر نایی به نگاهم نمانده بود که دیشب تا صبح در دریای اشک دست و پا زده و با همین چشمان زخمی دیدم حاج قاسم برای دلجویی و پیگیری مشکلات به درِ خانۀ یکی از روستاییان آمده است. ▫️چند لحظه ایستادم که انگار نورانیت چهره و آرامش چشمانش آرامم میکرد و لحن گرم کلامش که از دور به گوشم می‌رسید، عین مرهم بود. ▪️هر کدام از مردهای روستا نزدیکش می‌رفتند و رویش را می‌بوسیدند و او با این درجۀ نظامی و شهرتی که در دنیا داشت، از اینهمه مهربانی خسته نمی‌شد. ▫️ابومهدی هم چند قدم آن طرف‌تر ایستاده و انگار می‌خواستند با هم به منطقه‌ای دیگر بروند که تویوتایی کنار جاده توقف کرد و یکی از نیروهای ایرانی صدا رساند: «حاجی بریم؟ بچه‌ها منتظرن!» ▪️حاج قاسم و ابومهدی به همراه چند نفر از همراهان به سمت تویوتا می‌آمدند و شنیدم یکی از همین پاسداران ایرانی رو به رفیقش می‌گفت: «به‌خدا از وقتی حاج قاسم اومد تو منطقه، ورق برگشت! شنیده بودم هر جا حاجی باشه طوری روحیه میده که کارها یدفعه جلو میره اما الان به چشم خودم دیدم!» ▫️گوشم به حرف آن‌ها بود و چشمم به حاج قاسم و ابومهدی که میان سایر نیروها بدون هیچ تشریفاتی روی بار تویوتا سوار شدند. ▪️بین اینهمه مرد، نمی‌شد نزدیک‌شان شوم و از همان فاصله با حاج قاسم در دلم نجوا کردم: «ای‌کاش میشد با منم حرف بزنی و یجوری بهم روحیه بدی که بتونم فراموشش کنم...» 📖 ادامه دارد... ✍ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🌱دلم آشفته و غم بی‌امان است نگاهم خسته، چشمم نیمه‌جان است... 🌱کجایی ای پناه بی‌پناهان! زمانه با دلم نامهربان است... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀