eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم و حزب الله.mp3
14.04M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای سفر حاج قاسم به لبنان برای شرکت در جنگ با اسرائيل💪 🔴 حاج قاسم به سید حسن نصرالله گفت: من هم باید بیام به لبنان تا کنار شما با اسرائیلی های جنایتکار بنجگم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ مرجفون با دل‌های مردم چه می‌کنند؟ ❗️امروز اسرائیل و حتی آمریکا درضعیف ترین حالت تاریخی خودشونن !😳 شاهد؟ سخنان رهبر ‌🎙دکتر علی تقوی ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفاوت حضرت والا و حضرت آقا یا تفاوت عمامه با تاج چیه؟ 🎙حجت الاسلام راجی ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی خاص🌹
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت سی و هشتم ▫️هفتم اکتبر ۲۰۲۳، با خبری فوری در رسانه‌های دنیا آغاز شد؛ عم
📕رمان 🔻قسمت سی و نهم ▫️گیج و گنگ فقط نگاهم می‌کرد و من در آستانۀ آزادی از هیجانِ رهایی به وجد آمده بودم:«من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم،خیلی هم خوشحال میشم که بلاخره می‌تونم از این خونه برم!» ▪️نگاهش دور صورتم می‌چرخید و با حالتی آشفته پرسید:«یعنی برات مهم نیس با من زندگی کنی؟» ▫️شاید در دلش دنبال عشقی قدیمی می‌گشت و من مطمئن بودم دیگر حضورم در این خانه برایش اهمیتی ندارد که تیر خلاصم را زدم: «تو که دیگه هیچ احساسی به من نداری، منم از زندگی با تو متنفرم! پس بهتره تو بری دنبال عشق خودت، منم برم دنبال زندگی خودم! همین فردا میریم از هم جدا میشیم، فقط به یه شرط!» ▪️شاید باور نمی‌کرد به این سادگی همه‌چیز برای رسیدن به عشقِ چشم و ابرو مشکی و جذابش فراهم باشد که لبخندی عصبی لب‌هایش را از هم گشود: «چه شرطی؟» ▫️از اینهمه هیجان که حتی نمی‌توانست پنهانش کند، من خندیدم و او خجالت کشید؛ دوباره کنارم نشست، دستش را دور شانه‌ام کشید و نیازی به محبتش نداشتم که خودم را از حلقۀ دستانش بیرون کشیدم و اینار من از کنارش بلند شدم. ▪️باید ماجرای چهارسال باج‌گیری‌اش همینجا و پیش از رفتنم تمام می‌شد که روبرویش ایستادم و با صدایی که از ناراحتی خش افتاده بود، جای زخم تمام این سال‌ها را نشانش دادم: «باید اون عکس رو پاک کنی!» ▫️برای نخستین بار احساس کردم از اینهمه عذابی که به من داده بود، شرمنده شد که نگاهش سنگین به زمین افتاد و زیر لب زمزمه کرد: «من فقط می‌خواستم تو همیشه مال خودم باشی!» ▪️و حالا که به خاطر هوس این دختر اینهمه دست و پایش را گم کرده بود، باید انتقامم را می‌گرفتم که با صدای بلند خندیدم و تمام عشق و احساسش را به هیچ گرفتم: «تو یه دیوونه‌ هوسبازی عامر!» ▫️از انگشتانی که به هم فشار می‌داد می‌فهمیدم هوس کتک زدنم به دلش افتاده و نمی‌خواست بازیِ برده را ببازد که بی‌هیچ مقاومتی همان شب عکس را از روی موبایل و لپ‌تاپ پاک کرد و فردا صبح درخواست طلاق توافقی دادیم. ▪️خیال می‌کردم حضور این دختر فلسطینی شهروند اسرائیل، معجزۀ زندگی من است و نمی‌دانستم چه فتنه‌ای پشت چشمان ریز و سیاهش پنهان شده که فقط به عشق رهایی، روزها را می‌شمردم و در زمانی کمتر از آنچه انتظار داشتم، از هم جدا شدیم. ▫️وسایل خاصی در خانه نداشتم جز چند تکه لباس که در یک ساک دستی کوچک جمع شد و اولین و آخرین لطفی که عامر در حقم کرد، بلیطی بود که برای بازگشت به عراق برایم گرفت و در لحظات آخر دیدم روی چشمانش را پرده‌ای از اشک گرفته است. ▪️تمام تنم به اندازه چند سال از کتک‌هایش درد می‌کرد و نه فقط جسمم که جانم را در تمام این سال‌ها زجر داده بود؛ حالا من مثل پرنده‌ای رها از قفس، در حال پر زدن بودم و او لحظه آخر کنار تاکسی دلش لرزید: «من بهت عادت کرده بودم آمال!» ▫️درِ تاکسی را باز کردم، بی‌هیچ حرفی سوار شدم و انگار رفتنم آتشش زده بود که اشاره کرد شیشۀ پنجره را پایین بکشم، دستش را لبۀ پنجره قرار داد و با لحنی گرفته گله کرد: «چقدر خوشحالی داری ترکم می‌کنی!» ▪️خوشحالی‌ام از اینکه دیگر زندانی او نبودم از درخشش چشمانم پیدا بود و با صدایی رسا شادی‌ام را به رخش کشیدم: «هیچوقت تو زندگیم انقدر خوشحال نبودم!» ▫️دیگر نمی‌خواستم حتی یک لحظه اینجا بمانم که از راننده خواستم حرکت کند و عامر را در ورطه بلایی که هیچ‌کدام از آن خبر نداشتیم، رها کردم. ▪️باورم نمی‌شد اینهمه عذاب و وحشت تمام شده باشد که تا رسیدن به فرودگاه و در تمام طول پرواز گریه می‌کردم؛ از حسرت سال‌هایی که در حضور عامر تباه شد، از داغ دلتنگی و دوری پدر و مادرم و از اشتیاق دیدار دوباره همۀ عزیزانم! ▫️روزی که به آمریکا آمدم، مطمئن بودم هیچ روزنۀ امیدی برایم نمانده و حالا آزاد و رها، عازم عراق بودم که دلم می‌خواست این لحظات را با تمام وجودم نفس بکشم تا سرانجام بعد از چهار سال وارد فرودگاه بغداد شدم! ▪️پدر و مادرم به استقبالم آمده بودند و در همان برخورد اول از افسردگی چشمانم، قلب نگاه‌شان شکست اما به زحمت می‌خندیدند تا دل من خوش باشد. ▫️از تارهای سفیدی که میان موهای مشکی‌ام پیدا شده بود و اینهمه خطوط شکستۀ صورتم می‌فهمیدند در غربت چه بلایی سر دلم آمده و باز از شب‌های سختی که در خانۀ عامر جان کنده بودم، بی‌خبر بودند! ▪️در شهری مثل فلوجه،طلاق و بازگشت زن از خانۀ شوهر،بسیار بد بود؛پدر و مادرم نگران آینده من بودند و فقط خودم خبر داشتم از چه جهنمی نجات پیدا کردم. ▫️مقابل چشمانم عکس را حذف کرده بود اما حال دلم به این سادگی‌ها خوش نمی‌شد که هرشب با دلهره پخش تصویرم به بستر می‌رفتم و نیمه‌شب از کابوس کتک‌های عامر از خواب می‌پریدم و می‌ترسیدم از روزی که دیوانگی این مرد خانه‌خرابم کند... 📖 ادامه دارد... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🌱شوقِ دیدارِ تو سر رفت زِ پیمانه ما کِی قدم می‌نهی ای شاه به ویرانه ما؟! 🌱ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم سر و سامان بده بر این دلِ دیوانه ما ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«به نبودنش عادت کردیم!!!» متأسفانه غیبت امام زمان برای بعضی از شیعیان عادی شده.... این جمعه هم نیامدی اقاجان💔💔 عج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا