💚#فاطمیه ماه خون ماه غم است
🖤فاطمیه یک محرم ماتم است
💚فاطمیه چشم گل پر شبنم است
🖤فاطمیه عمر گل ها هم کم است
💚فاطمیه دیده مهدی تر است
🖤اشک ریزان در عزای مادر است
🏴ایام فاطمیه تسلیت باد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
💛🧡💚
#حفظ_اقتدار_مرد ۱۰
یک آقای دیگهای اومد پیش من گفت:
🚫 دکتر فقط "طلاق"،
اگه برای طلاق حرف میزنی ما اینجا بمونیم، وگرنه ما بریم ..
+ گفتم خب مطلبت رو بفرما ..
- چیو بفرما، بفرما نفرما فرقی نداره،
- گفت: آقای دکتر کمک برای طلاق میکنی؟
+ گفتم آقا اقلّا یک توضیحی بده، برای خودم میخوام ، به این خانوم کار ندارم
- گفت دکتر من آدمی هستم دست و دل باز، اصلا بابام منو اینجوری پرورش داده،
میوه کیلویی نمیتونم بگیرم، صندوقی میخرم..
🍊داشتم میرفتم خونه... دیدم یه وانتی پرتقالای خوبی آورده، گفتم آقا یه جعبه بذار صندوق ما،
🏢سه طبقه این پرتقالا رو بردم بالا، دکتر خود شما اینقد پرتقال ببری خانومت چی باید بگه؟
گفتم خیلی باید شوق داشته باشه، جیغ از خوشحالی باید بکشه، بعدم بچه ها رو صدا کنه وای بیاید ببینید بابا چی خریده، این همه پرتقااال ..
گفتم که خانوم تو چیکار کرد؟
👈گفت: خانوم گفت: اینا رو میخوای بیاری تو؟
بله، اینا چیه؟ هر وقت یک فریزر گرفتی اندازه اینا..
من گفتم تو چیکار کردی؟؟
🔸گفت منم میوهها رو از پنجره ریختم تو کوچه، گفتم هر وقت تو این خونه بابات فریزر آورد اندازه اینا ..
یکی اون گفت و یکی من گفتم،
[مَرده ببینید چی میگفت...گوش کن اینجا رو]
💔اصلا آقای دکتر.. من مرد بیخود، بیفکر، همه اون حرفایی که زنم گفت: ولخرج، نفهم، بیشعور..
ما این ..
خب این خانم اذیت میشه، بره زندگیشو بکنه، من مرد بیشعور و نفهم و بی فکر وایسم اینجا چیکار کنم؟؟ نمیخوام، میخوام برم، طلاق ..
از طلاق فقط حرف بزن .
#ادامه_درپست_بعدی..
@banoye_khaass
. می بینید ..
🔻ممکنه شما بگید خب یعنی اقای دکتر خانوم بذاره این اقا ولخرجی کنه، یعنی پرتقالا خراب بشه، اسراف بشه خوبه؟
💡کی گفت اسراف بشه، کی گفت خراب بشه،
🔺پاشو این شکوهِ تامینِ مرد رو منتشر کن .. تو به اینقدر پرتقال احتیاج نداری؟ خب بقیشو:
🍊علی اگه اجازه بدی یک مقدار از این پرتقالا برای #مامانت، #خواهرم، #خواهرت اینا کنار بذاریم ..
حالا میبینید ..بعدا اونجا اونا هم میگن وای این پرتقالایی که شما ..
➖علی یک خانومه هست بنده خدا #فقیره، میاد پیش من، من بهش کمک میکنم، اگه یک دو کیلوشو بذارم کنار برای اون...
میبینید...
عشق تامین، شکوه تامین ..
خانومه پا گذاشته.. حالا هم درگیر اینه چجوری راه اینو به خونه مامانش ببنده..
🔺این چه کرده، چقدر سقوط کرده تو فکر و دل این مرد .. داره همین قبلی رو هم ازش میگیره، می بنده.. همینم مچاله میکنه،
بعد میخوای عشق تامینت تو وجودش جوشش کنه؟؟ از این خبرا نیست...
👈خیلی اینا نکات اساسی هست که خانما گمش کردن و بدونید این ریشه مرده ...
♦️فرقیم نمیکنه مردش باسواد باشه، روانشناسی خونده باشه یا نباشه، اهل فرهنگ .. مودب باشه ، مهربان
هیچی.. مرد باشه فقط ... این ریششه، هیچ چیز دیگهای درش دخالت نداره..
#ادامه_داره....
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 زن امروز دنیا الگو میخواهد؛ اگر الگویش باشد حضرت زینب و فاطمه الزهراء سلام الله علیهما🔸
#بیانات_رهبری
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#نکته
💠نسبت به حقوق همسر و والدین خود، عادلانه رفتار کن، رسیدگی به حقوق هر کدام نباید موجب تضییع حق دیگری شود.
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
🔴 #پیامبر_صلی_الله_علیه_و_آله:
💠 روا نیست زنها آن چه میان آنها و شوهرانشان در #خلوت میگذرد به زنان دیگر بازگو کنند.
📙وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۵۴
💠 معنای این رفتار این است که شما به دیگران اجازه ورود به حریم #خصوصی زندگیتان را میدهید.
💠 و گاه باعث میشود طرف مقابلتان دچار #مقایسههای مخرّب شود.
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#ازجهنم_تابهشت #قسمت125 برق خوشحالي تو چشماي اميرحسين موج ميزد. از پدر جدا و به سمت من مياد. بوسه
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت126
#به_روایت_راوی
آب رو که پشت ماشین میریزه ، بی هوش میشه و روی زمین میوفته.....
یک ماه بعد.....
فاطمه خانوم ، همسایشون دختر 2 سالش زینب سادات رو پیش حانیه میزاره و میره به دنبال خبری از همسرش. تو این دو هفته ای که همسایه شده بودن حسابی دوستای خوبی بودن ، شاید به خاطر اینکه همدرد بودن. بابای زینب سادات هم به سوریه اعزام شده بود. با این تفاوت که امیرحسین فقط یک ماه پیش رفته بود و پدر اون پنج ماه پیش و تو دوماه گذشته هیچ خبری ازش نداشتن و حسابی هم نگران بودن.
حانیه که عاشق بچه ها بود ، حسابی با زینب صمیمی شده بود. شاید اینجوری دلتنگی کمتر اذیتش میکرد. هرچند بازهم شب تا صبح برای سلامتی همسرش دعا میکرد و دیگه غذا خوردن و تفریح و خندیدن براش معنی نداشت....
با صدای زنگ تلفن زینب رو بغل میکنه و کنار میز تلفن میشینه.
_ بله ؟
+ سلام. عذر میخوام خانوم موسوی.
_ بله بفرمایید.
صدا مدام خش خش میکرد و قطع و وصل میشد. مطمئن بود از سوریس. گوشش رو تیز میکنه که خبری از امیرحسینش بگیره. زینب سیم تلفن رو میکشه و صدا قطع میشه.
سریع سیم رو وصل میکنه و تنها جمله ای که میشنوه _ شهید شدن.......
❤️❤️❤️❤️❤️❣❣❣❣❤️❤️❤️❤️❤️
من خود به چشم خويشتن ديدم كه جانم ميرود.....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت127
تلفن از دستش روي زمين ميوفته و صداي گريه زينب بلند ميشه. حانيه روي زمين ميوفته. گريه نميكنه. حرفي نميزنه ً فقط به گوشه اي خيره ميشه. تمام خاطرات براش مرور ميشه. ازاولين روز تو دربند. از برخوردشون به هم تو مسجد. از اون شب و اون كوچه. جداييشون . عقدشون. سفر كربلا. مشهد و عهدي كه بسته بود. نه اشك ميريزه نه بغض ميكنه نه جيغ و داد.
همون لحظه اميرعلي و فاطمه ميان تا سري بهش بزنن. در ورودي اصلي ساختمون باز بوده و وارد ميشن پشت در واحد حانيه كه ميرسن فقط و فقط صداي گريه زينب سادات به گوش ميرسه. اين سمت در اميرعلي و فاطمه هرچقدر در ميزنن جوابي نميگيرن و طرف ديگه حانيه نه چيزي ميشنوه نه چيزي ميبينه. تنها خاطرات اميرحسينش جلوش جولون ميدن.
اميرعلي كه نگران خواهرش ميشه با هر بدبختي كه هست در رو باز ميكنه و وقتي با حانيه اي كه وسط پذيرايي روي زمين نشسته و به گوشه اي خيره شده ، تلفني كه روي زمين افتاده و زينبي كه فقط گريه ميكنه نگرانيشون بيشتر ميشه.
فاطمه سريع زينب رو بغل ميكنه و سعي در آروم كردنش داره و اميرعلي هم سراغ خواهرش ميره. اولين فكري كه به ذهن هردو رسيده شهادت اميرحسينه . با اينكه از دوستي اميرعلي و اميرحسين چند ماه بيشتر نميگذشت و هنوز حتي به سال نرسيده بود ، حسابي رفقاي خوبي براي هم بودن و دل كندن سخت بود. از طرفي شوهر خواهرش بود. همه از عشق اميرحسين و حانيه به هم خبر داشتن عشقي كه نمونش كم پيدا ميشد ، عشقي كه چندماه شكل گرفته بود ولي فوق العاده تو قلبشون ريشه كرده بود.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤