🌸🍃عرض سلام و ارادت خدمت سروران گرامی
اعیاد شعبانیه رو حضورتون تبریک عرض میکنیم.
بانوی تراز بابت مشکل فنی که دیشب در تایپ داستان پیش اومد و قسمت تکراری بارگذاری شد از شما دوستان عزیز عذرخواهی می کند،پوزش ما را بپذیرید...🌻
برای جبران مشکلی که دیشب پیش اومد
امشب دو قسمت از داستان رو براتون بار گذاری می کنیم باشد که در نظر افتد....❤️
#دوستون_داریم
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل هفتم
بیا در جمع یاران یار باشیم
🍃برگ شصت و سوم
نزدیک غروب بود که زنگ خانه را زد ، با شوق آیفون را زدم و دم در منتظرش شدم ، لنگ لنگان راه می رفت ، با دقت که نگاه کردم متوجه شدم لب بالایی حمید هم پاره شده است ، این صحنه آن قدر برایم عذاب آور بود که متوجه جوایز و مدال حمید نشدم ،نفر سوم مسابقات کاراته کشوری نیروهای مسلح شده بود ، از همان لحظه اول غرغر کردن من شروع شد :« چرا رقیب کنترل نکرده ؟چرا لبت پاره شده ؟ این چه وضع مسابقه دادنه؟ حتما داور هم فقط تماشا می کرده ».
حمید جایزه اش را به من نشان داد و با خنده گفت :« مسابقه است دیگه ،تو خودت این کاره ای میدونی توی مسابقه از این اتفاقا زیاد می افته ، من هم طرفمو خیلی زدم ، حسابی از خجالتش دراومدم ، ناراحت نباش ».
می دانستم برای دلخوشی من می گوید ، چون حتی داخل مسابقه چنین اخلاقی نداشت که بخواهد ضربه بدی به حریف بزند، دوتا از انگشت های پایش که ضربه خورده بود را با چسب اتوکلاو بستم و باندپیچی کردم ، لب پاره اش را هم چند بار ضد عفونی کردم ، دلم می خواست تا به دنیا اومدن برادرزاده هایش حمید کاملا حالش خوب بشود و اثری از این پارگی روی صورتش نماند .
چند روز مانده به محرم اوایل آبان ماه به طبقه بالا اثاث کشی کردیم ،دل کندن از فضایی که زندگی مشترکشان را در آن شروع کرده بودیم حتی به اندازه همین جابهجایی برایم سخت بود ، از گوشه گوشه این فضا خاطره داشتم ، با اینکه خانه کوچک بود ولی برای من تداعی کننده بهترین روز های زندگی کنار حمید بود.
از چند روز قبل وسایل را داخل کارتن چیده بودیم ، روز اثاث کشی دانشگاه کلاس داشتم ، وقتی برگشتم دیدم حمید به همراه صاحب خانه و پسرشان سه نفری تقریبا کل وسایل را جابهجا کرده بودند، چون ساختمان خیلی قدیمی بود پله هایش باریک و ناجور بود، با هزار مشقت وسایل ما را برده بودند طبقه بالا و وسایل صاحب خانه را آورده بودند پایین ، حمید معمولا دوست داشت این طور کار ها را خودش انجام بدهد تا مزاحم کسی نشود ، برای همین کسی را خبر نکرده بود.
طبقه بالا مثل طبقه پایین کوچک بود با این تفاوت که پذیرایی را بزرگتر درست کرده بودند ولی اتاق خوابش کوچک تر بود ، دوازده تا پله می خورد تا پاگرد اول ، بعدبا سه تا پله می رسید به طبقه دوم ،درب ورودی یک در قدیمی بود که وسط در شیشه های رنگی کار شده بود ، کف اتاق و پذیرایی از کاشی و سرامیک خبری نبود ، همه را با گچ درست کرده بودند .
با حمید تمام دیوارها و کف خانه را جارو زدیم ، بعد دستمال کشیدیم و خشک کردیم ، کار تمیز کردن اتاق که تمام شد یکسری کارتن کف اتاق ها انداختیم ، بعد موکت ها را پهن کردیم و وسایل را چیدیم ، داخل پذیرایی دو تا فرش شش متری انداختیم ولی باز فرش دوازده متری که داشتیم بلا استفاده ماند.
آشپز خانه طبقه بالا کوچک بود ، فقط یکی دو تا کابینت داشت برای همین خیلی از وسایل مثل سرویس چینی را با همان کارتن ها در پاگردی که می رفت برای پشت بام چیدم ، پذیرایی این طبقه بزرگ تر بود برای همین بعضی از وسایل جهاز مثل میز ناهار خوری و میز تلفن را که خانه پدرم مانده بود به خانه خودمان آوردیم ، روبروی در ورودی یک طاقچه قدیمی بود ، گلی که حمید برای تولدم گرفته بود را همراه عکس حضرت آقا گذاشتم ، خانه ساده ای بود ولی پر از محبت و شادی ، گاهی ساده بودن قشنگ است !
از آن موقع به بعد هر بار حمید می خواست از پله ها پایین برود چند باری یاالله می گفت تا اگر ورودی طبقه پایین باز بود حواسشان باشد، یک حدیث هم از امام باقر (ع) کنار در ورودی چسبانده بود که هر صبح موقع بیرون رفتن از خانه آن را می خواند.
نقطه مشترک طبقه بالا با طبقه پایین صدای بچه هایی بود که در طول روز از کوچه می آمد ، خانه ما در محله پرتردد قزوین یعنی خیابان نواب بود ، داخل کوچه همیشه بازی و شیطنت و دعوای بچه های محل به راه بود ، تازه فصل امتحانات شروع شده بود ، نشسته بودم و کتابم را مرور می کردم ، از بس سر و صدا زیاد بود یک صفحه را پنج بار می خواندم ولی متوجه نمیشدم ، از صدای بچه ها حواسم به کل پرت می شد و نمیتوانستم روی مطالب کتاب تمرکز کنم، کتابم را پرت کردم و نشستم یک دل سیر گریه کردم ، گفتم :« اینجا جای درس خوندن نیست»، دوره مجردی هم همین طور حساس بودم ، گاهی مواقع شب هایی که امتحان داشتم و مهمان می آمد می رفتم داخل انباری درس می خواندم!🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل هفتم
بیا در جمع یاران یار باشیم
🍃برگ شصت و چهارم
این طور مواقع حمید نقش میانجی را بازی می کرد، شروع می کرد به صحبت:« آروم باش خانم ، آخه این بچه ها این طوری با نشاط بازی کنن خوبه یا خدا ناکرده مریض باشن و توی خونه افتاده باشن؟ این طوری پر جنب و جوش باشن خوبه یا برن سراغ بازی های کامپیوتری و موبایل؟ فردا بچه های ما هم بخوان بازی کنن همین حرف رو می زنی ؟» با حرف هایش آرومم می کرد، کم کم دستم آمده بود که بهترین ساعت مطالعه و درس خواندن نیمه شب است ، موقع امتحانات ساعت دوازده شب به بعد شروع می کردم به درس خواندن ، چون این ساعت ها از سر و صدای داخل کوچه خبری نبود .
با همین روش توانستم برای اولین امتحانم کتاب ۴۰۰ صفحه ای را مرور کنم ، بعد از امتحان خوشحال از اینکه توانستم به اکثر سوالات جواب درست بدهم راهی خانه شدم ، وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاق ها و آشپزخانه را دود گرفته است ، گفتم حتما حمید اسپند دود کرده، ولی این دود خیلی بیشتر از یک اسپند دود کردن بود ! با رفتن به آشپزخانه شصتم خبر دار شد که حمید دسته گل به آب داده است ، دیدم بله! گوشه فرش آشپزخانه سوخته است ، پرسیدم :« حمید این دود برای چیه ؟ گوشه فرش آشپزخانه چرا سوخته ؟»، جواب داد:« دوست داشتم تا قبل از این که تو بیای اسپند دود کنم ، ولی یهو اسپند دونی از دستم روی فرش افتاد و گوشه فرش سوخت».
دعوا کردن هایم بیشتر حالت شوخی و خنده داشت ، گفتم :« چشمم روشن ، تو جهازم رو ناقص کردی ، باید جفت همین فرش رو بخری » ، سوختن فرش به کنار ، تا دو روز حوله به دست این دود را از پنجره ها بیرون می دادم ، هر کس می آمد خانه ما فکر می کرد کل خانه آتش گرفته است!
ایام محرم با اینکه هوا تقریبا سرد شده بود با موتور شب ها می رفتیم هیئت خودمان ، شب تاسوعا به شدت هوا سرد شده بود ، ولی با این حال باز هم با موتور راهی شدیم، حمید به شوخی گفت :« الان کسی رو با لانچیکو بزنن از خونه در نمیاد ، اون وقت ما با موتور داریم میریم هیئت »، دستش را گذاشت روی زانوی من گفت :« فرزانه پاهات یخ زده؟ غصه نخور خودم برات ماشین میگیرم دیگه اذیت نشی»، دستم را گذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید ، حمید هم یک دستش را گذاشت روی دست من ، کنار سرما و سوز شبانه هوای پاییزی قزوین تنها چیزی که دلم را گرم می کرد محبت دست های همیشه مهربان حمید بود .
آن شب هم مثل همه شب های دیگری که به هیئت می رفتیم خیلی سینه زده بود ، میان دار هیئت خیمه العباس بود ، به حدی سینه می زد که احساس می کردم جسم حمید توان این همه سینه زنی را ندارد ، وقتی از هیئت بیرون آمد صدایش گرفته بود و چشم هایش سرخ شده بود ، با همان صدای گرفته اولین جمله ای که گفت همین بود :« قبول باشه »، خیلی هم سعی می کرد مستقیم به چشم های من نگاه نکند که من متوجه سرخی چشم هایش نشوم ، اهل مداحی شور وبالا پایین پریدن نبود، ولی حسابی سینه میزد ، بیشتر مداحی های آقای مطیعی را دوست داشت ، حتی وقتی هیئتشان کلاس مداحی برای نوجوان ها گذاشته بود به مربی سفارش کرده بود :« به اینها شور یاد نده ، روضه خوندن یاد بده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن».
شب حضرت عباس (س) یک شب ویژه برای حمید بود ، موقع برگشت سوار موتور که شدیم گفت :« دوست دارم مثل آقای حضرت ابوالفضل (س) مداح حرم بشم و دست و پاهام فدایی حضرت زینب (س) بشه».وقتی این همه سینه زدن و تغییر حالت چهره حمید را دیدم گفتم :« حمید کمتر سینه بزن ، یا حداقل آروم تر سینه بزن ، لازم نیست این همه خودت رو اذیت کنی »، جوابش برایم جالب بود ، گفت :« فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیچ وقت نمی سوزه، چه این دنیا چه اون دنیا » ، بارها این جمله را در مورد سینه زدن هایش تکرار کرد ، بعد ها من متوجه راز این حرف حمید شدم!
از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمی آمد ، دوست داشتم با خط خودم برایش بنویسم ، یادداشت های کوچک می نوشتم ، چون معمولا حمید زود تر از من از خانه بیرون می رفت و زود تر از من به خانه بر می گشت ، هر کاغذی که دم دستم می رسید برایش یاداشت می نوشتم ، می گفتم تا چه ساعتی کلاس دارم ، ناهار را چجوری گرم کند، مراقب خودش باشد، ابراز علاقه یا حتی یک سلام خالی ! ، هر روز یک چیزی می نوشتم و می گذاشتم روی اوپن یا کنار اینه ، خیلی خوشش می امد، می گفت نوشته هایت هر چه کوتاه است اما تمام خستگی را از تنم بیرون می برد، به من می گفت یک روز با این نوشته ها غافلگیرت می کنم!🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌻از خدا پرسیدند
عزیزترین بندگان نزد تو
چه کسانی هستند؟
خداوند لبخند زد و گفت
آنها که میتوانند تلافی کنند
اما به خاطر من میبخشند . . .❤️
شبتون پر از نور و عشق و رحمت
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹سختگیر باشید.
برای کتابایی که میخونید
فیلمایی که میبینید
آدمایی که باهاشون
معاشرت میکنید.
هرچقدر هم فکر کنید تحتتاثیر قرار نمیگیرید،
شخصیتِ اصلی شما رو
دقیقاً همین موارد شکل میدن !!❤️
#زنگ_تفکر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
💜انسان ...
تمام خوبیها را
با يك بدی
فراموش میکند
وخدا ...
تمام بدیها را
با یک خوبی
فراموش میکند
یاد بگیریم ...
گاهی مثل خدا باشیم...❤️
#صرفأ_جهت_تذکر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
گر نکاری، گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است.❤️
#حرف_حساب
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣ جان دلم
اصلا نیازی نیست چیزی بگویی
همین که نگاه میکنی
چشمهایت
کار دلم را تمام می کند ...💕
ای شهرزاد قصه آخر
شبت به خیر....❤️
#دلبر_جانم
#دورت_بگردم
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلب_من
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
Ehaam - Bezan Baran (UpMusic).mp3
12.56M
🌹بزن باران که من هم ابری ام
بزن باران پر از بی صبری ام...❤️
#شباهنگ
#به_وقت_دلتنگی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
24.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_دینی
چطور باید بچههامون رو نمازخون کنیم⁉️
با تشویق⁉️
با تنبیه⁉️
یا ...
#جان_شیرینم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌸 امام علی (علیهالسلام) :
آن که کارهایش را نیکو به انجام میرساند
از زیادی خرد خود خبر می دهد.
غررالحکم، ح ۸۴۱۸
#کلام_معصوم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔴 #نقش_کلام
💠حرفهای خود را با #کلام مطرح کنید؛ نه با #رفتار چرا که از کلام همان برداشت میشود که شما میگویید؛ ولی از رفتارتان هزاران برداشت میشود.
💠 رفتارهای توام با کم محلی و قهرگونه باعث میشود که کینهها، سوءظنها و اختلافات #تشدید پیدا کند!
💠 فقط #صحبت کنید با همسرتون تا او بداند ناراحتی شما #دقیقا از چیست!
💠 برای گلایه کردن نیز، با آرامش و بدون طعنه و با احترام به همسرتان صحبت کنید.
#عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#همسرانه
زیبا حرف زدن، یکی از رازهای آرام شدن در مشاجرههای تلفنی بین زن و شوهر
رازی که موجب میشود در زمان مشاجرههای تلفنی آرام شوید و بهتر بتوانید خودتان را کنترل کنید، این است که وقتی از همسرتان عصبانی هستید و او به تلفن همراه شما زنگ میزند. اگر اسم او را همسر عزیزم، مهربانم، عشقم و یا واژههایی از این دست در گوشی خود نامگذاری کرده باشید، از عصبانیت شما کاسته خواهد شد و با آرامش بیشتری با او سخن خواهید گفت.
زیرا هیچ فردی نمیتواند با عزیزترین و یا مهربانترین فرد زندگی خود بد حرف بزند.
#عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#کودکانه
هیچ گاه نباید برای هوشیار کردن کودکان قصههای ترسناک برای آنها تعریف کرد چون این داستانها بچهها را در وحشت و اضطراب رها میکند و هیچ راهحلی به آنها یاد نمیدهد.
#جان_شیرینم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣ مولای غایب از نظر. امام زمانم❣
🌼 در تمنای نگاهت بیقرارم تا بیایی
من ظهورلحظه ها را میشمارم تا بیایی
🌟 خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
درمسیرت جانفشانم گل بکارم تا بیایی..💚
#سلام_مهربانترین
#امام_زمان
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
پروردگار من
خدای زیبائیها
خالق تمام ذرات هستی
ای خودت همه عشق
با من باش
با من بمان
که نیاز بینهایتی
به توکل زیباترین نامها
به رسم ادب به نام خدا
🌸 الهـی به امیـد تـو 🌸
#به_توکل_نام_اعظمت
#یا_الله
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣ دعای عهد ❣
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
🌺 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله
وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ
، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ
ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ.
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ.
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...❤️
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ
#امام_زمان
#طریق_المهدی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌱زیارتنامه حضرت امیرالمومنین در روز یکشنبه 🌱
🍀 بسم الله الرحمن الرحیم. 🍀
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ،
وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ
السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ،
هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ،
فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ،
بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ،
وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِاللّٰهِ صَلَّىاللّٰهُعَلَيْهِوَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ...❤️
#سلام_یا_حیدر
#زنگ_عاشفی
#بانوی_تراز
🌺زیارتنامه حضرت زهرا در روز یکشنبه
🌸. بسم الله الرحمن الرحیم. 🌸
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِى خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ
، وَكُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً،
وَنَحْنُ لَكِ أَوْلِيَاءٌ مُصَدِّقُونَ،
وَ لِكُلِّ مَا أَتىٰ بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ،
وَنَحْنُ نَسْأَلُكَ اللّٰهُمَّ إِذْ كُنَّا مُصَدِّقِينَ لَهُمْ أَنْ تُلْحِقَنَا بِتَصْدِيقِنا بِالدَّرَجَةِ الْعَالِيَةِ،
لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوَِلايَتِهِمْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ......🌺
#سلام_حضرت_مادر
#زنگ_عاشقی
#بانوی_تراز
🌹به نام آن
خــداوندی که نــور است
رحیم است و کریم است
و غفور است
خدای صبـح و
این شـور و طـراوت
که از لطفش دل ما
در سُرور است
سلام
روزتون بخیر 🌺
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz