هم اکنون آئین تجلیل از گروههای جهادی فعال و جایزه ملی احسان
در سالن همایش های باغ موزه
دفاع مقدس... 🌺
#ماه_شعبان
#روز_جوان
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
#گروه_جهادی_شهیده_احمدی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔹همزمان با روز جوان صورت گرفت؛
🌷آغاز زندگی مشترک زوج دانشجوی گلستانی در جوار شهدای هویزه
🔸اینجا خبری از خنچه عقد و گردو و بادام آرایی و دکورهای آنچنانی نیست. حلقههای ازدواج، مُهر و تسبیح و جانماز؛ در کوچک چوبی که به آینه ختم میشود؛ سربند سرخ «یا مهدی»، ۴ عدد سیب سرخ و کاسهای آب و تکهای نان، مختصر ملزوماتی است که در کلاه آهنی و چفیه به زیبایی تزیین شدهاند و البته چند گل همیشه بهار که احتمالا عروس خانم، پیش از آنکه عاقد بپرسد رفته و از باغچه دور قبور شهدا چیده است...😅
این حال خوب ان شاءالله بزودی قسمت مجردهای کانال.. 💕
#ماه_شعبان
#روز_جوان
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
هر وقت خواستی جا بزنی...
به حس خوب بعد از نتیجه گرفتنت،
به آخيش گفتن بعد رسیدنت،
به برآورده شدن آرزوهات،
به حس رضایت درونت،
به خنده ی از ته دلت،
فکر کن و ادامه بده!
روزت بهشت🌱
#ماه_شعبان
#روز_جوان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .. 🍃
#ماه_شعبان
#روز_جوان
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
اگر با بخشش تو؛
حال یکنفر خوب میشود ... ببخش ..
اگر با لبخند تو؛
نا امیدی امیدوار میگردد ... بخند ..
اگر با بودن تو؛
دلی شاد میگردد .... باش ..!
میشود مهربان بود .... به همین سادگی..
تقدیم به تو...
#ماه_شعبان
#روز_جوان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
4_5956219942687738159.mp3
12.03M
شهید آوینی نوشت؛ «اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است.»🍃
#فقط_برای_خدا
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
29.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹تنها کسی که قلبت را نخواهدشکست
همان کسی است که
آن را ساخته است..💞
#خدا_جوونم_عاشقتم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
سخت است که ماه تو سراغ تو نیاید
آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی
#همیشه_تنها
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
در میان این همه گل گشتم
و عاشق نشدم
تو چه بودی که تورا دیدم
و دیووانه شدم...️💕
#دلبر_جانم
#یادت_باشه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹به جای فکر کردن به نخواستن ها ،
نشدن ها و قضاوت کردن ها ؛
به اتفاقات و آدم های خوبِ زندگی ات فکر کن
و رویاهایی که تا برآورده شدنشان ،
چیز زیادی نمانده ...
به جای نشستن و افسوس خوردن
برای لکه های کوچکِ روی شیشه ؛
پنجره ات را باز کن ،
زیبایی های منظره را ببین
و قهوه ات را بنوش ...
بیخیالِ هرچیز که نمی خواهی
و هر چیز که نمی شود ...
مگر دنیا چند روز است ؟!
مگر چقدر قرار است عمر کنی؟!!
چرا باید اینقدر سخت، بی عشق و بی شادی سپری شود...❤️
#تلنگر
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹نمک زندگی دیگران باش...
اما
نمک پاش زخم هایشان،
هرگز...
عجیب است!
که برخی از ما هنوز
همدلی کردن را نیاموختیم...
شایدایـراد درگفتارمان باشد...❤️
#بیا_تا_قدر_یکدیگر_بدانیم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل هشتم
عشق یعنی آشنایی با خدا
مهدی صاحب زمان از ما جدا
🍃برگ هفتاد و سوم
وقتی پشت چراغ قرمز رسیدیم، ایستاد. بعضی از راننده ها بی توجه به قرمز بودن از چهارراه رد شدند. حمید گفت:«خیلی بده که چون الان اول صبحه مأمور نیست، بعضی ها قانون رو رعایت نمی کنن قانون برای همه کس و همه جاست. اول صبح و آخر شب نداره. از مسئول بالا دست گرفته تا کارگر همه باید قانون رو رعایت کنیم.» گفتم:«واین برمی گرده به سیویلیزیشن!» چشم های حمید تا پس کله رفت! گفتم:«یعنی تمدن، تربیت اجتماعی.» قبل از ازدواجمان تا دو، سه ترم مانده تافل آموزشگاه زبان رفته بودم، ولی بعد از ازدواج فرصتش را نداشتم. حمید کلاس زبان میرفت. می گفت بیا لغت های انگلیسی را با هم تمرین کنیم. من را که راهی کرده بود رفته بود سراغ واژه ی «سیویلیزیشن.» از آن به بعد هر وقت به چراغ قرمز می رسیدیم به من می گفت:«خانم سیویلایزد!» یعنی«خانم تمدن!»
راهیان نور سال ۹۳از سخت ترین سفرهایی بود که بدون حمید رفتم. از شانس ما گوشی من خراب شده بود. من صدای حمید را داشتم، ولی حمید صدایم را نمی شنید. پنح روز فقط پیامک دادیم. پیامک داده بود:«ناصر خسروی من کجایی!» از بس مسافرت هایم زیاد شده بود که من را به چشم ناصر خسرو و مارکوپلو می دید! وقتی برگشتم اولین کاری که کرد گوشی من را داخل سطل آشغال انداخت و گفت:«تو نمی دونی چی کشیدم این پنج روز وقتی نمیتونستم صداتو بشنوم، دلم می خواست سر بذارم به کوه و بیابون.» این حرف را که می زد با تمام وجودم دل تنگی هایش را حس کردم. دلم بیشتر قرص شدکه خدا صدایم را شنیده و فکر شهادت را از سرش انداخته است. عشقی که به من داشت را دلیل محکمی می دیدم برای ماندنش. پیش خودم گفتم:«حمید حالاحالا موندنیه. بعید می دونم چیزی با اررش تر از این دل تنگی بخواد پیش بیاد که حمید رو از من جدا کنه. حداقل به این زودی ها نباید اتفاقی بیفته.»
به خانه که رسیدیم. گفت:«زائر شهدا چادرتو همین جا داخل اتاق و پذیرایی بتکون بذار خونه رنگ و بوی شهدا بگیره.»
فردای روزی که از سفر برگشتم با هم برای خرید عید به بازار رفتیم. زیاد از جاهای شلوغ یا پاساژ های امروزی خوشش نمی آمد. دوست نداشت هر جایی باشد که حجاب رعایت نمی شد. این جورجاها چشم های نجیبش زمین را می کاوید. اصلاهم اهل چک و چانه زدن نبود. وقتی پرسیدم:«چرا چونه نمی زنی؟ شاید فروشنده یکم تخفیف بده.» گفت:«چونه زدن کراهت داره. بهتره به حرف فروشنده اعتماد داشته باشیم.» یادم نمی آید حتی برای صد تا تک تومنی چانه زده باشد، مگر این که خود فروشنده می خواست تخفیفی بدهد.
وسط بازار گوشی من زنگ خورد. به حمید اشاره کردم که از مغازه روبرویی برای خودش جوراب بخرد. مشغول صحبت بودم که دیدم نرفته برگشت. تماسم تمام شد پرسیدم:«چی شد؟ چرا زود برگشتی؟ جوراب نخریدی؟» شانه هایش را بالا انداخت و گفت:«حجاب خانم فروشنده چندان جالب نبود، جلو نرفتم. شما برو داخل خرید کن.»
جوراب را که خریدم. حمید گفت:«چون ایام فاطمیه تموم شده، برای عید دوست دارم باقلوا درست کنیم؛ اون هم از باقلواهای خوشمزه ی قزوین.» بلد بودم باقلوای خانگی درست کنم. از همان جا برای خرید وسایل مورد نیاز به عطاری رفتیم. دو روز تمام درگیر پختن باقلواها بودم. از بس با خمیر کار کرده بودم، دست هایم درد می کرد. هر سینی که می پختم همان جا حمید چند تایش را می خورد. عاشق شیرینی جات بود. اگر کیک یا نون چایی می پختم که شیرینی آن کم بود، مثل بچه ها بهانه می گرفت و می گفت:«مگه نون پختی!این شیرین نیست. من نمی خوام.» بعد هم کلی مربا و عسل به کیک و نون چایی می زد و می خورد. وفتی دیدم تقریبا به همه سینی های باقلوا ناخنک زده به شوخی گفتم:«این طوری که تو داری می خوری چیزی برای مهمون نمی مونه! سرجمع تا الان دو دیس باقلوا خوردی. این همه می خوری جوش میزنی آقا! به جای خوردن بیا کمک.» گفت:«باشه چشم.» بعم هم دستی رساند. وسط کمک کردن باز ناخنک می زد. روز های بعد هم تا غافل می شدم، می دیدم پای یخچال مشغول باقلوا خوردن است.
برخلاف شیرینی درست کردن که تمام حواسش به خوردن شیرینی بود. در خانه تکانی حسابی کمکم کرد. از شستن شیشه ها گرفته تاتمیز کردن کابینت ها. کار که تمام شد، از شدت خستگی روی مبل دونفره دراز کشید و چشم هایش را بست. برایش میوه پوست کردم و با صدای بلند گفتم:«حمید جان، خیلی کمکم کردی، خسته نباشی.» 🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌻صبر داشته باش
باز میشه این در..
صبح میشه این شب...❤️
شبتون سرشار از آرامش
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#همسرانه
وقتی همیشه به ایرادهایی كه همسرتون داره فكر كنید، روز به روز بیشتر ازش دور میشید.
اما...
اگر همیشه به نکات مثبتش فکر کنین
اونوقت هر روز بیشتر از دیروز براتون عزیز میشه
لیستی از خوبیهای همسرتون تهیه کنین و بزنین کنار آینه اینطوری هم خودتون هر روز می بینید و هم شوهرتون با دیدن نقاط مثبتش خوشحال و برای انجامش تشویق میشه
همه ما باید به این مسئله فکر کنیم که تمام انسانها خوبی و بدی رو با هم دارن و هیچ انسانی کامل نیست و اینکه میگن زن و مرد کامل کننده هم هستن مصداق همین موضوعه.
#عاشقانه
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#کارشناسی_غلط_در_زندگی
💠 فرض کنید فیلم چند ثانیهای بدون صدا از یک فوتبالیست که در حین بازی، خیلی #عصبانی و در حال داد زدن است برای چند کارشناس فوتبال پخش شود و هر کدام برای علّت عصبانیّت این بازیکن یک #احتمال را مطرح کند؛ احتمالاتی مثل ناداوری، کمکاری بازیکن هم تیمی، تعویض شدن وی، خطای بازیکن حریف، درد یکی از اعضای بدنش و احتمالات دیگری که کار را برای کارشناسان سخت میکند. امّا اگر خود بازیکن علّت عصبانیّت خود را با #زبان خویش بیان کند تمام احتمالات کنار میرود و بر روی علّت اصلی عصبانیّت بازیکن بحث #کارشناسی میشود.
💠 یکی از مشکلاتی که در زندگی مشترک میتواند باعث ایجاد معضلات بزرگتر گردد این است که زن یا مرد علّت ناراحتی و دلخوری از همسر خود را بیان نمیکنند و فقط با چهرهی اخمو و یا قهر و کم محلّی به همسر، #آشفتگی و دلخوری خود را ابراز میکنند در حالیکه همسرش علّت این دلخوری را نمیداند و شاید چندین احتمال را به عنوان علّت ناراحتی وی در ذهن خود ردیف میکند که باعث #کلافگی او میشود.
💠 ناراحتی خود را یا به شکل صحیح مدیریّت کرده و ابراز نکنید و یا علّت آن را خیلی #شفّاف، دوستانه و بدون داد و قال به همسرتان بگویید تا جلوی سوءتفاهمها و برداشتهای غلط و در نتیجه تصمیمات نادرستی که اوضاع را #پیچیدهتر میکند بگیرید.
#عاشقانه
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz