🌹🌹
🌹
🍃برگ چهل وششم
خندیدم و گفتم:«از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری؟!»
خندید و گفت:«آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم.حق توست. اگر اجازه ندهی، نمی روم.»
گفتم:«برو،فقط زود برگردی ها؛وگرنه حلال نیست.»
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند. بچه ها را گرفتم. سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست.
پرسیدم:«ناهار چی درست کنم؟!»
بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت. گفت:«آبگوشت.»
آمدم اول به بچه ها رسیدم. تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم.
گوشت ها را خورد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده ونیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشت لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشهٔ اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیز ها نمیرسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها رابردم دست و صورتشان راشستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم، برای شام کتلت درست کردم.هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسهٔ نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش دادم.
نایلون را گرفت طرفم و گفت:« این را بگیر دستم خسته شد.»
تند تند بچه ها رو می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم:« بگذاردش روی کابینت.»🍂
#دختر_شینا
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا
💫نعمت سلامتى مبـداء
🌸همـہ نیـازهاست
💫و عاقبت بخیرى
🌸مقصـد همہ نیـازها
💫تو را بہ مهربانیت
🌸ایـن دو را
💫بہ همـہ عزیزانم عطا فرما
شبتون گرم از نگاہ خـدا
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
✨
سرگشته چون کبوتر گمکرده آشیان
الاّ به بام دوست نباشد نشست ما
#دل
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
•{به یادت آنچنان غرق خودم بودم که دریا گفت:
تورا میبینم و شک میکنم دریا منم یا تو!❤️
#دلبرانه_عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹لبخند را به یکدیگر هدیه دهیم
غم ها را با هم درمان کنیم
تا با هم طعم شادی
و خوشبختی را بچشیم❤️
#به_وقت_مهربانی
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹قاصد و نامہ و پیغام طپشهاے دل است
محوِ دل باش ڪزین ڪوچہ خبر میآید❤️
#دلبرانه_عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz