eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۴۰۷_۱۷۴۹۲۶۸۱۹_۰۷۰۴۲۰۲۳.mp3
11.2M
﷽ 🌱اگه همه اینکار رو انجام بدن ❁━⊰✼📕~😇~🎙❆✼⊱ 🎙رویکرد داستان: کار خوب انجام دادن رو اول باید از خودمون شروع کنیم ...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹🌹 🌹 🌱برگ شصت وسوم بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت . ای کاش خدیجه ام بزرگ بود . ای کاش معصومه می توانست کمکم کند . بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شصت، ساق پا ، دست ها و تمام . دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم :(یا حضرت عباس ...)و یادم نیست که توانستم جمله را تمام کنم ، یا نه صمد ایستاده بود رو به رویم ، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد نتوانستم جوابش را بدهم . نه اینکه نخواهم ، نایِ حرف زدن نداشتم . گفت :((بچه به دنیا آمد؟!) باز هم هر کاری کردم ، نتوانستم جواب دهم. نشست کنارم و گفت:(بازهم دیر رسیدم ؟!چیزی شده؟!مریضی، حالت خوش نیست؟! می دیدمش اما نمی‌توانستم یک کلمه حرف بزنم . زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد .یا حضرت زهرا !!قدم،قدم !منم صمد !) یک دفعه انگار از خواب پریده باشم . چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم :《صمد تویی ؟!آمدی!》 صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت (چی شده؟!چرا این طوری شدی؟!چرا یخ کردی؟! گفتم :(داشتم برف ها را پارو میکردم ، نمی‌دانم چی بر سرم آمد فکر کنم بی هوش شدم.) پرسیدم ساعت چند است ؟! گفت :(ده صبح) نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت :(زن چه کار کردی با خودت ؟!میخواهی خودکشی کنی؟!) نمی‌توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست و پاهایم بی حس بود . پرسید :چیزی خورده ای ؟! گفتم:(نه ، نان نداریم .) گفت :(الان میروم میخرم ) گفتم :(نه نمیخواد بیا بشین پیشم ، میترسم، حالم بد است . یک کاری کن ، اصلا برو همسایه بغلی، گل گز خانم را خبر کن . فکر کنم باید برویم دکتر .) دستپاچه شده بود . دور اتاق میچرخید و با خودش حرف می‌زد و دعا میخواند . می گفت :(یا زهرا !خودت به دادم برس ، حضرت زهرا زنم را از تو میخواهم . یا امام حسین !خودت کمک کن .) گفتم :نترس ، طوری نیست. هر بلایی میخواست سرم بیاد ، آمده بود چیزی نشده ، حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.) گفت:(قدم!خدا به من رحم کند ، خدا از سر تقصیراتم بگذرد ، تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم .) دوباره همان حالت سراغم آمد ، بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی ، آمد دستم را گرفت و تکانم داد . (قدم!قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن ، حرف بزن. من را کشتی . چه بلایی سر خودت آوردی . دردت به جانم قدم!قدم!قدم جان .)🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
                                         ❣ امشب زده ام فالی ، مستانه تراز هرشب دیوانه شدم امشب ، دیوانه تراز هرشب در این صدف عشقم ، گوهرشده ای جانا دردانه شدی امشب ، دردانه تر از امشب...❤️ شبتون بهشت🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا