دفاعِ از حرم یعنی
قرار جنگ اگر باشد،
زمین کارزار ما تلآویو است؛تهران نه...❤️
#امام_زمان
#حزب_الله_هم_الغالبون
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
امروز دوتا زلزله آمده
اولی توی هرات که مشهد را تکان داد 🙈
دومی توی فلسطین که دنیا را تکان دا
اولی نماز آیات داره🌹
دومی نماز شکر😉
#القدس_لنا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مخفی شدن صهیونیست ها در محل جمع آوری زباله!😅
#امام_زمان
#حزب_الله_هم_الغالبون
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🔴خب دیگه چه خبر😂😂
1000نیروی مقاومت اسلامی به طور همزمان به 50 نقطه حمله کردند و 9 شهرک رو فتح و فرمانده ارشد ارتش رژیم صهیونیستی رو با شورت و تو رختخواب گرفتن و همراه حدود 160 اسیر دیگه آوردن غزه!
بعد میگن که همزمان هم 5000 موشک و راکت شلیک شده به قلب رژیم صهیونیستی و گنبدپوشالی و شبکه برق هم همزمان هک شد و هنوز خبردار نشدید، بعد این چرت و پرت رو میگید 😄
البته میگن ایشون رفته تو افق محو شده 😂
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🔻ژنرال اسیر شده صهیونیست کیست؟/ رئیس سپاه و دانشکدههای نظامی رژیم صهیونیستی در چنگال مقاومت
🔹کتائب القسام، شاخه نظامی حماس خبر داد یکی از ژنرالهای با سابقه صهیونیست را در عملیات طوفان الاقصی به اسارت گرفته است.
🔹منابع خبری اعلام کردند که ژنرال دستگیر شده، نمرود آلونی است.
🔹نمرود آلونی یک افسر عالی رتبه در نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) است. او زمانی فرماندهی لشکر غزه ارتش اسرائیل را بر عهده داشت که دقیقاً در مرز با نوار غزه فعالیت میکرد.
🔹در سال ۲۰۱۷، آلونی در حالی که هنوز سرهنگ بود، فرماندهی عملیاتی در منطقه رام الله را برعهده داشت. او بعداً به عنوان رئیس ستاد فرماندهی عملیات عمیق انتخاب شد.
🔹در اوایل سال جاری میلادی نیز آلونی توسط گالانت وزیر دفاع اسرائیل به عنوان رئیس سپاه و دانشکدههای نظامی نیروهای دفاعی اسرائیل منصوب شد.
🔹اسارت آلونی یک اقدام استراتژیک از سوی حماس تلقی میشود، زیرا نه تنها آسیب پذیری اسرائیل را نشان میدهد، بلکه قدرت عملیاتی حماس را نیز نشان میدهد.🌻
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش همراه با استرس و اضطراب بابک اسحاقی، خبرنگار صهیونیست شبکه اینترنشنال:
⭕️ بدون شک امروز، روزی تاریخی و دردناکی بود؛ ۳۵ سال است که در اسرائیل هستم، هیچگاه فکر نمیکردم هفت آبادی یهودینشین به تصرف حماس در بیاید؛ دقیقهای نبوده که صدای آژیر نشنویم!🌻
#طوفان_الاقصی
#حزب_الله_هم_الغالبون
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اجتماع مردمی تهرانیها در حمایت از عملیات پیروزمندانه فلسطینیان🌻
#طوفان_الاقصی
#حزب_الله_هم_الغالبون
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹قصه گو قصه می گوید...❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۱۰۰۴_۱۸۵۹۴۸۰۱۸_۰۴۱۰۲۰۲۳.mp3
11.35M
🌱فیلو خیاط
༺◍⃟🐘჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد داستان: همدیگر را مسخره نکنیم 🌷
#شب_بر_شما_خوش
#تا_صبح_فردا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱برگ۶۶
آنچه را اتفاق افتاده بود،برایشان شرح دادم.
بیرون از خانه صفوان ،مادر ریحانه از من خواست سوار اسب شوم و کمی جلوتر حرکت کنم.چنین کردم.او و ریحانه و همسر صفوان با سرعت پشت سرم می آمدند و در کوچه هایی که خلوت بود،قدم هایشان را در حدّ دویدن،تند می کردند. خورشید غروب کرده بود و هوا رو به تاریکی می رفت.
وارد خانه که شدم، از دیدن جمعیتی که در حیاط جمع شده بودند،یکّه خوردم. گوشه حیاط،اصطبل کوچکی بود اسب را آنجا بردم.اسبی که پدربزرگم برده بود، آنجا بود.چند نفری که از ماجراهای آن روز باخبر بودند،به طرفم آمدند.در آغوشم کشیدند و تشکر کردند.قنواء و امّ حباب از یکی از اتاق های رو به حیاط بیرون آمدند و به من نزدیک شدند.پرسیدم:《ابوراجح را کجا برده اند؟》
قبل از آنکه قنواء مجال حرف زدن پیدا کند،امّ حباب گفت:《پدربزرگت به همراه چند طبیب و جمعی از دوستان ابوراجح آمدند و او را به یکی از اتاقهای طبقه بالا بردند.می گویند قفسه سینه و کتف و جمجمه اش شکسته و به شش و کبد و کلیه هایش آسیب جدی رسیده. خون زیادی هم از بدنش رفته.نمی خواهم ناراحتت کنم،اما هیچ امیدی نیست!》
با گوشه روسری اشکش را پاک کرد. به قنواء گفتم:《الان خانواده ابوراجح و مادر حماد از راه می رسند.لحظه های ناراحت کننده ای در پیش داریم.این جمعیت را ببین!از حالا قیافه عزادارها را به خود گرفته اند.تو بهتر است اسب ها را برداری و به دارالحکومه برگردی.》
چنان که امّ حباب نشنود،گفت:《می توانستم قبل از آمدن تو بروم،ولی ماندم تا ریحانه را ببینم.خوشحالم که می توانم مادر حماد را هم ببینم!》
فکر خوبی است،اما وقت مناسبی برای آشنا شدن با آنها نیست.
نگران روبهرو شدن ریحانه و مادرش با امّ حباب بودم.از بخت من،در همان لحظه وارد خانه شدند.امّ حباب با دیدن آنها،سری به تأسف تکان داد و به استقبالشان رفت و در آغوش شان کشید. می ترسیدم جلویشان خجالت زده ام کند. امّ حباب پرسید:《مرا یادتان هست؟》
مادر ریحانه که از دیدن جمعیت صد نفریِ حیاط که بعضی نشسته و عده ای ایستاده بودند،بیش از پیش مضطرب شده بود، گفت:《شما هم آمده اید؟حال شوهرم چطور است؟این جمعیت اینجا چه می کنند؟!》
او را طبقه بالا بستری کرده اند.این ها که اینجا جمع شده اند،از دوستان و آشنایان شوهرتان هستند و مثل ما،نگران.
ریحانه گفت:《می دانیم که پدرم را به شدت مضروب و مجروح کرده اند.می خواهیم او را ببینیم.》
نمی دانستم آیا درست است با ابوراجح روبه رو شوند یا نه.برای آنکه بتوانم تصمیم درستی بگیرم،باید با پدربزرگ مشورت می کردم.به قنواء اشاره کردم و گفتم:《قبل از هر چیز بگذارید قنواء را به شما معرفی کنم.بدون کمک های بی دریغ او،ابوراجح از اعدام نجات پیدا نمی کرد و صفوان و حماد از سیاه چال بیرون نمی آمدند.》
ریحانه،مادرش و همسرِ صفوان او را به گرمی در آغوش گرفتند و تشکر کردند. ریحانه گفت:《خیلی دلم می خواست شما را ببینم!》
قنواء گفت:《من هم همین طور. ماندم تا شما را ببینم.هاشم خیلی از شما تعریف می کند. حالا می بینم شایسته آن همه تعریف هستید.حیف که پدرم، تحتتأثیر دسیسه های وزیر، باعث این مصیبت شد و ما در این موقعیت ناراحت کننده،با هم آشنا می شویم!》
مادر ریحانه گفت:《برای ما حساب شما و مادر بزرگوارتان از حاکم و وزیر جداست. این را بدانید که هرگز لطف و بزرگواری شما را از یاد نمی بریم.》
از برخورد خوب آنها باهم خوشحال شدم. قنواء به همسرِ صفوان گفت:《کاش حماد و پدرش در جمع ما بودند!زنی که چنین شوهر و فرزندی دارد،بانوی سعادتمندی است!》
سعادتمند بانویی است که در محیط دارالحکومه،گوهری مثل شما را تربیت کرده!
امّ حباب گفت:《چرا ایستاده اید!بیایید برویم در اتاقی بنشینیم و بیشتر باهم آشنا شویم.هاشم می رود و خبری از ابوراجح می آورد.طبقه بالا را مردان اشغال کرده اند.باید دید مجال می دهند تا شما بروید و او را ببینید یا نه.》
قنواء که می خواست به دارالحکومه برگردد،گفت:《مرا ببخشید که مجبورم بروم و در این شرایط،شما را تنها بگذارم!》
در مدتی که قنواء مشغول خداحافظی بود،اسب ها را از اصطبل بیرون آوردم و به بیرون از خانه بردم.قنواء که آمد،به او گفتم:《هوا تاریک شده.می خواهی همراهت بیایم؟》
خنجر کوچک و ظریفی را که همراه داشت، نشانم داد.
نگران من نباش!صبح بر می گردم. احساس می کنم من و ریحانه دوستان خوبی برای هم باشیم.وظیفه خودم می دانم که فردا بیایم و به او تسلیت بگویم و دلداری اش بدهم!سعی کن هر چه زودتر آنها ابوراجح را ببینند.طبیب ها مطمئن بودند که او امشب را به صبح نمی رساند.
صبر کردم تا قنواء و اسب ها در پیچ کوچه ناپدید شوند.کم کم از تعداد کسانی که در حیاط بودند،کاسته می شد.همه با این قصد می رفتند که صبح برای تشییع جنازه ابوراجح برگردند. نمی دانستم ریحانه پس از باخبر شدن از وضع وخیم پدرش،چه عکس العملی نشان می داد.🍂
#رؤیای_نیمه_شب
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
[دراین شب زیبـا واین سکوت
که خدا را به دلها دعوت میکند
برایتان یک دل بی کینه یک
دوستی دیرینه،یک قلب آرام❣
و فردایی پر از خیر و برکت
آرزومندم]
🌙شبتون خـوش دوستان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دلانہ✨
اگه یه گیر و گرفتی تو زندگی داشته باشی،
با شهادت
دادگاه دنیاییِ مشکلتو میپیچونۍ و
دادگاه آخرتتم با پارتی بازی ردت میکنن!
.
.
.
دنیات آروم، آخرتتم آروم🍃
فقط کافیه از سیمخاردارنفسبگذری..❤️
#زنگ_عاشقی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡••
شاهنشینِ چشمـِ من
تڪیہگہ خیالِ تُوست ...💕
#دلآرام
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
دستانم بوی عشق میدهند
بوی انار و خرمالو...
آنقدر که کوچههای پاییز را
دست در دست خیالت قدم زدم!💕
شبت سرشاراز آرامش❤️
#خاصترین_مخاطب_قلبم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Ali Lohrasbi - Nejatam Bede (320).mp3
3.66M
بدون تو خورشید محاله بتابه...💕
#دلتنگی_دلدار
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7