eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📰روزنامه‌های ورزشی دوشنبه 17 مهر 1402🌻 ✅ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💫در دل من چيزیست، مثل يك بيشه‌ی‌ نور مثل خواب دم صبح! و چنان بی‌تابم كه دلم می‌خواهد، بدوم تا تهِ دشت ، بروم تا سر كوه... دورها آوايی‌ست ، كه مرا می‌خواند...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡•• تازمانۍ‌ڪه رسیدن‌به تو‌امڪان‌دارد زندگۍ‌دردِ‌قشنگۍ‌ست‌ڪه جریان‌دارد..💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
امانت های زندگی من 19.mp3
13.13M
🌱امانتهای زندگی من ۱۹ 💓 نیازهایی که دیگران، نزد شما می‌آورند، اگر توانِ رفع نیازشان در شما وجود دارد؛ امانتی است که خدا بسمت شما گسیل نموده است: و رفع آن نیاز، رعایتِ حق آن امانت است.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مهربانوجان آقای بزرگوار اگر مایلین، از همسر وبچه ها،کلام ناپسند نشنوید؛ 👈 فقط کافیه؛ نظام کلامی خودتونو اصلاح کنید! اينجوري؛ کلام اهل خونه هم،اصلاح میشه😊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی 121.mp3
11.3M
🌱انسان شناسی ۱۲۱ 🌱آیت‌الله جوادی آملی 🌱استادشجاعی 💥من هرچی تلاش میکنم نمی‌تونم حسادتم رو درمان کنم! 💥من هرچی تمرین میکنم، نمی‌تونم افکار منفی رو از خودم دور کنم! من هرچی زور میزنم حریفِ تکبر و غرورِ درون خودم نمیشم! - چقدر این جاده سخته ... میانبر نداره ؟❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط می بافی نقشه را خوب ببین نکند آخر کار .... قالی زندگی ات را نخرند🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
•••┈✾~🤍~✾┈••• جز عشق گناهی نیست در نامه‌ی اعمالم..!💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
به دیدارِ تو می‌‌آیم برایم بوسه‌‌ای دَم کن...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قصه گو قصه می گوید...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۴۲۴_۱۸۳۶۱۱۳۰۹_۲۴۰۴۲۰۲۳.mp3
10.11M
🌱اسم بلند «ریکی تیکی... » ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙رویکرد داستان : یک داستان با طعم خنده🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۲۷ 🌱برگ۶۸ او در شرایطی بود که هیچ طبیبی نمی توانست کاری برایش بکند.گفتی که امام زمان او را شفا داد؛چنان که هیچ علامتی از آن جراحت باقی نماند و همه طبیبان بغداد و حلّه تصدیق کردند که همچو معجزه ای تنها از پیامبران ساخته است.حالا تو در شرایطی سخت تر از وضعیت اسماعیل هستی!هیچ کس نمی‌تواند برایت کاری کند.تو که بارها از امام زمانت برایم حرف زدی،خوب است حالا از او بخواهی از مرگ نجاتت دهد.》 قطره اشکی از گوشه چشمش به پایین لغزید و روی بالش افتاد. مطمئن شدم حرف هایم را شنیده. باز ضعف بر او غلبه کرد و مثل کسی که بر امواج غوطه می خورد،چشم هایش را بست و ضمن حرکت دادن سرش،آهی کشید و نالید.سعی کردم خوب نگاهش کنم و چهره رنگ پریده و زجر کشیده اش را به خاطر بسپارم.با چشمان اشک بار،شانه اش را بوسیدم و برخاستم.از ابوراجح که فاصله گرفتم،به طرف پدربزرگم رفتم،ریحانه و مادرش بار دیگر آمدند و کنار ابوراجح نشستند . ریحانه،طوری که طبیب بیدار نشود،آهسته به من گفت:《از گوشه پرده دیدم با پدرم صحبت می کردید.》 سرتکان دادم. به هوش آمده بود؟ گمان کنم. چه شد که گمان کردید به هوش آمده؟ تکان خورد.آه کشید و ناله ای کرد.دستش را در دستم گرفته بودم.احساس کردم دستم را فشار داد و وقتی با او حرف زدم، قطره ای اشک ریخت. ریحانه و مادرش با امیدواری به هم نگاه کردند.مادرش پرسید:《به او چه گفتید؟》 ریحانه گفت:《البته اگر خصوصی نیست.》 به پدربزرگ نگاه کردم. او هم کنجکاو شده بود. یک روز برای دیدن ابوراجح به حمام رفتم. آنجا نبود.به مقام امام زمان رفتم.او را کنار قبر اسماعیل هرقلی پيدا کردم.داستان شفا یافتن اسماعیل هرقلی را به دست امام زمان برایم تعریف کرد.حالا که گمان کردم صدایم را می شنود،آن حکایت را یادش آوردم و گفتم:《وضعیت تو از وضعیت اسماعیل بدتر است و هیچ طبیبی نمی تواند کاری کند.خوب است از امام زمانت بخواهی به تو کمک کند و از مرگ نجاتت دهد!》 ریحانه اشکِ روی گونه اش را پاک کرد و گفت:《پدرم عاشق امام زمان است. شما چه اندازه آن حضرت را می شناسید و دوست دارید؟》 سؤال ریحانه تا حدی گیجم کرد.گفتم:《من که شیعه نیستم.》 اگر امام زمان را باور ندارید،چرا از پدرم خواستید به آن حضرت متوسل شود؟ ریحانه چنان باهوش بود که با این سؤال زیرکانه،مرا به دام انداخت. صادقانه گفتم:《من به قدری ابوراجح را دوست دارم که دلم می خواهد به هر صورتی که ممکن است،نجات پیدا کند.》 مرد روحانی که نماز دیگری را تمام کرده بود،گفت:《حکایت های مربوط به کمک امام زمان به شیعیان آنقدر زیاد است که برای هر فرد عاقل،شکی باقی نمی گذارد که ایشان زنده اند و حجت خدا در زمین هستند.ماجرای اسماعیل هرقلی،قطره ای است از دریا.خوش به حال اسماعیل که چشمش به جمال امام زمان روشن شد!آن حضرت بسیار زیبا و دوست داشتنی اند. مردی از علی بن ابی طالب خواست که حضرت مهدی را توصیف کند.ایشان فرمود:《او در اخلاق،آفرینش و زیبایی، شبیه ترین مردم به رسول خداست .تمام خوبی ها و زیبایی ها در آن حضرت جمع است.》 روحانی آرام گریست. پدربزرگ پس از دقیقه ای به من گفت:《تو بهتر است بروی استراحت کنی.》 ترک ابوراجح و ریحانه،در آن شرایط برایم سخت بود،اما به حرف پدربزرگ گوش کردم و به اتاق خودم رفتم.در بستر دراز کشیدم.ابری سیاه،روی قرص ماه را پوشانده بود. باد در شاخه‌ های نخل می پیچید.دلم پُر از آشوب بود.باز انگار سقف اتاق نزدیک شده بود و بر من فشار می آورد.فکرش را نمی کردم ریحانه را در خانه مان،آنقدر از نزدیک ببینم؛اما در آن شرایط غم انگیز و پُر از اشک و آه! از خودم پرسیدم:《دیگر ریحانه را خوشحال خواهم دید؟اگر به خواب بروم،با فریاد و فغان، بیدار خواهم شد؟فردا چه روزی خواهد بود؟آیا فردا همین موقع،ابوراجح به خاک سپرده شده و شب اول قبرش را می گذراند؟ سعی کردم بخوابم.روز سختی را پشت سر گذاشته بودم.با وجود همه این ها توانسته بودم بیش از آنچه انتظار داشتم، ریحانه را ببینم و با او حرف بزنم.دیگر مطمئن بودم که بدون او نمی توانم زندگی کنم .شنیده بودم اقوام مادر ریحانه در بصره زندگی می کنند. اگر ابوراجح از دنیا می رفت،خانواده اش حمام و خانه شان را می فروختند و به بصره می رفتند؟شاید هم ریحانه در حلّه با حماد یا جوان دیگری ازدواج می کرد و شوهرش اداره حمام و زندگی آنها را در دست می گرفت.در این صورت،من باید از حلّه می رفتم.بدون او اما به کجا می توانستم بروم! در همین فکرها بودم که پدربزرگم با چراغی روغنی که در دست داشت،وارد اتاق شد.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11. The End (1).mp3
9.69M
برای آن عصر پاییز هنگامی که از پنجره هبوط برگ ها را به پیاده رُویی خالی از رهگذر به نظاره نشسته ای . . 🍁" https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و بر خدا توکل کن و همین بس که خدا نگهبان تو است.💫💚 شبتون آروم 🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا