eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 ۴ خصوصیت الزامی انتخابات از نظر رهبر انقلاب 🔸️مشارکت قوی، رقابت واقعی، سلامت و امنیت امام خامنه‌ای: 🔸️بنده چهار خصوصیت را در اول امسال راجع به این انتخابات به ملت ایران عرض کردم. 🔸️اولاً مشارکت قوی، ثانیاً رقابت واقعی، ثالثاً سلامت به معنای حقیقی کلمه و رابعاً امنیت انتخابات. 🔸️این چهار خصوصیت باید انجام بگیرد.🌺 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با تحریم و تمسخر انتخابات راه را برای دیکتاتوری و نا امنی باز میشه، حالا اگر دلتون به حال کشور میسوزه به اسم آزادی یا عدالت از تحریم انتخابات حرف نزنید🌷 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻اینجا جنین در کرانه باختری هست ، یکی از راههای مبارزه مردم ، پخش زنده سخنرانی های ابوعبیده از بلندگوهای مساجد هست ، عملیات روانی که ارتش اسرائیل و حامیان محمود عباس را کلافه کرده است . 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
منظورش شناور بهشادِ که در تنگه باب المندب یه گوشه ای نشسته داره چایشو میخوره😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فرمول پودر کردن جهود در تونل های حماس: ۱-فريب ٢- خفت ٣-پودررررررررررررر 😂😂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 برقراری دولت بهشتی صالحان در آخرالزمان 💚امام باقر علیه‌السلام فرمودند: براى اهل حقّ‌ دولتى است که وقتی بیاید، خداوند عزّوجلّ به هر یک از ما اهل بیت علیهم السلام بخواهد واگذار می‌کند. پس هر یک از شما که آن دولت را درک کند در نزد ما مقامی عالی خواهد داشت -و با ما در مقام بلند بهشتى خواهد بود- و اگر پيش از رسيدن به آن دولت از دنيا برود خداوند آن مقام را به او عطا می‌فرماید. عَنْ أبِي اَلْجَارُودِ عَنْ أبِي جَعْفَرٍ عَلَيهِ السَّلاَمُ قَالَ: وَ أَنَّ لِأَهْلِ اَلْحَقِّ دَوْلَةً إِذَا جَاءَتْ وَلاَّهَا اَللَّهُ لِمَنْ يَشَاءَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ فَمَنْ أَدْرَكَهَا مِنْكُمْ كَانَ عِنْدَنَا فِي اَلسَّنَامِ اَلْأَعْلَى وَ إِنْ قَبَضَهُ اَللَّهُ قَبْلَ ذَلِكَ خَارَ لَهُ. 📗الغيبة(للنعمانی)، ب۱۱، ص ۱۹۴ 📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۳۶ 📗إثبات الهداة، ج ۵، ص ۱۵۸ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♦️چگونه «محبت‌مان به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)» را افزایش دهیم؟ 🔸خواندن داستان‌ها و جزئیات زندگی ائمه(علیهم‌السلام)، محبت ما به آنها را افزایش می‌دهد. اما از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) که همیشه غائب بوده‌اند، مطالب زیادی نقل نشده. در عوض، باید از قدرت «تفکر» بیشتر استفاده کنیم! مثلاً بیایید کمی در مورد میزان علاقۀ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به خودمان «فکر» کنیم. چرا حضرت پروندۀ ما را به‌صورت هفتگی مرور می‌کنند؟ از سرِ کنجکاوی؟ یا از سرِ علاقه، و مانند پدر و مادر مهربانی که وضعیت تحصیلی فرزندش برایش مهم است؟ از کنار این موضوع به سادگی عبور نکنیم، در موردش تأمل کنیم. این تفکر-اگر برایش وقت بگذاریم- ما را متحول می‌کند و علاقۀ ما به آن حضرت را افزایش می‌دهد.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۱۵۵.mp3
12.2M
🌱انسان شناسی ۱۵۵ 🌱استادشجاعی 🌱استادامینی خواه - حرف زدنِ چشم در چشم، - تخاطب دونفره، - رفاقت چهره به چهره، با خدا رو بلدیم؟ ✦ عاشقی آموختنی است! تا این لحظه دنبال آموختنش بودیم؟ ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹آقای عزیز وقتی خانمی گفت:دیگه چیزی نگو، یا بی خیال مهم نیست! 👈باهوش باش ❌نه بحث رو تموم کن، ❌نه اونجا رو ترک کن. ✔بشین ادامه بده ولی با یه موضوع قشنگ ببین چقدر حالش خوب میشه..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۱۲ 🍃برگ ۵۰ معاویه به مردانی که در اطرافش ایستاده بودند،نگاه کرد؛گویی آنها سخنان این مرد حجازی را باور کرده بودند،در چهره هایشان خشم و نفرت چند لحظه پیش نبود. پرسید:《چه ادله ای داری تا حرفت را درباره‌ی به قتل رساندن علی باور کنیم؟》 برک پاسخ داد:《چاره‌ای ندارید جز اینکه منتظر باشید تا خبر به قتل رسیدن علی از کوفه به شما برسد. 》 معاویه گفت:《گیرم که تو راست گفته باشی و دوستانت علی را کشته باشند،اما این دلیل نمی‌شود که من از تو بگذرم.》 برک گفت:《من هرگز جان خود را از تو گدایی نخواهم کرد. 》 معاویه گفت:《اگر خبر مرگ علی به من برسد،مرا خوشحال خواهد کرد...اما تو ای ابله!آیا میدانی چه کسی را به قتل می‌رسانید؟با اینکه َعلی دشمن است،اما خوب می‌دانم که بعد از رسول‌الله هیچ مردی در صداقت،در عدالت و در جنگ آوری به پای علی نرسیده است. تو که دم از قرآن و اسلام می‌زنی،آیا می دانی که یکی از ستون‌های استوار اسلام را قطع می‌کنید؟》 برک سکوت کرد و حرفی نزد. معاویه ادامه داد:《مردانگی و مروت علی را من که دشمن او بودم دیدم،اما تو که از یاران او بودی ندیدی؟آن روزها که شما در کوفه قصد داشتید با علی بجنگید،من به همین جمع که اینجا هستند،گفتم:《تا وقتی علی یاران چنین ابلهی دارد،پایان کار ما با علی دشوار نخواهد بود.》 من دستور می‌دهم تو را تا رسیدن خبری از کوفه در زندان نگه‌دارند. اگر خبر قتل علی به ما رسید،تو را به جرم همکاری در قتل علی گردن خواهم زد و اگر هم ادعای تو دروغ بود یا علی نیز چون من از تیغ شمشیر شما نجات یافته بود،باز تو را به جرم تعرض و حمله به خودم،گردن خواهم زد. 》 برک سرش را به زیر انداخت. معاویه رو به مردی که کنارش ایستاده بود گفت:《این مردک را ببرید!پیکی هم به سوی مصر بفرستید تا ببینیم چه بر سر دوست دیرینه مان،عمروعاص آمده است. 》 * * * * عبدالله بن ملجم،در کوفه غریبه نبود. دوستانش او را به زهد و تقوی می‌شناختند. مردی عابد و دائم الذکر بود. با اینکه بعد از جنگ نهروان،کوفه را ترک کرده بود،اما از اینکه به عنوان دشمن علی، به شهری که مقر حکومت علی بود، وارد می‌شد واهمه‌ای نداشت. علتش را 《مرحب بن قیس 》دوستی که عبدالله در منزل او ساکن شده بود،از او پرسید. آن روز عصر،همسر مرحب مشغول تهیه غذای افطار بود. عبدالله و مرحب در اتاقی نشسته بودند. مرحب گفت:《من نگران تو هستم عبدالله؛به شهری وارد شدی که با ضرب شمشیر یاران علی مجبور به ترک آن شدی. آزادانه در شهر تردد می‌کنی و از عاقبت کار خود نمی ترسی ؟البته نمی‌دانم به چه قصد و نیتی آمده‌ای؛نیتت هرچه باشد در خانه‌ی من به رویت باز است و خوشحالم که میزبان دوست دیرینه‌ای چون تو هستم. اما توصیه می‌کنم از تردد در شهر بپرهیزی. ممکن است یاران علی آسیبی به تو برسانند. هرچه‌ باشد،تو بیعتت با علی را شکسته ای و بر او خروج نموده‌ای. دوست ندارم آسیبی به تو برسد عبدالله. 》 عبدالله لب‌های خشکش را گشود و گفت:《در عجبم که تو هنوز علی را نشناخته‌ای ؛ علی با همه‌ی خصومتی که با او دارم،مردی است که من به مروت و مردانگی اش اعتراف می‌کنم. آن روزها که شاهد بودی ما در کوفه علیه او شعار می‌دادیم و مردم را علیه او می شوراندیم، اما او راه مدارا را در پیش گرفت و حتی حقوق ما را از بیت‌المال قطع نکرد. در حالی که خلیفه‌ی پیشین عثمان،هر صدای اعتراضی را در نطفه خفه می‌کرد؛ یادت نیست با ابوذر غفاری چه کرد؟امروز اگر عثمان به جای علی خلیفه بود،من جرأت نمی‌کردم از ترس مأمورانش از چند فرسخی کوفه‌ عبور کنم. علی خلیفه‌ای نیست که بر دشمنان‌ خود بشورد مگر در میدان جنگ...پس نگران نباش مرحب، اگر بیم داری که مرا در خانه‌ی خود سکنی داده‌ای،حاضرم به جای دیگری بروم و تو و خانواده‌ات را مشوش نکنم. 》 مرحب سرش را تکان داد و گفت:《نه نه! من بیمی از بابت خود ندارم؛نگران تو بودم. و آنچه درباره‌ی علی گفتی کاملآ درست است. پدرم که در زمان رسول الله در قید حیات بود،از مدارای پیامبر با کفار و بت پرستان حکایت‌ها می‌گفت. پیداست که سیره‌ی علی در برخورد با مخالفانش، همان سیره‌ی نبی اکرم است. اما به من بگو عبدالله،تو که علی را چنین توصیف می‌کنی،چرا از بیعت او خروج کردی؟گمان نمی‌کنی در واقعه‌ی صفین حق با علی بوده است؟》 عبدالله دستی به محاسن بلندش کشید و گفت:《اگر حق با علی نبود،من و امثال من هرگز در کنار او به جنگ معاویه نمی‌رفتیم. اختلاف ما با علی بعد از واقعه‌ی حکمیت بود؛علی نبايد تن به حکمیت می‌داد،یا باید پس از آن توبه می‌کرد که نکرد. 》 مرحب پرسید:《فکر نمی‌کنی تعیین تکلیف از سوی شما برای خلیفه‌ی مسلمین کمی دور از عقل باشد؟و آیا بهتر نبود برای حفظ وحدت بین پیروان علی، سکوت می‌کردید؟تا معاویه قدرت نگیرد و این همه در بلاد اسلامی آشوب نکند؟》
عبدالله پاسخ داد:《نه! ما باید به تکلیف شرعی خود عمل می کردیم که کردیم. 》 مرحب پرسید:《و حالا تکلیفی بر دوش خود احساس نمی‌کنید؟در حالی که معاویه یکه‌تازی هایش را گسترش داده و شام و مصر را از حدود حکومت علی خارج ساخته است؟》 عبدالله احساس کرد اگر بحث او با مرحب ادامه یابد،ممکن است نیت پنهان او فاش شود،لذا پس از لحظه‌ای سکوت گفت:《تکلیف ما به زمان و مصلحت هایمان بستگی دارد. فعلآ قصد مبارزه با علی را نداریم. و من به کوفه آمده‌ام تا مدتی در اینجا باشم و اقوام و دوستانم را زیارت کنم.》 بعد،از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت:《وقت اذان مغرب نزدیک است. بهتر است برای رفتن به مسجد مهیا شویم.》 عبدالله در مسجدی کوچک نماز می‌خواند که در حاشيه‌ی شهر کوفه قرار داشت؛یک مسجد محلی متعلق به قبیله‌ی بنی تمیم که امام جماعت آن پیرمردی بود که میانه خوبی با علی نداشت. تعداد اندکی به او اقتدا کردند که اغلب همسایگانی بودند که ترجیح می‌دادند به جای طی مسیر طولانی تا مسجد جامع،نمازشان را در این مسجد بخوانند. اما آن شب، شب نوزدهم ماه رمضان،عبدالله سحری اش را که خورد، اسبش را زین کرد،لباس سفر پوشید، غلاف شمشیر را به کمر بست و در حالی که خود را در قبا و عبا و عمامه‌ی سیاهی پوشانده بود،راهی مسجد جامع شد. افسار اسب را به تیرک چوبی مقابل مسجد بست و راه افتاد. آن شب،شبی بود که انتظارش به پایان می‌رسید. تیغه ی شمشیرش را تیز کرد؛آن را به زهری کشنده آغشته کرد. امیدوار بود که دوستانش برک و عمرو در چنین شبی به مراد خود رسیده باشند. شاید برای آن دو که در مصر و شام غریبه بودند و کسی آنها را نمی‌شناخت،کار به دشواری کار او نبود که همه در کوفه او را می‌شناختند. مثل 《نافع بن اشعث 》دوست قدیمی‌اش که حالا مقابل در مسجد با دیدن او ایستاد و بدون سلام و احوالپرسی،با کنایه پرسید:《تو اینجا چه می‌کنی عبدالله؟نکند تو هم جزء توابین شده‌ای؟》 بعد بدون اینکه منتظر جواب باشد،ادامه داد:《لباس سفر به تن داری؛تازه از راه رسیده‌ای یا عازم سفری؟》 عبدالله اُریب به او نگاه کرد. فکر کرد اگر برای کار مهمتری نیامده بود،جواب او را طوری می‌داد تا دیگر در کار دیگران دخالت نکند. بی‌آنکه پاسخ او را بدهد،به طرف شبستان مسجد به راه افتاد. هنوز چند قدمی بیشتر بر نداشته بود که نافع کتف او را چسبید. عبدالله به ناچار ایستاد. بدون اینکه برگردد و به نافع نگاه کند، گفت:《تو از من چه میخواهی نافع؟چرا دست از من برنمی‌داری؟》 نافع کنارش ایستاد و گفت:《بگو با چه قصدی به کوفه آمده‌ای؟اینجا چه می‌خواهی؟》 بعد پوزخندی زد و ادامه داد:《راستی! میخواهی در نماز به علی اقتدا کنی؟!》 عبدالله بر خود مسلط شد و به نرمی می‌گفت:《به قصد و نیت خیری به کوفه آمدم؛به زودی خواهی فهمید نافع...》 سپس با پیمون چند گام بلند به اندرون مسجد رفت و بدون اینکه سرش را بلند کند،به انتهای مسجد رفت و چهار زانو نشست و در حالی که غلاف شمشیرش را زیر عبایش پنهان کرده بود،سرش را روی سینه‌اش خم کرد و مشغول گفتن ذکر شد و تا زمانی که صدای همهمه ای شنید، سرش را بلند نکرد. وقتی به اطراف نگاه کرد،علی را در جمع نمازگزاران دید. سرش را دوباره به زیر انداخت تا نگاهش در نگاه علی تلاقی نکند،تا نمازگزاران به نماز بايستند،تا آرامش و سکوت فضای مسجد را پر کند،تا صدای تکبیر علی برخیزد،تا علی حمد و سوره را بخواند و به رکوع برود و آن وقت او از جا برخیزد و به طرف محراب یورش ببرد و با ضربت شمشیر زهرآلود،علی را به قتل برساند. علی در سجده بود که جز او،همه‌ی نمازگزاران صدای محکم پاهای عبدالله را شنیدند. کسی انگار می‌دوید؛کسی که نعره‌ی بلندی کشید و پیش از آنکه علی سرش را از سجده بردارد،او را در محراب نقش زمین کرد. آنهایی که سر از سجده برداشتند،دیدند که مردی با شمشیر خون آلود به طرف در خروجی مسجد می‌دود. فریاد نافع،اولین فریادی بود که برخاست: بگیرید این حرام زاده را!بگیرید! چند نفری به طرف او یورش بردند و قبل از اینکه از در خارج شود،به چنگش آوردند. صدای تکبیر و واویلا از محراب بلند شده بود. از جایی که علی،غرق در خون هنوز زیر لب سبحان ربی الاعلی و به حمده می‌گفت.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣خدایا تنهایم مگذار... گــــــاهی نــه گـــریـــه آرامــت می کـــنــد ، نــــه خنده . نـه فریاد آرامت میکند، نه سکوت آنجاست که با چشمانی خیس رو به آسمان می کنی و می گویی : خدایـا تنهـا تــو را دارم تنهـــــایم مگـــــــذار…🌸 شبتون درپناه خدا 🌺 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣ آغوش تو مترادفِ امنیت است آغوش تو ترس های مرا می بلعد لغت نامه ها دروغ می گفتند آغوش یعنی پایان سر درد ها یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها آغوش تو یعنی "من" خوبم! بلند نشوی بروی یک وقت! بغلم کن من از بازگشتِ بی هوای ترس ها می ترسم ...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
با دل صدپاره می‌خندم که من هم چون انار با تمام رنج‌ها سرگرم مردم‌ داری‌ام...💕 شبت سرشار از آرامش❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ مولا جانم امام زمانم ❣️ دلم به وسعت دنیا گرفته آقاجان! از این زمانه از این جا گرفته آقاجان! بیا دوای غم و غصه ها تویی مولا💚 اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7