eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁❁ شب میلاد علمدار حسین اسٺ میلاد گل فاطمہ سردار حسین اسٺ لبخند بہ لب‌هاے مَلڪ، گل ڪند هر دم زیرا همہ دم خنده بہ رخسار حسین اس (ع)✨ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦚 کیست؟ فُطرُس، یکی از  فرشتگان حامل عرش در انجام وظیفه‌اش سُستی کرد، بال‌هایش شکسته و به جزیره‌ای در زمین تبعید شد. وی ۷۰۰ سال به عبادت خدا مشغول بود تا امام حسین(علیه السلام) به دنیا آمد. جبرئیل با هفتاد هزار فرشته جهت تبریک این میلاد به زمین نازل شدند، وقتی از کنار فطرس گذشتند او از علت نزول آنان جویا شد و از آنان خواست تا وی را با خود ببرند. 🎊 جبرئیل نزد پیامبر(صلوات الله علیه وآله) برای وی میانجیگری کرد. با پیشنهاد پیامبر(صلوات الله علیه وآله)، فطرس خود را به قنداقه امام حسین(علیه السلام) مالید و خداوند بال‌هایش را بهبود بخشیده و او را به جایگاه اولیه‌اش بازگرداند. فطرس پس از بهبودی و عروج به آسمان به رسول خدا خبر از شهادت فرزندش حسین داده و می‌گوید به جبران این شفاعت، زیارت هر زائر و سلام و صلوات هر سلام دهنده‌ای را به امام حسین(علیه السلام) برساند.❤️ 📚 امالی صدوق، ص١٣٧ ع https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۳۳ 🍃برگ بیست و هفت موضوع مشکوکی بود. ابومحمد پس از دو سال، ناگهان پیدایش شده و با یک خانم جوان وارد آن محله‌ی قدیمی شده بود. این مسئله گرچه چندان غیر عادی هم نبود؛ اما برای بچه‌های ما جای سؤال داشت. قرار شد یکی از مأموران زبده ی خانم، برای روشن شدن موضوع به خانه و خانواده‌ی ابومحمد نزدیک شود و ببیند که ماجرا چیست. برای این مسئله، یکی از بانوان آموزش دیده‌ی سپاه بدر به نام 《رباب 》با ۲۷ سال سن از اهالی بصره انتخاب شد. بانو رباب ،از تجارب و آموزش‌های ویژه‌ای برخوردار بود که مثلاً می‌توان از سابقه‌ی آموزش‌های ضد جاسوسی و تروریسم، جنگ شهری و... در لبنان و ایران نام برد. او کارشناسی ارشد علوم سیاسی داشت و مسلط به چهار زبان زنده دنیا بود و از لحاظ ایمانی و هم از لحاظ آمادگی‌های چریکی جزء بهترین نیروهای ما بود. وقتی موضوع را با او در میان گذاشتیم، بانو رباب یک روز را به طور کامل درباره‌ی زن ابومحمد تحقیق کرد و فهمید که وقتی ابو محمد خانه نیست ،او به آرایشگری می‌پردازد .او تصمیم گرفت به بهانه آرایشگری، خودش را به خانه‌ی ابومحمد برساند و سر از کار آنها در بیاورد. برای همه‌ی ما جالب بود که بلافاصله وصیت نامه‌اش را به بانوی ارشد گردانش داد و خیلی عادی خداحافظی کرد و رفت. قرار بود از طریق دوربینی که در گردنبند بانو رباب است، اوضاع سمعی و بصری آن خانه را رصد کنیم. تا به جلوی درب خانه ابو محمد رسید، با آرامش در زد. زن ابومحمد درب خانه را باز کرد. بانو رباب بعد از سلام تقاضای خودش را مطرح کرد. زن ابومحمد گفت:《 وقتی شوهرم خانه است، می‌گوید آرایشگری کراهت دارد و این کار را نمی‌کنم. برو پیش یکی دیگر.》 _از راه نزدیکی اومدم که! همه از پنجه‌های طلاییتون تعریف می‌کنند. اگر بخوام برگردم ،برای شما خوب نیست. برای اینکه شما شهره ی محل هستید نه من. خیلی طول نمی‌کشه. خدا به زندگیت برکت بده .منو پیش خواهرام رو سفید کن تا امشب در مراسم تولدم بدرخشم. _خوب شد تو گدا نشدی ،وگرنه با این زبونت بیچاره‌ام می‌کردی! بیا داخل ؛اما برو اتاق پایین. بی سر و صدا و خیلی زود. آنها وارد خانه شدند. از دوربین رصد می‌کردیم. رباب به طرف حیاط نشست تا بتواند مقدار بیشتری از فضای خانه و حیاط را رصد کند. همه چیز عادی بود و دخترک نوجوانی هم وسط حیاط بازی می‌کرد. زن ابومحمد هم به کارش مشغول شد تا اینکه کم کم سر و صدای مرد و زنی به صورت خفیف شنیده شد. زن ابومحمد شروع کرد به حرف‌های الکی زدن و صدایش را کمی بلندتر کرده بود. ظاهرا برای اینکه رباب، توجهش به صدای اتاق کناری جلب نشود. صدایی شبیه ناله بود. چیز زیادی متوجه نمی‌شدیم، تا اینکه صدا قطع شد. پس از حدوداً ۲۰ دقیقه، رباب گفت:《 لطفاً لیوانی آب برایم بیاورید .خیلی تشنه‌ام.》 زن ابومحمد گفت :《می‌آورم، اما خیلی دیر است. می‌ترسم شوهرم متوجه شود،》 و از اتاق بیرون رفت تا آب بیاورد. رباب به طرف درب اتاق را بهانه‌ی استشمام هوای تازه، چند گام مانده به درب اتاق نشست .طوری چرخید که ما همه‌ی منظره‌ی حیات را ببینیم. وقتی زن ابومحمد وارد شد، رباب چند نفس عمیق کشید و گفت:《 نیاز به هوای تازه داشتم. ببخشید جابجا شدم.》 آب را گرفت و نوشید. فصل ۳۲ دل من داشت مثل سیر و سرکه می‌جوشید و احساس نگرانی خفیفی در دلم داشتم. حسم داشت تقویت می‌شد. عجب جرأت و جربزه‌ای داشت رباب .ناگهان صدای باز و بسته شده درب اتاق کناری آمد. دلشوره ی من هم بیشتر شد. از چرخش و حرکت دوربین معلوم می‌شد که رباب تلاش دارد صحنه‌ای را از وسط حیاط به ما نشان بدهد. ناگهان دیدم که زنی با قبای بلند سیاه و روسری عربی، به طرف حوض وسط حیاط رفت و کمی آب حوض را جابجا کرد بعد هم شروع به وضو گرفتن کرد. تمام مدت، پشتش به طرف ما بود و وضو می‌گرفت. وضویش که تمام شد ،زمان برگشتن به طرف اتاقش، در حالتی که سرش را پایین انداخته بود، یک لحظه نگاهش به طرف اتاق رباب و زن ابومحمد افتاد و برای دو سه ثانیه نگاهش را به رباب دوخت و رفت‌. الان دیگر نوبت رباب بود که استنطاق کند. به زن ابو محمد گفت:《 ماشاءالله. عجب خانم برازنده‌ای! چقدر قیافه و تیپ هر دوی شما جذاب است. خواهرید یا هوو؟》 زن ابومحمد گفت:《 نه زن خوبی است. خواهر نیستیم؛ اما فعلاً هوو هم نیستیم.》 ناگهان صدایی آمد که گفت:《 شما هم جذابید. ماشاءالله. عجب موهای بلند و پُرپُشتی. راستی شما هوو دارید؟》 توجه هر دو نفرشان به طرف این صدا جلب شد. رباب گفت:《 سلام. ماشاءالله. خدا شما را به همراه زیبایی‌هایتان حفظ کند. بفرمایید داخل.》 رباب می‌خواست بچرخد که تصویر صاحبِ آن صدا را در دوربینش ببینیم، اما نشد و زن ابومحمد که در حال آرایش موهای رباب بود، مانع چرخشش شد و گفت:《 تکان نخور تا کارم را بکنم!》🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به اون گوشه تاریک قلبمون که ترس و وحشت و ناامیدی تسخیرش کرده ، نور امید ببار و تموم تار و پودشو روشن کن ❤️ ⚜شب خوش ⚜ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
من از جهان به تو دل بسته ام که جان منی....💕🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
یــــار با ماست چه حــــاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جــــان ما را بس💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7