eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
14 فایل
گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃سیره شهدا اگر گلوله هایمان تمام شد و شمشیرهایمان شکست، مشت هایمام که سالم است، سینه هامان که ستبر است، قلب هایمان که پر خون است، آنقدر خون می دهیم تا خصم کافر در خون ما غرق شود...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 رهبر انقلاب: اختلافات سلیقه‌ای و سیاسی نباید در وحدت ملی ملت ایران در مقابل دشمنان تاثیر بگذارد. ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
‏🔹انتخابات در یک روز انجام میگیرد امّا اثر آن در چند سال باقی میماند. https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
برف می‌بارد و ای‌کاش در این سوزِ غریب، به نگاهی، بغلی، بنده نوازی بکنی...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۵۰۵_۱۸۴۴۵۷۸۴۰_۰۵۰۵۲۰۲۳.mp3
9.97M
🕌 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی با وجود مقدس امام عصر علیه السلام ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۴۴ 🍃برگ سی و نهم خب یک اسرائیلی هر چند هم زبده و کارکشته باشد، باز هم نمی‌تواند در برابر سرعت دویدن من مقابله کند. تا جایی هم که جا داشت ،تلاش کردم که نفهمند کسی دنبالشان است. وارد خیابان اصلی شدند و من هم با سرعت، از کوچه آمدم بیرون و پیچیدم داخل خیابان. اشتباهم همین جا بود؛ چون نباید آنطور با سرعت می‌پیچیدم و وارد خیابان می‌شدم. به محض اینکه پایم را داخل پیاده روی خیابان گذاشتم، ضربه‌ی محکمی به صورت و دماغم خورد و من را نقش بر زمین کرد. الحمدلله بیهوش نشدم؛ با اینکه میزان شدت چوبی که به صورتم خورد؛ زیاد بود. تا به زمین خوردم، بلند شدم و با او درگیر شدم. چندان آماده به نظر نمی‌رسید. دستپاچه شده بود ؛فقط چوبش را محکم به این ور و آن ور می‌زد. پوشیه زده بود و مشخص نبود که کیست. من فقط از خودم دفاع می کردم؛چون اگه حفصه بود،نباید ناکاراش می‌کردم. اما دیگر داشت حوصله‌ام سر می‌رفت. ضمن اینکه هرچه بین آن دعوا دقت کردم که آن یکی زن را با دوتا دختر کوچیک ببینم، ندیدم. شَکم بیشتر شد. زمان داشت از دست می‌رفت و مردم هم داشتند جمع می‌شدند. لگدی به ساق پاهایش زدم‌. نقش بر زمین شد. بعدش با پای دیگرم محکم به قفسه‌ی سینه‌اش زدم. فریادش به هوا رفت و مثل مارگزیده ها به خودش می‌پیچید. روی سینه‌اش زانو زدم تا نتواند حرکتی بکند، خیلی تقلا می‌کرد. دست بردم و پوشیده‌اش را برداشتم. نه! زن ابومحمد بود. به خاطر همین هم خیلی ناشیانه مبارزه می‌کرد! او با من درگیر شده بود تا حفصه و دو دخترش بتوانند فرار کنند. خیلی عصبانی شدم و با یک ضربه بیهوشش کردم. پلیس محلی که آنجا بود داشت به طرفم می‌آمد. سریع با آنها هماهنگ کردم و زن ابومحمد را به آنها سپردم و خودم رفتم دنبال حفصه. بدی این گونه عملیات‌ها این است که به خاطر حساسیت و همچنین فرسایشی بودنش، قادر به استفاده از نیروهای زیاد نیستیم؛ چون هم ابتکار عمل را از فرمانده‌ی پروژه می‌گیرد و هم بخشی از زمان و انرژی او را جهت کنترل نیروها تلف می‌کند.به همین خاطر شدیداً احساس تنهایی می‌کردم. به مسلم بی سیم زدم که فوراً برود دنبال شیلین و او را بردارد و بلافاصله از محل دور شود. از مسلم درباره‌ی رباب هم پرسیدم که مسلم گفت فعلاً خبری ندارد و ردّی هم از رباب نیست. هرچه نگاه کردم پیدایشان نبود. از مدت زمانی که من زمین خوردم و با زن ابومحمد درگیر شدم، بیشتر از ۳ دقیقه طول نکشید. عقل حکم می‌کرد کسی که دارد فرار می‌کند، مخصوصاً اگر پای جانش در میان باشد، قطعاً از طول و عرض خیابان عبور نکند. بنابراین تعقیب در مسیر خیابان کار بی‌فایده‌ای بود. می‌بایست به یکی از کوچه‌ پس کوچه‌ها پناه آورده باشند. آرام شروع به دویدن کردم، به اندازه‌ی یکی دو دقیقه دویدم. سر راهم، یکی دوتا کوچه بود؛ اما چون نمی‌دانستم بن بست هستند یا نه، داخل آنها نرفتم. حدوداً در حد مقبول، یعنی به اندازه‌ی دویدن دو سه دقیقه‌ای یه زن با دو دختر کوچیک دویدم و بعدش وارد اولین کوچه شدم. از یک نفر پرسیدم《 یک خانم با دو تا دختر ندیدی که در حال دویدن باشند؟》 گفت:《 بله، با یک مرد از این طرف رفتند!》 با یک مرد؟ فوراً آن مسیر را دنبال کردم .مدام زیر لبم ذکر 《یا دلیل یا برهان》 می‌گفتم تا بتوانم راه را پیدا کنم. بالاخره پیدایشان کردم و در یکی از محله‌های قدیمی آنجا با هم درگیر شدیم و شروع به تیراندازی کردیم. تعدادشان از دو نفر بیشتر بود. منظورم تعداد کسانی بود که تیراندازی می‌کردند؛ حدوداً شش هفت نفر بودند که داشتند پوشش می‌دادند. همین طور که کمین گرفته بودم، می‌ديدم که آنها دارند دو نفر را با دو دختر بچه از تیررس من خارج می‌کنند. وقتی یکی از آن دو نفر به طرفم برگشت ،دیدم خود ابومحمد العدنانی است. زنش که گیر افتاده بود، اما خودش داشت با حفصه و دخترانش از چنگ من فرار می‌کردند. تیراندازی‌های آنها بی‌وقفه و نامنظم بود . نمی‌دانستم از جایم تکان بخورم ؛ولی این را هم می‌دانستم که اگر همین طور زمین گیر بمانم ،از زمین و آسمان می‌ریزند روی سرم. به هر زحمتی بود ،تغییر موضع دادم و در یک لحظه، به دو نفرشان شلیک کردم. یکی از گلوله‌ها به پای یکی از بچه‌ها خورد و یکی هم به پهلوی یکی از کسانی که داشت تیراندازی می‌کرد.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا