eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی گاهی می بینید انسان نماز می خواند، امّا برای اینکه در رساله‌ها نوشته اند نماز بر انسان بالغ واجب است، و اگر بخواند بهشت می رود، و نخواند جهنّم می رود؛ می خواند. این کار، کار خوب است؛ امّا این پیاده رفتن است! یک وقت است انسان دوستِ نماز است؛ چرا دوست نماز است؟ برای اینکه نماز یک گفتمان و گفتگو و مناجات است که معصوم (علیه السّلام) فرمود: (انّ المصلّی یناجی ربّه)، نمازگزار با خدای خود مناجات می کند. این می داند الآن که وضو گرفته، کجا می خواهد برود، به حضور چه کسی می خواهد برود، با چه کسی می خواهد حرف بزند؛ آن هم دوست دارد و آن خداست، که به او می گوید: (ایّاک نعبد و ایّاک نستعین)❤️ مردادماه ١٣٨۰ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🍃برگ هفتم حوریه رویش نمی‌شود از پیشنهاد دکتر چیزی به مادرش بگوید. از دکتری که پیش خودش فکر کرده، او دختر بی‌کس و کار و فقیری است که می‌تواند با چند میلیون برای ۶ ماه خامش کند.بعد هم برای لیلا نقش یک شوهر وفادار را بازی کند. نمی‌داند چرا دکتر هم مثل شوهر صبوره فکر می‌کند، می‌تواند با پول، کبوتر احساس را به زور روی شاخه‌ی زندگی دختری بنشاند. همان تفکرات دکتر است که او را برای حوریه غیر قابل تحمل می‌کند؛ با آن تلفن کردن‌های وقت و بی وقتش که همیشه بی‌ پاسخ می‌ماند. باز موقع آمدن دکتر که می‌شود، سردرد حوریه بیشتر می‌شود؛ و درد در آنی تا آخرین مهره‌ی کمرش کشیده می‌شود. دیگر تصمیمش را گرفته است .اگر باز بخواهد حرفی بزند و یا نگاهش را به او بدوزد؛ خجالت را کنار می‌گذارد و سرش داد می‌کشد؛ شاید هم هُلش بدهد طرف دیوار. می‌داند مدیر مرکز چقدر پُز او را به خانواده‌ها و بنیاد می‌دهد که بهترین دکترهای مشهد را برای ویزیت به مرکز توانبخشی اش می‌آورد. اگر فریاد بکشد، حتماً اول از همه خودش را بیرون می‌کنند و بشارتی می‌گوید اشتباه کردی که یک زن، آن هم یک زن مجرد را که مثل وبا و طاعون می‌ماند، استخدام کرده است. آن وقت با رضا و دوری اش چه کند. آن هم بعد از چند سال که به سرش زده بود رضا همانی است که دنبالش بوده؛ و مرغ عروسی دوباره افتاده بود به جانش و نوکش را در دلش فرو برده بود. برایش مهم نبود دختران همسایه که هم سن او بودند، نوه‌هایشان را بغل بگیرند و چپ چپ نگاهش کنند. دلش پیش هیچ مردی نبود ؛تنها می‌خواست به خودش ثابت کند هنوز سر قولی مانده است که بعد از جنگ به خودش داده بود. قولی که تحمل مراقبت مداوم از مردی را به او می‌داد که در اوج جوانی، به تمام خوشی‌های دنیا پشت کرده بود. رضا ! رضای من ! حواست به حوریه هست؟ حواست هست چطوری داری دلش رو می‌شکونی مرد! رضا مثل همیشه هیچ نمی‌گوید. شاید اصلاً صدایش را نشنیده باشد. شاید اصلاً صدایی از حنجره ی حوریه بیرون نیامده و مثل همیشه تنها در دلش با خودش نجوا کرده باشد. رضا همچنان کم محلی می‌کند؛ و حوریه هم همچنان همه چیز را تحمل می‌کند. هنوز عاشق نگاه رضاست، همان نگاهی که رضا همیشه از او می‌دزدد. همان نگاهی که انگار مدام می‌گوید:《 از من دل بکن حوری ! برو !》 حوریه می‌رود. راه می‌افتد توی راهرو و به اتاق‌ها سرک می‌کشد .شب قبل حاجی حالش بد شده بود و برده بودنش بیمارستان. مجید مداح با ته مانده‌ی صدایش، به تخت او چشم دوخته است و نوحه می‌خواند. عمو هم دَم به دَم او می‌دهد و همراهی‌اش ‌کند. انگار هیچکس به آمدن حاجی امیدی ندارد ؛و مداح از همان موقع عزای تنها ماندن در اتاقش را، گرفته است. عمو عمران تا حوریه را می‌بیند، بغضش چون نسیمی آرام در هوا رها می‌شود و اشک را به چشم همه می‌آورد. _ از دیشب انگار عزرائیل جلو ظاهر شده... آرزومه برم پیش بچه‌های والفجر هشت؛ اما از اینام نمی‌تونم دل بکنم. مجید صدایش می‌گیرد و به سرفه می‌افتد. عمران بیشتر ابروهای پُر پشتش را در هم فرو می‌برد و با آن چشمان ریزش، زُل می‌زند به او . _هفته‌ی پیش رفتم پیش آقای بشارتی .گفتم خیلی وقته بچه‌ها نرفتن زیارت. دلشون گرفته. همش میگه امکانش نیست. شلوغه، نیروی کمکی کم داریم. شما هم یه چیزی بهش بگو خانم وفایی، شاید... تمام زندگی دختر شده است شاید، اگر ،ای کاش و ....باید چیزی بگوید؛ اما بعید است بشارتی و یا حتی دکتر حرفش را قبول کنند. 《از صبح غصه روی دلت تلنبار شده است و با خودت فکر می‌کنی اگر باز با دکتر روبرو شوی، چه بگویی. کاش اصلاً آن روز نمی‌آمدی مرکز... چرا نیایی ؟پس کجا رفته آن شجاعت و جسارتت دختر؟ کجا رفته آن سر نترس و زبِر و زرنگت که بیمارستان صحرایی را دور خودش می‌چرخاند.》 آخرشم دکتر می‌آید. انگار نه انگار که اصلاً حوریه را می‌شناسد. دختر فکر می‌کند دیشب شاید آنقدر بلند بلند با خودش به دکتر فکر کرده که او صدایش را شنیده و از ترس توبیخی، قید او را زده است .حوریه مثل کسی که تازه از خواب پریده باشد، با تعجب به رد قدم‌های دکتر می‌نگرد، که چون همیشه با لباس‌های گران قیمت و ادکلن زده‌اش از این اتاق به آن اتاق می‌رود. می‌داند به گفته‌ی بشارتی دلش خوش است که اگر دِینی به جنگ و جبهه داشته، با ویزیت به قول خودش آن آدم‌های مفلوک، بیشتر از سهمش هم خدمت کرده است. همه دارند خدمت می‌کنند. رخت شور ملافه‌ها را در حیاط پشتی روی بند آویزان می‌کند و بعد لبه‌های خیس مانتویش را می‌چلاند. آشپز لیست خرید را به شاگردش می‌دهد. خدمتکاری راهرو را تِی می‌کشد. سامانی به بنیاد و هلال احمر تلفن می‌کند تا داروهای کمیاب را تحویل بگیرد. حوریه هم به حیاط می‌رود تا ببیند حال بی‌سیم چی و مَشدی عباد خوب است یا نه؛ که می‌بیند نگهبان به طرف در می‌رود؛ و روزنامه‌های جدید را همراه چند نامه از پستچی می‌گیرد. https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜ پانزدهمین روز از ماه مبارک رمضان بمناسبت ولادت کریم اهل بیت امام حسن علیه السلام به همت گروه جهادی شهیده اقدس احمدی کاروان شادی خودرویی در بلوار پیامبر اعظم به همراه تهیه و توزیع افطاری به زوار مسجد مقدس جمکران.❤️ سلام دوستان نازنینم اعیاد مبارک خواستم بابت کم کاری های این روزهای کانال ازتون عذرخواهی کنم ما رو ببخشید همینطور که در تصاویر بالا میبینید ما این چند روز به شدت درگیر تهیه و توزیع افطاری دربلوار پیامبر اعظم بودیم. عذر ما رو پذیرا باشید😘☺️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
هر شب پنجرہ‌های ملکوت آسمان، بسوی قلبها گشودہ میشود .. الهی امشب! ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ قلبہای ‌ما ﺑﺰﺩﺍﯼ🤲 و نور ایمانت را درقلبهایمان جاری کن🤲 🌺🌼🌱شبتون بخیر🌱🌼🌺 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7