🍃 خبر 🍃 خبر 🍃
طرح جدید 📢
خدمتی زیبا 📢
حال خوب 📢
❣ویژه خواهران❣
با توجه به کمبود وسیله نقلیه و اشتیاق حضور برخی عزیزانی که توان آمدن به پیاده روی طریق المهدی را ندارند
طرحی در نظر گرفته شد
که به شرح زیر میباشد 👇
▪️🚕خواهران بزرگواری که خودرو دارند ؛ مشتاق فعالیت جهادی هستند و توانایی انجام هر یک از موارد زیر را دارند :
🔺 رساندن افراد از منزلشان تا عمود ١۵ بلوار پیامبر اعظم
و یا برگرداندن آنان
🔺 از جمکران تا آدرسی که دریافت میکنند
تا ساعت ١٨روز دوشنبه فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
▪️👣خواهرانی که علاقمند به حضور در مسیر پیاده روی هستند و مشکل رفت و برگشت دارند نیز فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
اجرکم عند الله 🌱
#گروه_جهادی_شهیده_احمدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#طریق_المهدی
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
زندگی نیست ؛ممات است؛تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد...
وعده ما
هر هفته سه شنبه ها
ساعت ۷:۳۰صبح
بلوارپیامبراعظم
عمود۱۵
به طرف میعادگاه عاشقان
مسجد مقدس جمکران..
تا پای جان هستیم
بر آن عهد که بستیم ..
#امام_زمان
#طریق_المهدی
#یجمعنا_قلوبنا
#بانوی_تراز
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
11.85M
ا﷽
🍃باغیکهبهاربهآننرسیدهبود🪴
༺◍⃟🌲჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل سوم
🍃برگ۲۰
حوریه مثل بچهای که به مهمانی دعوت شده، برای مراسم جشن در تب و تاب است .میخواهد عکس العمل رضا را ببیند. همان روزهای اول که آوردنش؛ عمران به زور زیر زبان هم اتاقی جدیدش را کشید. رضا در عملیات بیت المقدس جانباز شده بود؛ درست کنار مسجد جامع .دختر حساب که میکند، میبیند با اطلاعاتی که دارد رضا تنها کسی در میان آن جمع است که پاهایش را در خرمشهر جا گذاشته است. پس آن روز ،بیشتر از همه، روز اوست. اصلاً آن روز، روز همه است ،روز کار است.
آقا وحید دارد حیاط را جارو میزند و درختها را آب میدهد .کارگرها که صندلیها را میآورند؛ حوریه تند تند کارهایش را تمام میکند و به حیاط میرود تا با سلیقهی خودش جای میزها را مشخص کند. آقا وحید و نگهبان، صندلیها را دور میزها میچینند؛ و حوریه رومیزیها را پهن میکند و میبیند جای یک گلدان وسط همهی آنها خالی است.
بشارتی که از صبح آمده است و روی همهی کارها نظارت میکند؛تا صدای دختر را میشنود ،میایستد .
_برای میزها سفارش گل و گلدان ندادین ؟جشن بی گل که صفا نداره.
مرد از مخارجی که دارد بالا میزند، میترسد؛ اما بیشتر از آن میترسد که از تلویزیون بیایند و جشنش خیلی آبرومند نباشد. سامانی زنگ میزند به جایی که ظرف کرایه کردهاند و میگوید ۲۰ گلدان هم بفرستند. بعد حوریه مأمور میشود برود به سلیقهی خودش از نزدیکترین گل فروشی، چند شاخه گل بخرد و زود برگردد.
دختر با عطر ۱۵۰ شاخه گل نرگس از راه میرسد و همین که میخواهد وارد مرکز شود؛ ناگهان با دکتر روبرو میشود که اخمهایش در هم است. لابد دوقلوها کلافهاش کردهاند. یا همسرش هنوز خیال برگشتن ندارد. مرد حتی جواب سلام حوریه را هم نمیدهد. فقط گلهای دست او را بو میکشد و بعد انگار چیز بدی را بوییده باشد؛ چینی روی بینی میاندازد و بیرون میرود.حوریه که تمام راه سرمست بوی نرگسهاست ؛یک بار دیگر آنها را با لذت میبوید و واردحیاط میشود.
سامانی مدام سرش در تلفن است و به خاطر مهمانها و داروهای کمیابی که دکتر برای دیدهبان و رضا خواسته، به بهداری سپاه زنگ میزند .بهجت خانم تند تند بشقابها و گلدانها را روی میزها میچیند و خدمتکارها ظرفهای میوه را میآورند.حوریه آخرین گل را که در گلدان میگذارد؛ عمران و رضا را میبیند که با صندلی چرخدارشان از روی سطح شیبدار به حیاط میآیند. میخواهد به طرفشان برود که انگار صدایی میشنود.سر که برمیگرداند بشارتی را میبیند؛ کنار درختان ایستاده و دارد سیگار میکشد.
_ شما میتونین جای مجری چند جملهای به مهمونا خوش آمد بگین و بعد از قرآن خوندن آقا مصطفی، من رو صدا بزنین بیام برای مهمونا صحبت کنم؟
دختر لحظه ای دست و پایش را گم میکند؛ اما کار سختی نیست .اصلاً خوش آمد گفتن وظیفهی اوست. پس میرود توی حس و حال خودش تا جملات زیبایی پیدا کند؛ اما بوی غذاهایی که از زیرزمین ،بالا میآید و صدای کسانی که از آسانسور طبقهی بالا، پایین میآیند،حواسش را پرت میکند.
دو نفر با دفهایشان سر میرسند و نگهبان آنها را به داخل حیاط راهنمایی میکند. بشارتی جای اجرای برنامه را نشانشان میدهد .آن دو جای صندلیهایشان را کمی عوض میکنند؛که دو نفر دیگر هم با سه تار و نی از راه میرسند.
بعضی از خانوادهها که زودتر از راه میرسند؛ خودشان میروند سراغ جانبازهایشان. خدمتکارهای شیفت روز هم همراه خادمین شیفت شب که تازه از راه رسیدهاند؛ بقیه را با صندلی و تخت چرخدار به حیاط میآورند. تقریباً بیشتر صندلیها پُر شده و بچههای مهمانها حساب بشقابهای کیک را رسیدهاند؛ اما خبری از مهمانان ویژه و گروه صدا و سیما نیست. نوهی غواص با تلفن همراهش از لبخند نصفه و نیمهی او در میان صورت مچاله شده و جوش خوردگی برآمده ی پیشانیاش ،عکس میگیرد. مجید مداح با سرفهها و صدای گرفتهاش برای فرمانده مَشدی عباد که گوشهایش از شدت انفجار کم شنوا شده، از ماجرای شهید شدنش میگوید.
_یهو فکر کردم تو بهشتم و حورالعینها دارن بادَم میزنن. هیچ دردی نداشتم. دستم رو کشیدم رو پا و شکمم که همینطور خون داغ روشون راه افتاده بود. اما با دیدن خیسی دستم، گفتم اِه پس چرا خونم قرمز نیست !گفتم لابد اونجام پارتی بازیه.لابد خون بقیهی شهدا از من قرمزتره. همین که درد یک گلولهی دیگه پیچید توی بازوم، همه چی یادم رفت و زدم زیر خنده... نگو گلولهی اول خورده بود به قمقمه ی آبم که تو گرمای شلمچه آبش جوشیده بود.🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
هر شب کمی با خودت، دلت و خدا خلوت کن
کمی فکر کن
کتاب بخوان
روزت را مرور کن
هر شب قبل از خواب ذهنت را، دلت را سبک کن
و آرام بخواب
شبتون بخیر♥️
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
از بعضی اتفاقها
نباید ساده گذشت
مثلاً اینکه تو باشی
این که بلند بخندی
و این که بلندتر بگویی
«دوستت دارم»💕
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7