eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۴_۲۱۰۰۲۲۱۷۲_۱۴۰۵۲۰۲۳.mp3
10.88M
ولادت🌱 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها🍃 قسمت۱ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹دخیل نهم 🍃برگ ۵۴ _باور نمی‌کردم بتونی انقده خوب قیمه رو جا بندازی و مرغ سرخ کنی. فکر کنم این بهترین غذایی بود که تا حالا پختی. دیگه داری کم کم راه میفتی و خانم خونه میشی. لبخند حوریه در میان برداشتن کیسه‌ی زباله گم می‌شود. هرچه در یخچال داشتند، چیده بود وسط سفره تا مادر شوهرش فکر نکند دست و پا چلفتی است که برای شام و ناهار دعوتشان نمی‌کند. _کم بخور پیرمرد از فردا بساط شام و ناهار جمع میشه و باید روزه بگیری. نصرت با انگشتان مچاله شده‌اش، به سختی قاشق را در دهانش فرو می‌برد و به عمران نگاه می‌کند که دارد موهای سفید بلندش را شانه می‌زند. _ من که دیگه نمی‌تونم روزه بگیرم.تو یکم به خودت برس پیرمرد که هیشکی نگاهت نمی‌کنه. عمران اخمهایش را در هم فرو می‌برد و سعی می‌کند گردنش را صاف بگیرد . _کجای کاری پیری! خدا خودش هر روز ،به من نگاه می‌کنه. نصرت دستش را به طرف گوشش می‌برد و می‌پرسد:《 کی نگات می‌کنه؟》 عمران به هوای گوش سنگین نصرت صدایش را بلندتر می‌کند. _ خدا !خدامیگه حالا که این همه زلف داری و مثل نصرت کچل نشدی؛ چرا یه شونه به اون سرت نمی‌زنی ؟ نصرت سینی غذایش را عقب می‌کشد و همانطور که دارد سر شیشه‌ی قرص‌هایش را می‌بندد، می‌گوید:《 چه کیفی داره حلوا و شربت شهادت تو یکی رو خوردن.》عمران به بالش تیکه می‌دهد و می‌گذارد حوریه ملافه ی رویش را بکشد و سینی غذایش را بردارد. عمران لبخندش را به حوریه هدیه می‌دهد و یاد رضا می‌افتد.هر وقت نصرت را می‌بیند که روی تخت غلت می‌زند و پایش را تکان می‌دهد، یاد سید رضا برایش زنده می‌شود. در همان چند ماهی که مهمان اتاقش بود، مهرش در دلش افتاده بود. چقدر آرام بود و چه شب‌هایی که زیر نور کمرنگ شب خواب‌ها، برایش از مادری گفته بود که دلتنگ دیدارش بود. حوریه هم دلش گرفته بود. از صبح که با حاجی حال و احوال کرده و جای خالی مجید را دیده بود، دلش گرفته بود. چقدر دیروز سرفه کرده و خلط خونی بالا آورده بود.بهادری که برای عکسبرداری برده بودش بیمارستان، می‌گفت ۶۰ درصد ریه‌اش از بین رفته و احتمال سرطان ریه هم وجود دارد. مرد را بستری کرده بودند تا غلظت خونش را پایین بیاورند.کپسول اکسیژن کنار تخت مجید هم در نبود او، دلتنگی می‌کرد .حاجی هم شده بود مونس قرآن گویای مجید تا با صدای بلند او،برایش از خدا و به یاد خدا بگوید. حوریه هنوز حواسش به صدای قرآن است که صدای آرام تلفنش بلند می‌شود. _ تو رو خدا حوری خانوم ،یه چیزی به بابام بگین. ظهر تا اومد خونه بازم کتکم زد. _ آخه چرا؟ حتماً شیطونی کردی؟ _ نه به خدا. داشتم به ننه جون و بچه‌ها ناهار می‌دادم که یهو اومد و بازم الکی الکی کتکم زد. حوریه باورش نمی‌شود که مرد به آن مهربانی و آرامی، بدون دلیل آمنه را کتک بزند و آنطور اشک او را در بیاورد. ننه صفیه هم فقط بگوید لابد رسول خسته است. حوریه هم خسته است؛ اما عوض اینکه به کوچه‌ی حسین باشی برود، سر از بازار سَرشور در می‌آورد. شلوغی جلوی نانوایی و و ولوله‌ی مردم برای گرفتن نان داغ، دختر را هم داغ کرده و به ولوله انداخته است. تا آمنه در را برایش باز می‌کند، حوریه با دیدن سرخی صورت دختر، گویا جای دست بزرگ رسول را می‌بیند. آمنه ،هم خوشحال است و هم می‌ترسد پدرش با آمدن ناگهانی حوریه، بفهمد کار ،کار اوست . بچه‌ها جلوی تلویزیون سیاه و سفید پُر از برفک نشسته‌اند و پیرزن با عینکش روی پیراهن مردانه‌ای دولا شده و دکمه‌هایش را می‌دوزد . _آخه شما چرا با این چشمتون دارین خیاطی می‌کنین؟ _ چاره چیه.آمنه هنوز بلد نیست درست و حسابی دوخت و دوز کنه؛ بازم دکمه‌ها لق میشن و می‌افتن. _ صورتش چی شده؟ بدجوری کبوده، با بچه‌ها دعواش شده؟ احسان سریع با شنیدن این جمله سرش را بالا می‌گیرد و با نگاهی نامهربان، به حوریه چشم می‌دوزد. _ به من چه؛ بابا زدش. _ برای چه ؟ _طوری نیست عروس. آمنه یکم زبون درازی کرد، رسولم یهو دستش خورد تو صورتش .امروزم روزه گرفته بود، گمونم فشارش افتاده که زودم اومد خونه. حوریه از نگاه‌های دختر و مکیدن لب‌هایش می‌فهمد که همه چیز به همان سادگی نیست. پیرزن می‌گوید رسول در اتاق بغلی خوابیده است. حوریه دلش رضایت نمی‌دهد آمنه با آن حالش رها کند و برود. پدرش حتی یک بار هم نشده بود که یکی از آنها را کتک بزند؛ حتی وقتی او و ثریا از درخت توت همسایه بالا می‌رفتند و یا صبوره در کوچه با پسر بچه‌های همسایه، لی لی بازی می‌کرد. در اتاق را آرام باز می‌کند. رسول به پشت دراز کشیده و ملافه را تا حلقش بالا کشیده و دستانش روی سینه‌اش گذاشته است. خواب است انگار و دارد خواب‌های بد می‌بیند. حوریه کنارش می‌نشیند و چشمش به بازوهای مرد می‌افتد که پُر از لکه‌های ریز قرمز است. رنگ و روی رسول رو به راه نیست و ابروهایش در هم گره خورده است.دختر برای اولین بار دستش به بدن مرد می‌خورد. داغی پیشانی رسول، دستش را می‌سوزاند و تاوان کارش را می‌دهد.
ابروهای مرد صاف می‌شود و ناگهان چشم‌های میشی‌اش را باز می‌کند. می‌خواهد تکانی به خود بدهد که چشمش به دختر می‌افتد؛ اما نمی‌تواند از جایش بلند شود.حوریه که هنوز ادب نشده است؛ باز انگشتانش را روی بازوی داغ مرد می‌گذارد تا تکان نخورد. رسول مثل دختری که نامحرمی ناگهان بازویش را گرفته باشد، وجود تب‌دارش از شرم داغ‌تر می‌شود. _چی شده ؟اومدم یه سری بهت بزنم؛ گفتن ناخوش احوالی. مرد کمی سر و گردنش را بالا می‌کشد و نمی‌داند چه باید بگوید. _ نمی‌دونم دستگاه‌های کارگاه امروز چه مرگشون بود. حسابی سر و صدا می‌کردن. یهو صداشون افتاد تو سرم و یه سردرد بدی گرفتم که نگو. حوریه با تعجب به رسول نگاه می‌کند و نبض او را می‌گیرد. مرد می‌گوید سردردهایش همیشگی است و حالا حالش بهتر شده است. هوا دارد تاریک‌تر می‌شود. دختر چراغ اتاق را روشن می‌کند و رسول چشم‌هایش را می‌بندد . _باید بری دکتر، این علائم میگرنه.احتمالاً شمام عین منی. _دکتر رفتم .میگه چیزی نیس، یکم تو خونه بخواب خودش خوب میشه. دختر تازه یاد خانه‌شان می‌افتد که پیرزن در اتاق را باز می‌کند. _ بهتر شدی؟ پاشو مرد گُنده. دوباره یه سردرد گرفتی و خودت را انداختی روی زمین. _ بدجوری تب داره. بی‌زحمت بگین آمنه یه کاسه آب و دستمال بیاره. پیرزن که می‌رود؛ مرد گویا چیزی یادش افتاده باشد، با دیدن آمنه، بغض می‌کند و محکم لبش را گاز می‌گیرد. آمنه کاسه را به دست حوریه می‌دهد و می‌خواهد برود که رسول چشم به سرخی صورت او، دستش را می‌گیرد.دختر با ترس، قدرت بیرون کشیدن دستش را ندارد .رسول با گریه، دستان کوچک دخترش را می‌بوسد و داغی اشکش بر دست او می‌چکد.آمنه ترسش می‌ریزد و کنار حوریه، وسط اتاق آوار می‌شود. _آمنه جون خاکشیر دارین؟ دستان کوچک آمنه دستمالی نمدار روی پیشانی پدر می‌گذارد و حوریه شربت خاکشیر در دهانش می‌ریزد. رنگ و روی رسول خودی نشان می‌دهد و با هندوانه‌ای که حوریه در دهان مردش می‌گذارد؛ پیشانی‌اش خنک و خنک‌تر می‌شود و سرخی چشمانش کم و کمتر. پیرزن خاگینه درست می‌کند و هر کس لقمه‌ای می‌خورد. حوریه ظرف‌ها را می‌شوید و آشپزخانه را مرتب می‌کند. رسول وضو می‌گیرد که نمازش را بخواند.آمنه برای پدرش جانماز باز می‌کند و کنار حوریه می‌نشیند. حوریه بلند می‌شود و چادرش را به سرش می‌اندازد. تعارف کردن فایده‌ای ندارد و خسته‌تر از خسته، خیال رفتن به خانه دارد. _ننه جون من دارم میرم حوریه خانوم رو برسونم. دختر که دارد گونه‌ی سرخ آمنه را می‌بوسد؛تا سر برمی‌گرداند رسول را پشت سرش می‌بیند. _نه آقا رسول،شما هنوز تب و ضعف داری. _بهترم. یه هوایی هم بهم بخوره،بهترم میشم. آمنه دلش می‌خواهد با پدرش که دوباره مهربان شده است، همراه شود. اما او می‌رود و دخترک به صدای دعوای برادرهایش و گریه‌ی اکبر به داخل اتاق کشیده می‌شود. حوریه قدم تند می‌کند،دلش نمی‌آید مادر را بیش از آن تنها بگذارد؛اما دلش هم نمی‌آید مرد را زیاد به دنبال خودش بکشاند. در خیالش دنبال دليل سردردهای رسول می‌گردد که او می‌گوید:《نمی‌خواد ناراحت بشی. من دیگه عادت کردم. همین طوری یهو سردرد میگیرم و خودش دوباره خوب میشه. 》 _بازم باید بری دکتر. اون دکتری که توبایگ رفتی،کافی نیست. باید بری پیش یه متخصص. _وقت نمی‌کنم. یه بارم پارسال رفتم پیش یه دکتر اعصاب،یه سری قرص داد؛اما فرقی که نکرد؛تازه بدترم شد. _چرا؟نگفت مشکلت چیه؟ مرد مدام از جواب طفره می‌رود. می‌ترسد دختر فکر کند او دیوانه است و یا اینکه چیزی را از وی پنهان می‌کند. _میخوای یه ساندویچ برات بگیرم؟خاگینه هم که نخوردی،یهو ضعف نکنی؟ _نه،من عادت دارم. مدام سرپا هستم و درست و حسابی غذا نمیخورم. الان فکرم پيش شماست. به سر خیابان که می‌رسند؛مرد جلوی یک تاکسی را نگه می‌دارد و می‌خواهد خودش هم سوار شود که حوریه مانعش می‌شود. مرد دولا می‌شود تا لااقل پول راننده را بدهد. آستین‌های تاخورده ی رسول که بالاتر می‌رود و دختر دوباره چشمش به جوش‌های دور آرنج او می‌افتد. _خونه تون پشه داره؟این لکه‌ها چیه؟ مرد ته دلش خودش را سرزنش می‌کند که بعد از وضو گرفتن چرا آستین پیراهنش را پایین نکشیده است. _برا اینام هفت هشت سال پیش رفتم دکتر. می‌گه احتمالا حساسیته. پمادهای اونم هیچ فایده‌ای نداشت،ولش کردم‌ یه خورده قرمز میشن و میخارن،بعد خوب میشن. تاکسی می‌رود و حوریه به سلامتی رسول فکر می‌کند. خودش هم از سلامتی‌اش غافل بود. زهره می‌گفت ننه صفیه که دو برابر حوریه سن دارد،سالم سالم است. آن وقت او چرا باید به آن زودی زانویش آب بیاورد و سردردهای میگرنی کلافه‌اش کند.اما انگار رسول از او بی فکرتر است. آن وضع خودش،و آن لاغری بیش از حد آمنه. دل دردهای اکبر و پرخاشگری احسان هم،همه نشان از بی‌توجهی رسول دارد. کارش در آمده بود.به فکر خودش نبود،اما باید از همان موقع به سلامتی آنها فکر می‌کرد.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣پناه قلبم امام زمانم ❣ 🍂من و مهتاب و شب و فاصله ها هم دردیم... همه طوفان زده گانیم که کم آوردیم... 🍂من و مهتاب،عجب غصه‌مان مشترک است... پی خورشید جهان تاب شما می گردیم...💚   https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ . اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ. وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ. اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚 الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
☘ زیارتنامه امام حسن(علیه السلام) در روز دوشنبه ☘ بسم الله الرحمن الرحیم. ☘ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ......❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺زیارتنامه امام حسین(علیه السلام) در روز دوشنبه ☘ بسم الله الرحمن الرحیم. ☘ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً، وَجَاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ، فَعَلَيْكَ السَّلامُ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ، وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ؛ ؛أَنَا يَا مَوْلَاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، وَظَاهِرِكُمْ وَبَاطِنِكُمْ، لَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ مِنْهُمْ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، هٰذا يَوْمُ الإِثْنَيْنِ وَهُوَ يَوْمُكُما وَبِاسْمِكُما وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكُما، فَأَضِيفانِى وَأَحْسِنا ضِيَافَتِى، فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا، وَأَنَا فِيهِ مِنْ جِوارِكُما فَأَجِيرانِى، فَإِنَّكُمَا مَأمُورانِ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجارَةِ، فَصَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكُمَا وَآلِكُمَا الطَّيِّبِينَ....💚 ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃دمی با قرآن 💠 الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 💠 همان كسانى كه ايمان آورده‌اند و دلهايشان به ياد خدا آرام مى‌گيرد. آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى‌يابد.💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃حدیث روز 💠 امام صادق علیه السلام میفرمایند: ما مِنْ عَبْدٍ اَسَرَّ خَيْرا فَذَهَبَتِ الاَْيّامُ اَبَدا حَتّى يُظْهِرَ اللّه ُ لَهُ خَيْرا وَ ما مِنْ عَبْدٍ يُسِرُّ شَرّا فَذَهَبَتِ الاَْيّامُ حَتّى يُظْهِرَ اللّه ُ لَهُ شَرّا. ✳️ هر بنده‌اى كه کار خيرش را پنهان كند، با گذشت زمان خداوند حتما خيرى را از او آشكار مى‌سازد، و هر بنده‌اى كه شرّى را مخفیانه انجام دهد (و توبه نکند)، با گذشت زمان خداوند شرى را از او آشكار مى‌گرداند.💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹رفیق خوب من 10 عادتی که تو را دوست داشتنی تر می کند 1.عقل کل نباش 2.درکار دیگران دخالت نکن 3.اهل کینه و تلافی نباش 4.صبور باش 5.دیگران را به خاطر نقاط مثبتشان تحسین کن 6.بیشتر روی نقاط قوت دیگران تمرکز کن اما تعریف الکی نکن 7.زود قضاوت نکن 8.ریا کار نباش و خودت باش 9.بخشنده و بزرگوار باش 10.محرم اسرار دیگران باش❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹داستانک روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم . ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟ ملانصرالدین می گوید : ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
خانوما چه خوراکی هایی را نباید دست کم بگیرند؟🤔 ⇠ بادام:تمرکز اعصاب ⇠ کشمش:ضد آلزایمر ⇠ مغز گردو:تقویت مفاصل ⇠ جوانه:لاغر کننده وضد چروک ⇠ شیر:جلوگیری ازپوکی استخوان ⇠ کاهو و سبزیجات:لاغری وضد جوش 🍃 🍏 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
هر شاخه 🌸🍃 از این گلها رو🌸🍃 با یک دنیا عشق🌸🍃 تـقدیم می کنم بـه قـلب مـهربون 🌸🍃 شمادوستان عزیزم الهی که زندگی تون🌸🍃 هـمیشه مثل گــل زیبـا و شاعرانه باشـه🌸🍃 سلام دوستان همراهم صبحتون بخیر 😘❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درگیـر خیالات خـودم بـودم و او گفت ... من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد !💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
‌بلدم شعر دو چشمت بسرایم به دمی معنی واژه‌ی دل بردن و بستن بلدی؟ بلدم پل بزنم از دل خود تا به دلت پای یک شاعر دیوانه نشستن بلدی؟😍 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
 من، سحر، بادصبا، صبح، نسیم و خورشید همگی چشم به راهیم که بیدار شوی...💕 سلام عشق جانم صبحت بخیر 😘 مراقب خودت باش https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Behnam Safavi - Aramesh (320).mp3
11.45M
چشات آرامشی داره ،که پابندنگات میشم ...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹مهدویت ⁉️ خيال مى كنيد ما از حال شما مطّلع نيستيم؟! 🔖 العبد محمد تقی بهجت(ره): 🔵 آقايى از مدرسين مى گفت: هر وقت ابتلا و همّ و حزنى در نجف به من دست مى‌داد، غسل و طهارت مى‌نمودم و به حرم مى‌رفتم. گويا به حضرت امير ـ عليه السّلام ـ پناه مى‌بردم، و براى ابتلا و همّ و حزن من راه چاره و علاجى مشخّص مى‌شد! ⚪️ حضرت اميرالمؤمنين و نيز هر كدام از ائمّه‌ى اطهار ـ عليهم السّلام ـ نسبت به قاصدين و مجاورين و زائرين، مانند پدر مهربان نسبت به اولادش مى باشند. 🔵 آقاى ديگرى می‌گفت: هر وقت گرفتار و مهموم و مغموم مى‌شوم، در ايوان طلاى حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ مى‌نشينم و به بارگاه آن حضرت نگاه مى‌كنم و همّ و غم و يا گرفتارى ام رفع مى‌شود! ⚪️ در توسّلات به حضرات معصومين ـ عليهم السّلام ـ به بعضى نقداً چيزى مى‌رسد و گرفتارى آنها رفع مى‌شود، ولى بعضى ديگر بدون اين كه به آنها چيزى برسد آسوده مى‌شوند و با خيال راحت بر مى‌گردند. 🔵 آقاى ديگرى مى‌گفت: مدّت‌ها به فقر و گرفتارى مبتلا بودم، چهل روز به امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ متوسّل شدم و به آن حضرت عريضه نوشتم و در آب جارى انداختم، روز آخر صدايى شنيدم كه مرا با نام و نام پدر خواند و گفت: 🔶 خيال مى‌كنيد ما از حال شما مطّلع نيستيم! بدون اين كه چيزى بدهد. آن صدا، سوز دل مرا آرام كرد، مثل اين كه آب روى آتش بريزند.❤️ ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مهدویت 🔴 مشخصات کامل فرماندهان (۳۱۳ نفر) روی شمشیرهایشان درج شده 🌕 امام صادق علیه السلام: هرگاه حضرت قائم علیه السلام قیام کند شمشیرهای نبرد (از آسمان) فرود می‌آیند؛ بر هر شمشیری اسم مردی و اسم پدر او نوشته شده است. 🌕 ابان بن تغلب گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: به زودی در مسجد شما یعنی در مسجد مکّه ۳۱۳ مرد می‌آیند؛ اهل مکّه می‌دانند که پدران و نیاکان آنها، اینان را به دنیا نیاورده‌اند(یعنی می‌دانند که آن ۳۱۳ نفر از اهل مکّه و همشهری آنها نیستند و همه از اطراف آمده‌اند)؛ آنها شمشیرهایی با خود دارند که بر هر شمشیر کلمه‌ای نوشته شده و هر کلمه‌ای هزار کلمه را می‌گشاید.❤️ إِذَا قَامَ اَلْقَائِمُ نَزَلَتْ سُيُوفُ اَلْقِتَالِ عَلَى كُلِّ سَيْفٍ اِسْمُ اَلرَّجُلِ وَ اِسْمُ أَبِيهِ 📗الغيبة(للنعمانی)، ب۱۳، ح۴۵ سَیَأْتِی فِی مَسْجِدِکُمْ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا یَعْنِی مَسْجِدَ مَکَّةَ یَعْلَمُ أَهْلُ مَکَّةَ أَنَّهُ لَمْ یَلِدُهُمْ آبَاؤُهُمْ وَ لَا أَجْدَادُهُمْ عَلَیْهِمُ السُّیُوفُ مَکْتُوبٌ عَلَی کُلِّ سَیْفٍ کَلِمَةٌ تَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَةٍ❤️ 📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۷۱ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7