🌹مهدویت
⁉️ خيال مى كنيد ما از حال شما مطّلع نيستيم؟!
🔖 العبد محمد تقی بهجت(ره):
🔵 آقايى از مدرسين مى گفت:
هر وقت ابتلا و همّ و حزنى در نجف به من دست مىداد، غسل و طهارت مىنمودم و به حرم مىرفتم. گويا به حضرت امير ـ عليه السّلام ـ پناه مىبردم، و براى ابتلا و همّ و حزن من راه چاره و علاجى مشخّص مىشد!
⚪️ حضرت اميرالمؤمنين و نيز هر كدام از ائمّهى اطهار ـ عليهم السّلام ـ نسبت به قاصدين و مجاورين و زائرين، مانند پدر مهربان نسبت به اولادش مى باشند.
🔵 آقاى ديگرى میگفت:
هر وقت گرفتار و مهموم و مغموم مىشوم، در ايوان طلاى حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ مىنشينم و به بارگاه آن حضرت نگاه مىكنم و همّ و غم و يا گرفتارى ام رفع مىشود!
⚪️ در توسّلات به حضرات معصومين ـ عليهم السّلام ـ به بعضى نقداً چيزى مىرسد و گرفتارى آنها رفع مىشود، ولى بعضى ديگر بدون اين كه به آنها چيزى برسد آسوده مىشوند و با خيال راحت بر مىگردند.
🔵 آقاى ديگرى مىگفت:
مدّتها به فقر و گرفتارى مبتلا بودم، چهل روز به امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ متوسّل شدم و به آن حضرت عريضه نوشتم و در آب جارى انداختم، روز آخر صدايى شنيدم كه مرا با نام و نام پدر خواند و گفت:
🔶 خيال مىكنيد ما از حال شما مطّلع نيستيم!
بدون اين كه چيزى بدهد. آن صدا، سوز دل مرا آرام كرد، مثل اين كه آب روى آتش بريزند.❤️
⬅️ در محضر بهجت، جلد اول
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مهدویت
🔴 مشخصات کامل فرماندهان (۳۱۳ نفر) روی شمشیرهایشان درج شده
🌕 امام صادق علیه السلام:
هرگاه حضرت قائم علیه السلام قیام کند شمشیرهای نبرد (از آسمان) فرود میآیند؛ بر هر شمشیری اسم مردی و اسم پدر او نوشته شده است.
🌕 ابان بن تغلب گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: به زودی در مسجد شما یعنی در مسجد مکّه ۳۱۳ مرد میآیند؛ اهل مکّه میدانند که پدران و نیاکان آنها، اینان را به دنیا نیاوردهاند(یعنی میدانند که آن ۳۱۳ نفر از اهل مکّه و همشهری آنها نیستند و همه از اطراف آمدهاند)؛ آنها شمشیرهایی با خود دارند که بر هر شمشیر کلمهای نوشته شده و هر کلمهای هزار کلمه را میگشاید.❤️
إِذَا قَامَ اَلْقَائِمُ نَزَلَتْ سُيُوفُ اَلْقِتَالِ عَلَى كُلِّ سَيْفٍ اِسْمُ اَلرَّجُلِ وَ اِسْمُ أَبِيهِ
📗الغيبة(للنعمانی)، ب۱۳، ح۴۵
سَیَأْتِی فِی مَسْجِدِکُمْ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا یَعْنِی مَسْجِدَ مَکَّةَ یَعْلَمُ أَهْلُ مَکَّةَ أَنَّهُ لَمْ یَلِدُهُمْ آبَاؤُهُمْ وَ لَا أَجْدَادُهُمْ عَلَیْهِمُ السُّیُوفُ مَکْتُوبٌ عَلَی کُلِّ سَیْفٍ کَلِمَةٌ تَفْتَحُ أَلْفَ کَلِمَةٍ❤️
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۶۷۱
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣ای تو امان هر بلا
ما همه در امان تو
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣سیره شهدا
🔹 شورای ده برای تحويل يخچال و تلويزيون و... اسم می نوشتند و قرعه كشی می كردند اسم مادر حاج یونس در آمده بود.
حاج یونس گفت: تا وقتی تمام مردم يخچال نداشه باشند مادر من يخچال نمی خواهد.🌺
#رفیق_شهیدم
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃 خبر 🍃 خبر 🍃
طرح جدید 📢
خدمتی زیبا 📢
حال خوب 📢
❣ویژه خواهران❣
با توجه به کمبود وسیله نقلیه و اشتیاق حضور برخی عزیزانی که توان آمدن به پیاده روی طریق المهدی را ندارند
طرحی در نظر گرفته شد
که به شرح زیر میباشد 👇
▪️🚕خواهران بزرگواری که خودرو دارند ؛ مشتاق فعالیت جهادی هستند و توانایی انجام هر یک از موارد زیر را دارند :
🔺 رساندن افراد از منزلشان تا عمود ١۵ بلوار پیامبر اعظم
و یا برگرداندن آنان
🔺 از جمکران تا آدرسی که دریافت میکنند
تا ساعت ١٨روز دوشنبه فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
▪️👣خواهرانی که علاقمند به حضور در مسیر پیاده روی هستند و مشکل رفت و برگشت دارند نیز فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
اجرکم عند الله 🌱
#گروه_جهادی_شهیده_احمدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#طریق_المهدی
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
زندگی نیست ؛ممات است؛تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد...
وعده ما
هر هفته سه شنبه ها
ساعت ۵:۳۰صبح
بلوارپیامبراعظم
عمود۱۵
به طرف میعادگاه عاشقان
مسجد مقدس جمکران..
تا پای جان هستیم
بر آن عهد که بستیم ..
#امام_زمان
#طریق_المهدی
#یجمعنا_قلوبنا
#بانوی_تراز
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
انسان شناسی ۲٠۳.mp3
11.65M
🍃انسان شناسی ۲۰۳
🍃آیتالله فاطمینیا
🍃آیتالله_ضیاءآبادی
🍃استادشجاعی
• ای کاش من ایمان فلانی را داشتم!
• ای کاش من در فلان خانواده بدنیا آمده بودم!
• ای کاش من استعدادِ او را داشتم!
• ای کاش من به اندازه او موفق بودم!
آنوقت بهتر از نظر انسانی و معنوی رشد میکردم.
⭕️ هشدار :
شما میتوانید در همین خانواده / در همین موقعیت اجتماعی / با همین استعداد و.... حتی از کسی که حسرت ایمانش را میخورید، پیشتازتر باشید.
بشرط آنکه ...❤️
#زنگ_تفکر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مامان مهربون
بابای عزیز
بازی زبان کودک است ...
برای ارتباط بهتر با او باید این زبان را آموخت.
کودک در بازی،
احساسات خود و ابهام های خود را بیان می کند.
کودک در بازی
هیجان های مثبت و منفی اش را تخلیه می کند .
✅ زبان بازی با کودک و نوجوان را یاد بگیرید و به کار ببندید.
⬅️ همچنین تحقیقات نشان میدهد روشهای خاص پدرها برای بازی کردن با فرزندان :
باعث میشود بچهها بهتر یاد بگیرند، اعتماد بهنفس و استقلال بالاتری پیدا کنند.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃🌸🍃
خیلیها میخواهنداول به آسایش و خوشبختی برسندبعد به زندگی لبخند بزنند.ولی نمیدانند تا به زندگی لبخند نزنند؛به آسایش و خوشبختی نمیرسند.🌺🍃
#لبخند_بزن😊
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۵_۱۸۴۷۴۲۴۹۴_۱۵۰۵۲۰۲۳.mp3
11.67M
🍃روزهای سخت😢
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها قسمت ۲🍃
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
May 11
دخیل دهم
🍃برگ ۵۵
فکر و خیال حوریه کمتر از مردان مرکز نیست. خیالاتی که حسابی دورهاش کردند و دارند گیجش میکنند. دو هفته پیش که صبوره آمده بود؛ حالش حسابی خوب بود و به خودش رسیده بود؛ اما شب قبل مادر میگفت دوباره سر فرهاد که با دوستانش به کیش رفته، با پرویز دعوایش شده است.
مصطفی که گوشی تلفن را سر جایش میگذارد، به فکر میرود و با شنیدن صدای پای حوریه آهی میکشد.
_ من کاری از دستم بر نمیاد و اینجا موندم. نمیدونم جوونا چرا دل به کار نمیدن .بیچاره دخترم گیر کرده دست یه شوهر تنبل و بیعار.اینطور که میگه، فکر کنم مردش معتاد هم شده و صداشو در نمیاره.
_بهش بگین بره مرکز مشاورهی شاهد. اونا کارشون کمک به خانوادههای بنیاده.
_ این مرد اگر حرف گوش میکرد، حرف پدر خودش را گوش میکرد که داره خرج زن و بچهش رو میده.
_ حالا شما بگین برن، اگه دومادتون معتاد باشه، حتماً دخترتون رو راهنمایی میکنن.مرکزشم سر خیابان کوه سنگیه.
لبخندی خاکی کنج لب پیرمرد آشکار میشود دختر به تخریبچی سری میزند که دارد بستههای اطلاع رسانی بنیاد را که دیروز فرستادهاند، باز میکند و به بروشورهای آن مینگرد. بهادر ناخنهای دست و پای پاشا را کوتاه میکند تا ببرنش حمام. حوریه که از اتاق بیرون میرود صدای تخریبچی را میشنود که دارد بروشور را برای پاشا میخواند و از امکانات آموزشی و مددکاری برای خانوادهها میگوید. حشمت همانطور که دارد ریشه به دار قالیش میزند؛ یکی دیگر از خاطرات استارتش را برای فرمانده تعریف میکند تا در وبلاگش بگذارد.
_۱۰ روز وقت دارم که به این وبلاگ درب و داغونم برسم. قراره تو یه مسابقهی وبلاگ نویسی شرکت کنم.
_ به سلامتی. انشالله رتبهٔ اولم بدن به شما.
مرد فکری میکند و میگوید:《 اگر برنده بشم، همه رو...》 حشمت به میان حرفش میدود و میگوید:《یه شام مشدی تو شاندیز دعوت میکنی.》
_ نه دیگه .میگم خانومم یه جعبه زولبیا بامیه براتون بخره. حشمت ریشهی دیگری میزند و با خنده میگوید:《 به خانم وفایی گفتی که جایزهش سفر به مشهده؟》
حوریه در مشهد است؛ اما خودش هم نمیداند که چطور شده است، که یک هفتهی تمام، به حرف حرم نرفته و فقط از جلوی باب رضا سلامی داده و زود رد شده است. میترسید دنیا چنان درگیرش کند که مثل برادرش ،فقط سال یک بار پایش با آستانه برسد.
صدای هم همهی مردم در گوش حوریه است؛ اما در دلش غوغایی دیگر است، غوغایی از جنس رسول، آمنه،احسان و اکبر. صبح آمنه پشت تلفن گفته بود اکبر دارد از دل درد به خود میپیچد و ننه جان گفته به خاطر خوردن لواشک است و با چای نبات سرش را گرم کرده است. فردا باید بچهها را میبرد دکتر.نگاهش را دخیل میبندد به تاجهای طلایی بالای ضریح. نماز زیارتش را میخواند و زود راه میافتد تا ساعت ویزیت درمانگاه را بپرسد.
حمید هم دلسوز مادر شده و از دکتر برایش وقت گرفته است تا عکسهای جدید پای مادر را که با صبوره گرفته بودند،نشانش بدهد. سفرهی افطار که جمع میشود، مادر با درد، پایش را دراز میکند.
_ حمید گفت احتمال دارد هفتهی دیگه خریدار نصف دیگهی پول رو بده .
_دیگه باید بیفتم به جمع و جور کردن.انباری که کارهاش تمام شده.
قالیها رو باید بدیم قالیشویی. آشپزخونه هم کلی خرده کاری داره. تازه باید...
_ یواش یواش حوریه. بزار یه بار دیگه هم آقا رسول و خونوادش بیان، بعد ریخت و قیافهی خونه رو به هم بریز. _مادر الان واجبتر از همه چیز وضع بچههاست. خودت دیدی که آمنه چقدر صورتش زرده. اول باید اونا رو ببرم دکتر.
دختر که گوشی تلفن را برمیدارد، مادر میگوید:《راستی طاهره هم زنگ زده بود.》
_ خب چه خبرها ؟بهشته هنوز کلاس نویسندگی میره؟
_ آره، میگفت یه داستان نوشته تو روزنامهی سبزوار چاپ شده. اما طفلی بچهی سهیلا زردی گرفته و دو روز بستری بوده.
زهرا کوچولو میآید جلوی چشم دختر، گرمای وجودش ناگهان در درونش میریزد و غصهی بیماری او هم، یک گوشهی دیگر ذهنش را پُر میکند. شمارهی خانهی رسول را میگیرد. احسان گوشی را بر میدارد ووتا حوریه را میشناسد،تلفن را به مادربزرگش میدهد. تا به پیرزن بفهماند که فردا ظهر میخواهد بچهها را ببرد دکتر، جان به لب میشود.
_اینا چیزیشون نیست عروس. بچهان میرن تو کوچه هله هوله میخورن دل پیچه میگیرن. ظهر بهش یه جوشونده دادم.الانم حالش بهتره.
رسول هم میگوید صبح مدیر تولیدی به خاطر غیبت دیروزش حسابی برایش توپ وتشر آمده و دیگر نمیتواند فردا هم، کارش را رها کند. حوریه میداند اگر بچهها به امید یک مرد و پیرزن که خودشان هم بیمارند،بمانند؛هیچ یک از دردهایشان کم نمیشود. پس به آمنه میسپارد که فردا ظهر آماده باشند تا خودش برود سراغشان.
فردا ظهر که میشود، حوریه نمیداند با چه عجلهای برنامهی کاریاش را مرتب میکند و به بهادری یادآوری میکند که نمونهی خون غواص را به خاطر بالا رفتن سریع قندش، به موقع بگیرد و حواسش به مشدی باشد که دوباره تنهایی از تختش پایین نیاید و راه بیفتد.مرخصیاش را هم که از سامانی میگیرد راه میافتد طرف محلهی بازار سرشور.بازاری که روزگاری سر پرشوری داشت و حالا فقط با شنیدن نامش و دیدن خانهی رسول ،در دل حوریه شور به راه میاندازد.
ننه صفیه هنوز سر حرف خودش است. اما دختر مجبور است با زبان خوش و طوری که پیرزن نرنجد اجازهی بردن بچهها را بگیرد. آخرش هم وقتی پیرزن میبیند هنوز دل درد اکبر خوب نشده و دارد ناله میکند، رضایت میدهد. احسان اما برخلاف آمنه اصلاً نمیخواهد دنبال حوریه راه بیفتد.
تا نوبتشان بشود،دکتر میگوید احتمالاً اکبر دچار عفونت انگلی شده و باید آزمایش بدهد.
_دختر خانومم فشارش خیلی پایینه. احتمال کم خونی شدید داره. این دختر الان تو سن رشده؛باید حتماً تغذیهی درست و حسابی داشته باشه. از بچههاتون غافل نشین خانوم. این آقا کوچولو دو هفته س دل درد داره، تازه الان آوردینش دکتر!
حوریه نمیدونه چه بهانهای بتراشد ،فقط زود آمنه و اکبر را میبرد داخل زیرزمین درمانگاه و آزمایشگاه .به زیر زمین که میرسند و به خیابان ،اکبر با آنکه دلش درد میکند،اما حواسش به مغازههاست و مدام دست آمنه را میکشد. تا حوریه برایشان بستنی بخرد و بخواهند سوار تاکسی شوند؛ ناگهان تصمیم دختر عوض میشود.
_بچهها دوست دارین امشب بیاین خونه ما؟
اکبر چشمهایش را با شادی به طرف آمنه میچرخاند؛ و او نگاه مشتاقش را به حوریه میدوزد.
_ آخه باید برم خونه غذا درست کنم. بعدشم ننه جون میگه دختر تا شوهر نکرده نباید تنهایی بره خونهی کسی.عیدم وقتی خاله وجیهه اومد ما رو ببره خونش، نذاشت بریم.
تا دختر به رسول تلفن کند و ماجرا را بگوید،آمنه دل توی دلش نیست و وقتی حوری تلفنش را با لبخند در جیبش میگذارد؛ دخترک میفهمد بعد از آن باید چه کسی را واسطه کند، تا پدرش حرفش را گوش کند.
حوریه لبهای خشکیدهاش را تَر میکند و میپرسد:《 چی میخورین؟》صدای پیتزا گفتن بچهها که بلند میشود؛ دختر لحظهای فکر میکند که نزدیکترین فست فود کجاست و راه میافتد.
مادر با لذت به غذا خوردن بچهها مینگرد و کاسهی آش را میکشد جلویشان .
_آش هم بخورین. این چیزها که خاصیت نداره. شما الآن باید حسابی غذا بخورین.
اکبر با صداقت کودکانهاش، تکهای دیگر از پیتزایش را برمیدارد و با دهان پُر میگوید:《 دوستم میگفت خوشمزس؛ اما باورم نمیشد. حالا شب میرم درِ خونشون میگم منم پیتزا خوردم، اونم از اون خوشمزههاش.》
حوریه لبخند تلخی میزند و آمنه با خجالت غذایش را میجود. هنوز سفره را جمع نکردهاند؛ که اکبر دل دردش یادش رفته است و دارد شیرین زبانی میکند. آمنه هم از تنها خالهاش میگوید و اینکه دو دایی در طبس دارد و هنوز به خانهشان نرفته است.
صدای زنگ در که بلند میشود، دخترک از جا میپرد و میگوید:《 حتماً باباس.》حوریه او را میفرستد تا در را باز کند و خودش ظرفها را جمع میکند. آمنه که شتابان برمیگردد، به اکبر میگوید زود بلند شود. مادر روی سطلی را که از آش پُر کرده است ،کشک و نعناع داغ میریزد و حوریه میرود دَم در.
_چه زود اومدی، افطار کردی؟
بچهها دلشان نمیخواهد بروند؛ اما مرد دست اکبر را میگیرد و بابت دکتر بردن آنها تشکر میکند. میخواهد راه بیفتد که مادر با سطل آش سر میرسد.
آقا حشمت که هر روز روزه میگیرد، هوس آش کرده است. دختر فکر میکند باید به سامانی بگوید،دستور غذا ،کمی دستکاری شود که بهادری پیدایش میشود و میگوید:《 دیروز همین که رفتین، مددکار بنیاد بیخبر اومد سرکشی. همه از شما تعریف کردن، اونم هی با شوخی میگفت پس این فرشتهی نجات شما الان کجاست؟حالا خوبه بشارتی نبود؛ وگرنه حسابی از نبودنتون اوقات تلخی میکرد.》 دختر مطمئن است که اگر بشارتی هم بود؛ دیگر بهانهای پیدا نمیکرد. بعد از ماجرای قادر حسابی حواسش را جمع کارش کرده بود؛ تا مشکلی پیش نیاید.
مشکلی هم نبود. بعد از آن همه وسیلهی کهنه که در انباری خاک میخورد و صبوری بخشیده بود به همسایهها و یا ریخته بود دور، فقط مانده بود حوریه کمدهای اتاق و آشپزخانه را جمع و جور کند که پُر وسایل خرده ریز بود.
مادر هرچند به تمام چیزهایی که دخترها به عنوان دور انداختنی جمع کردهاند،دل بسته است ؛اما دیگر از همه چیز دل شکسته است. وقتی همسایگی حرم را از دست میدهد، دیگر بقیهی چیزها برایش مهم نیست. اما برای حوریه هنوز مهم است که با جان و دل، به مشکل همه برسد و خودش را برای دیگران فدا کند.🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهـی
در این شب زیبـا
یک ذهـن آرام
یک تـن سـالـم
یک خواب شیـرین
یک خوشی از ته دل
نصـیب دوستـان
و عزیزانم بگـردان 😘
شبتون آرام
فرداتون بر وفق مراد😍
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡
تـــو را ساده
دوست دارم،
آسان و بی هیاهو
تورا اندازه
انگشتانی که هنوز
کودکانه وقتِ شمردن
کم می آورم دوست دارم...💕
#او_بخواند
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣حیات
از یک "دوستت دارم" شروع شد؛
آن هم از دهان تو ...
و من تازه فهمیدم
که روی زمین هم
می شود نفس کشید ...💕
#نگارم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱هر شب
طوری گم میشوم در خیالت ...
که برای پیدا " نشدنم "
مژدگانی میدهم ...💞
شبت بخیر آرام جانم
#آرام_جانم
#دورت_بگردم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
|
4_5837119619101361911.mp3
9.97M
من از پشت شبهای بی خاطره ...💞
#شباهنگ
#حس_خوب_آرامش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
|
❣عزیزترازجانم. امام زمانم ❣
🌼 چه میشود که بگوید خدا به جبرائیل
🌼 بگو به حضرت مهـدی رسیده نوبت تو
🌼 تمام خواست ما از خدا فقط این است
🌼 ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو💚
#سلام_عزیزتر_از_جانم
#امام_زمانم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
|