⚜ اهدای یک انگشتر طلا به جبهههای مقاومت به همت گروه جهادی شهیده اقدس احمدی
♦️ با هدف اطاعت از فرمان ولی امر مسلمین مبنی بر حمایت از مردم غیور لبنان یک انگشتر طلا توسط یکی از فعالان گروه فرهنگی جهادی شهیده اقدس احمدی به جبهه های مقاومت اهداء شد.
#خبر | #گروه_جهادی | #جبهه_مقاومت
📍با جهادگران استان قم همراه باشید👇
@jahadgaraan_qom
@jahadgaraan_qom
♥️
پائیز مُهرِ سنگینی دارد
روی تمام نامه های عاشقانه می زند!
عزیزی می گفت:
عشق بدون اندوهِ پائیزی امکان ندارد!
نامه های عاشقانه ای که سکوت می کنند،
و هیچ گاه به مقصد نمی رسند.
نامه های عاشقانه ی گمشده ای که
بوی باران می دهند،
بوی نَمِ روی بالش های شبانه!
بوی دلتنگی های دیوانه کننده
بوی محبتی که رنگش از دوری افسرده و
کسی خبر ندارد!
من با چشم خودم دیدم که
نامه های عاشقانه ،
همان دل سپردگی های پائیز است.
♥️
#دلم_گرفته
#به_وقت_دلتنگی
#نفسم_به_نفست_بندِ
#فرمانده
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♥️
آخرِ غصه ے دلدادگی ام
مهجــورے ست ،
گلہ اے نیست کہ
تقدیرِ سیاهم این است!
#دلداده
#فرمانده
♥️
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Mohsen Chavoshi - Taghe Soraya.mp3
10.2M
🎼...
من جَلد تو هستم،
بر بام تو هستم
تو شمس منی، من خورشید پرستم
مغرب همه اندوه، اندوه غروبت
ای قبله مشرق، ثناگوی تو هستم
#فقط_برای_تو
#فرمانده
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مقام محمود 17.mp3
10.7M
🍃مقام محمود ۱۷
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
🍃استادشجاعی
🍃آیتالله ناصری
• مقام محمود یک مرتبهی رویایی نیست که هر که آنرا بخواهد، در قیامت بدان برسد!
• ابتدا در همین دنیا، در دولت درونمان، باید به این مقام برسیم، تا در قیامت اهل این مقام باشیم.
✘ دولت درون یعنی چه؟
✘ چگونه معلوم میشود در دولت درونمان به مقام محمود رسیدیم؟
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣ مهربانو جان
بابای عزیز
سکوت کنید.
اگر به معجزه سکوت اعتقادی ندارید، کافی است این بار که در کنار همسرتان نشسته اید، زمانی را در سکوت کنار او بگذرانید.
این کار نه تنها به هر دوی شما آرامش می دهد بلکه صمیمیتی بین شما ایجاد می کند که گاهی با هزار حرف هم به دست نمی آید.❤️
#حس_شیرین_زندگی
#جان_شیرینم
.https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍁آقای عزیز
لطفا همسرت را هر روز با
👈 یک «دوستت دارم»
👈 يک «محبتِ مداوم»
👈 یک «امروز زیبا شدهای»
👈 یک «دلم برایت تنگ شده»
💯 شارژ کن پیش از آنکه شارژش به مرز هشدار برسد!!!
هر وقت از دستش ناراحت شدی فقط ، فقط یک لحظه به نبودنش فکر کن
⭕️ بیاییم اشتباه زندگی نکنیم 🫵
#حس_شیرین_زندگی
#جان_شیرینم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسط ِ دلواپسی هام
ذکر ِ «یَقیناً کُلُّهُ خَیْر» رو با
طمأنينه ی خاصی تکرار میکنم؛
یَقیناً کُلُّهُ خَیْر
یَقیناً کُلُّهُ خَیْر...🌺
#حرف_دل
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣قصه گو قصه می گوید...
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
10.41M
ا﷽
🍃باد دوچرخه سوار
༺◍⃟🌪჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
مغرور نباشیم🤨
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل اول
🍃 برگ سبزدهم
اکنون نیزیقین دارم که فریب نامه های کوفیان را نخواهد خورد . حسین هرگز دین جدش رسول الله را بازیچه ی دنیای اینان نخواهد کرد.
زبیر گفت:《 همهی اینها از بیکفایتی نعمان بن بشیر است.》
عبدالله گفت:《 حاکم کوفه باید در حد مردان بزرگی چون عمروبن حجاج و شبث بن ربعی و سلیمان صرد خزائی باشد.
نعمان ضعیفتر از آن است که بر اینان حکومت کند.》 عبدالاعلی با تحسین به عبدالله نگاه کرد و گفت:
《 اکنون خاطرم آسوده شد.》
و برخاست و به همراه زبیر با عبدالله خداحافظی کرد. عبدالله آنها را بدرقه کرد و وقتی از اتاق بیرون رفتند، ام وهب از اتاق مجاور وارد شد. پیدا بود که همهی حرفها را شنیده و به آنها میاندیشید. شمشیر اهدایی عمرو را به دست گرفت. گفت:
《خدایا این چه فتنهای است که مردم کوفه را رها نمیکند. گویا کوفیان آفریده شدهاند تا خطاهایشان مایهی عبرت دیگران باشد.》
عبدالله بازگشت و شمشیر را در دست ام وهب دید.آرام جلو رفت و گفت:
《میبینی؟! استقبال بهترین دوستم ،دعوت به جنگ، و هدیهاش شمشیر است .》
ام وهب شمشیررا دوباره به دیوار آویخت و گفت:
《 کاش در سر حدات میماندیم که دوست در کنارمان بود و دشمن در روبرو!》
عبدالله گفت:《 اینها سخنان تازهای از مردم کوفه نیست. مرگ معاویه آنها را جسور کرده و به اکرامی از حاکم کوفه فرو مینشیند.》
《 ولی آنها حسین را فراخواندهاند !》
عبدالله خونسرد گفت:
《 حسین بن علی بهتر از من و تو دعوت کنندگانش را میشناسد.او فریب نمیخورد .میداند که دشمنی با خلیفهی مسلمانان، تفرقه میان امت اسلام را به همراه دارد و هجوم رومیان را و ... ایرانیان را که اسلام را پذیرفتند، اما حکومت عرب را بر سرزمین خویش هرگز تاب نمیآورند.》
ام وهب گفت:《 چرا این سخنان را به عمروبن حجاج نگفتی؟》
《 او گوشهایش را به روی هر سخنی بسته است. باید به کوفه بروم و نعمان بن بشیر را هشدار دهم که اگر میخواهد حکومتش دوام یابد، کوفیان را عزیز بدارد.》
فصل دوم
عبدالله سوار بر اسب از گذرهای پرپیچ کوفه میگذشت. مردم در رفت و آمد بودند و برخی با بدگمانی به عبدالله _که غریبه بود _مینگریستند. عبدالله باگرمی به یکی دو نفر از آنان سلام کرد، اما پاسخهای سرد مردم کوفه او را متعجب کرد. جلوی مغازهای تک افتاده در گذر ایستاد. از اسب پیاده شد و به سراغ صاحب مغازه رفت و آب طلبید.
《سلام برادر کمی آب به من بده!》
صاحب مغازه از کوزه ی کنج مغازه، کاسهای آب به عبدالله داد .دو نفر با کنجکاوی به او نزدیک شدند. عبدالله از رفتار آنان تعجب کرد .با تردید آب را گرفت و نوشید .کاسه را به مغازهدار داد و گفت:
《 خداوند به تو اجر دهد!》
صاحب مغازه گفت:《یک درهم شد!》
عبدالله حیرت کرد. گفت:
《 برای کاسه ای آب ؟!》
《چه خویشی با من داری که باید آب را به رایگان به تو دهم؟!》
عبدالله نگاهی به دو مردی که کنارش بودند، انداخت و یک درهم به مرد داد. مرد عابر گفت:
《کوفی که نیستی،از کجا می آیی؟》
عبدالله در حال سوار شدن به اسب گفت:
《 از جایی که مردمانش آب را به مسافران نمیفروشند.》
و به راه افتاد .مرد عابر رو به صاحب مغازه کرد و گفت:
《 شاید اهل شام بود ؟》
《بیشتر به باده نشینان میمانست.》
《این روزها غریبه در کوفه بسیار شده، باید بیش از این مراقب باشی!》
نعمان بن بشیر در بارگاه خود بر تخت نشسته و در تالار چهار پیرمرد حضور داشتند و با یکدیگر گفتگو میکردند.زنی با لباسهای ژنده، برای شکایت از همسرش در مقابل نعمان ایستاده بود و همسرش نیز مردی بلند راستا بود ،با لباسهای زربافت ؛که با تفاخر ایستاده بود و به تمسخر به حرفهای زن گوش میداد .زن گفت:
《 شما را سوگند میدهم به کتاب خدا که داد مرا از این ستمگر بگیرید!》
مرد گفت :《من مالک او هستم و اختیار دارم او را تأدیب کنم.》
نعمان به زن گفت:《او حق دارد کنیزش را آنگونه که صلاح میداند تأدیب کند.》
زن گفت:《من همسر او هستم ،نه کنیزش!》
《 دروغ میگوید !من او را سه طلاقه کردهام؛اگر تاکنون نیز در خانهام به او غذا میدهم ،فقط به خاطر خداست.》
در همین حال نگهبانی وارد شد و تعظیم کرد. توجه نعمان به او جلب شد. نگهبان گفت :
《عبدالله بن عمیر کلبی به زیارت امیر آمدهاند.》
نعمان او را نشناخت:
《 عبدالله بن عمیر کلبی ؟!》
یکی از پیرمردان گفت:
《 از سرداران سپاه فارس است .》
نعمان به نگهبان اشاره کرد که وارد شود. نگهبان رفت عبدالله وارد شد :
《سلام به نعمان بن بشیر!》
نعمان برخاست و عبدالله را در آغوش گرفت:
《 سلام سردار، خوش آمدی!》
بعد او را در جایگاه نزدیک خویش نشاند و گفت:
《 کوفه به سرداران جهادگری چون تو بر خود میبالد.》
عبدالله گفت:《 سپاهیان در جهاد با مشرکان از جان خویش میگذرند، اما در اینجا راهزنان جان و مال مسلمانان را به یغما میبرند.》
#قصه_شب
#نامیرا
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
اندک شمارند آنان که بدانند بر روی صحنه زندگی از برای چه آمده و وارسته و بند گسسته از خویشتن خویش، در گستره ای از کردارهای نیک، همگان را به انسانیتی اصیل رهنمون کرده باشند.
آری، نمیتوان نگفت و ننوشت از آنان که عهدهدار پژواک مهرورزی شدهاند، آنان که تردید را به تصمیم رسانده و جوانه های کوچک انسانیت را بی خستگی پاسدار شده اند.
امشب به نمایندگی شما خوبان در مراسم تجلیل زحمات بی دریغتان حضور داشتم اما میدانم تجلیل شایسته شماست. همسنگران عزیزم قدردان و دستبوس حضور ارزشمندتان هستم.
#گروه_جهادی_شهیده_احمدی
#طرح_جهادی_شهید_عجمیان
#آماده_سازی_زیباسازی_مدارس
#سرباز_وطن
#سلیمی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹در سکوت به تلاشت
ادامه بده
بذار موفقیت هات
به جای تو حرف بزنند🌹
شبتون بخیر 🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
از خزان دلگیر و از چشم انتظاری خسته ام
رخ بده....
ای اتفاق تازه در پاییز من....💕
#باوانم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
اگر عشق مُردن است؛
برایت میمیرم.
اگر عشق دیوانگیست،
برایت دیوانه ام.
اگر عشق دوستی است،
به تمام مقدسات عالم..
دوستت دارم...💕
#تی_بلا_میسر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7