🌹دختر حاج قاسم میگفت:
یکی از کارای همیشگی پدرم خوندن قرآن و نهج البلاغه بود و میگفت اگه مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین علی (ع) را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری می تواند موثر باشد....❤️
#سردار_دلها
#مرد_میدان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
وجودم به سمت تو خیز برمیدارد
اما ظاهرم ساکت است.
#مرهم_دلم
#دلبر_جانم
#دورت_بگردم
#خاص_ترین_مخاطب_قلبم 💕
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#کودکانه
به کودکانتان اجازه بدهید تا
زمین بخورند
اشتباه بکنند
جملات را غلط بگویند
از وسیله ای اشتباه استفاده بکنند
و....
شما هم وقتی کودک بودید همین مسیر را رفته اید تا راه را پیدا کردید.
اگر در مقابل اشتباهات کودکان جبهه گرفتید و برخورد تند کردید توقع نداشته باشید که او اعتماد به نفس کافی برای حرکتهای جدید را داشته باشد.
#جان_شیرینم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#صدوبیستوپنج_روز_دیگر
💠 گاهی میتوانید با یک #ابتکار و ایده جالب، یک روز عادی را برای همسرتان تبدیل به یک روز فوقالعاده و به #یاد_ماندنی کنید.
💠 مثلا به او پیامک بفرستید و بگویید: "میدونستی ۱۲۵ روز دیگه چه روزیه؟ بهترین روز زندگیمه، روزی که اگر هر روز سجده شکر بهجا بیارم بازم کمه ۱۲۵ روز دیگه روزیه که با یه #فرشته ازدواج کردم" و با همین بهانه او را دعوت به شام کنید و یا برایش #کادوی سادهای بگیرید.
💠 شاید اینکار برای همسرتان از تبریک روز ازدواج، بیشتر #لذت داشته باشد. و بهانه خوبی برای شروع یک رابطه گرم و ابراز عشق و محبت #جدید در زندگی مشترک میگردد.
💠 خانمها از رفتارهای شیرین، ابتکاری و غافلگیرانه همسرشان فراوان #خوشحال و شارژ میشوند.
#همسرانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#تخریبگری_بچّهگانه_ممنوع
💠 گاه مشاهده میشود بین خواهر و برادرهای نوجوان، #اختلاف و مشاجره رخ میدهد و وقتی از طرف والدین نصیحت میشوند از سر شیطنت یا لجبازی، نصیحت پدر یا مادر را مثل #چماق بر سر یکدیگر میکوبند و حتّی گاه یکی از آنها در حین نصیحت شدن دیگری، با اشاره و چشم خوشحالی همراه با #تمسخر از خود نشان میدهد و بعضاً با جملات طعنهآمیز به خواهر یا برادرش میگوید: "دیدی گفتم تو اشتباه کردی!" در نتیجه طرف مقابل، به #لجبازی خود ادامه خواهد داد.
💠 گاه در زندگی مشترک، با #نصیحتی از سخنران، مشاور و یا مطلبی داخل کتاب مواجه میشوید اگر در آن لحظهی حیاتی، عکسالعمل شما مثل دوران بچّگی طعنهآمیز و همراه با #تمسخر و تحقیر کردن همسرتان باشد یقیناً اثر عکس دارد.
💠 امّا اگر طوری وانمود کنید که خطا و اشتباهی که موضوع گفتگوی مشاور یا سخنران است ربطی به همسر من ندارد و #واکنش منفی از خود نشان ندهید این رفتار بزرگوارانهی شما باعث میشود تا نزد همسرتان #محبوب شده و امنیّت روانی را برای او ایجاد کنید تا او تصمیم به #اصلاح رفتار خود بگیرد.
💠 در صورت مشاهدهی #تلاش همسر برای اصلاح رفتارش و تغییرِ ولو جزئی، حتماً از او به دور از کنایه و منّت، #قدردانی و تشکّر کنید تا به روند اصلاح رفتارش ادامه دهد.
#همسرانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
💕#من_و_همسرم💕
🔰قسمت سوم
💢بیشترین اختلافات زناشویی میان زوج ها به دلیل بیان نقدهاست
یعنی انتقاد درست را بلد نیستند❗️
❇️امروزه بیش از ۳۰روش نقد اثر گذار وجود دارد
یکی از روش های دیگر برای نقد این است:
⬇️
✅کار خوب + نقد + هم دردی✅
مثـلا بگوییـم: بـه بـه خانـم، عجـب سـفره ای انداختـی، اتفاقـا حـوس آب گوشـت ام کـرده بـودم
ولـی یکـم خـوش نمـک شـده؛
البتـه آدم کـه روزه دار باشـه نمـی تونـه غـذا رو بچشـه و طبیعـی ام
هسـت کـه شـور بشـه.
اگــر نقــد بــه صــورت منصفانــه باشــد ســبب میشــود نــه تنهــا شــخص اشــتباه و مشــکل خــود را
بپذیــرد، حتــی ســبب میشــود،
شــخص تــلاش کنــد بــرای اصــلاح اشــتباه خــود.
زنها دو ویژگی دارند که باید بخاطر آن دو ویژگی با مدارای بیشتری با آنها سخن گفت:
1️⃣ ریحانه ای بودن
امير المؤمنين (عليه السام) می فرمایند:
«زن ریحانه است».
زن ها مانند گل می مانند.
2️⃣احساسی بودن
بـه همیـن دو ویژگـی خانـم هـا
مـدارای بیشـتری میطلبنـد
و مثـلا وقتـی شـما میخواهیـد بـه یـک
خانـم انتقـاد کنیـد
بایـد اول پنـج تـا ویژگـی خوبشـان را بگوییـد
بعـد یـک انتقـاد کنیـد،
ولـی گاهـی
دو تـا، یـا سـه تـا و یـا چهـار تـا
ویژگـی هـم بـرای یـک انتقـاد کافـی اسـت،
متناسـب بـا نقـد و شـرایط
📝استاد تراشیون
#همسرانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌸 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) :
دعایی که پدر برای فرزند کند مانند دعائیست ڪه پیامبر برای امت خود میڪند.
📚 نهج الفصاحه، ص۴۸۲
#کلام_معصوم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
⛔ تاثیر خواب نامنظم بر بدن ⛔
🔸خواب نامنظم با تاثیر بر هیپوتالاموس و هیپوفیز بر روی بسیاری از هورمونها اثر نامطلوب گذاشته و اختلال این هورمونها به کلیه آسیب میزند.
📌 همچنین خواب نامنظم و بی خوابی اغلب باعث تولید بیش از حد هورمونهای استرس در بدن میشود. چنین عدم تعادلی میتواند منجر به تصلب شرایین شده و علاوه بر فشارخون بالا، موجب از دست دادن عضلات، افزایش ذخیره چربی، از دست دادن توده استخوان و تولید کمتر هورمونهای رشد و تستوسترون، میشود.
#سلامتی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل دوم
نکند یاد تو اندر دل ما طوفان است
🌱برگ بیستم
به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم،ساعت نه ونیم شب بود که رسیدیم،وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم کمی این پا و آن پا کرد وگفت:«بی زحمت شماره موبایلتوبده که بعد از نماز و زیارت تماس بگیرم»،تا آن موقع شماره هم را نداشتیم.
شماره را که گرفت لبخندی زد وگفت:«شمارتو به یه اسم خاص ذخیره کردم ولی نمیگم»،پیش خودم گفتم:«حتمأیا اسم خودم رو ذخیره کرده یا نوشته«خانم»،زیاد دقیق نشدم.
رفتیم زیارت ونمازمان را خواندیم ،یک ربع بعد تماس گرفت،از امامزاده که بیرون آمدم حیاط امامزاده را تا ته رفتیم،از مزارشهید«امیدعلی کیماسی»هم رد شدیم،خوب که دقت کردم دیدم حمیدسمت قبرستان امامزاده می رود،خیلی تعجب کرده بودم،اولین روز محرمیت ما آن هم این موقع شب،به جای جنگل و کوه و رستوران و کافی شاپ از اینجا سر در آورده بودیم.
قبرستان امامزاده حالت کوهستانی داشت،حمیدجلوترازمن راه می رفت،قبرها بالا و پایین بودند،چند مرتبه نزدیک بود زمین بخورم،روی این راهم که بگویم حمید دستم را بگیردنداشتم،همه جا تاریک بود ولی من اصلاً نمی ترسیدم.
کمی جلوتر که رفتیم،حمیدبرگشت به من گفت:«فرزانهروز اول خوشی زندگی اومدیم اینجا که یادمون باشه ته ماجرا همین جاست،ولی من مطمئنم اینجا نمیام،با نگاهم پرسیدم:«یعنی چی؟»،به آسمان نگاهی کرد وگفت:«من مطمئنم میرم گلزارشهدا،امروز هم سرسفره عقد دعا کردم حتمأشهیدبشم».
تا این حرف را زد دلم هری ریخت،حرف هایش حالت خاصی داشت،این حرف ها برای من غریبه نبود،از بچگی با این چیزها آشنا بودم ولی فعلاً نمی خواستم به مرگ و نبودن و ندیدن فکرکنم ،حداقل حالا خیلی زودبود،اول راه بودیم،و من برای فردای زندگیمان تا کجاها رؤیا و آرزو داشتم،حتا حرفش یکجورهایی اذیتم می کرد،دوست داشتم
دوست داشتم سالهای سال ازوجود حمید واین عشق قشنگ لبریزباشم؛
داشتیم صحبت می کردیم که یک نفر را برای تدفین آوردند،خیلی تعجب کردم،تا حالا ندیده بودم کسی را شب دفن کنند،جالب این بود کسی که فوت شده بود از همسایگان عمه بود،حمیدگفت:«تواینجابمون من یکم زیرتابوت این بنده خدا روبگیرم،حق همسایگی به گردن ما داره،زود برمی گردم».
همان جا تنها وسط قبرستان نشسته بودم ،با خودم فکر می کردم چقدر به مرگ نزدیکیموچقدر در همان لحظه احساس می کنیم از آن دوریم،سوسوی چراغ های شهرو امامزاده من را امیدوار می کرد،امیدواربه روزهایی که آینده برای ماست.
چیزی نخورده بودیم،آن موقع اطراف امامزاده غذاخوری نبود.
به سمت شهر آمدیم،چون جمعه بودو دیروقت هرغذاخوری سر میزدیم یا بسته بود یا غذایش تمام شده بود،بالاخره پایین بازاریک کبابی کوچک پیدا کردیم،جا برای نشستم نداشت،قرارشد غذارا بگیریم و باخودمان ببریم،حمیدکه کوبیده دوست داشت برای خودش کوبیده سفارش دادبرای من هم جوجه گرفت،غذا که حاضر شداز من پرسید:«حالا کجابریم بخوریم؟»،شانه هایم را بالا دادم،این طوری بود که باز هم آن پیکان قدیمی مارا برد سمت باراجین!
چیزی حدود ده کیلومتر فاصله بود،بالاییک تپه رفتیم،از آن بلندی شهر کاملاً پیدابود،حمید یک نایلون روی زمین انداخت وگفت:«اینجا بشین چادرت خاکی نشه».
تا شروع کردیم به خوردن شام باران گرفت،اول خواستیم در یک فضای عاشقانه زیر باران شام بخوریم،کمی که گذشت دیدیم نه این باران خیلی تندتر از این حرف هاست،سریع وسایل را جمع کردیم وبه سمت ماشین دویدیم.
حمید برای اینکه توجه من را جلب کند پیاز را درسته مثل یک سیب گاز می زد،خودش هم اذیت می شد،ولی می خندید،چشم هایش را بسته بودو دهانش را ها می کرد،از بس خندیدم متوجه نشدم غذا را چطور خوردم،حتا موقع برگشت نزدیک بود تصادف کنیم،داشتیم یک دنیای تازه را تجربه می کردیم،دنیایی که قرار بود من برای حمید وحمید برای من بسازدحرفی برای گفتن پیدا نمی کردیم،این احساس برایم گنگ و تا آشناولی در عین حال لذت بخش بود،بیشتر فضای سکوت بین ما حاکم بود،حمید مرتب می گفت:«حرف بزن خانوم!چرا این قدر ساکتی؟»،ولی من واقعا نمی دانستم از چه چیزی بایدحرف بزنم،خودم هم حس می کردم زیادی ساکت هستم اما دست خودم نبود.🍂
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz