7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ شبکه آلمانی:
📍سوال اینجاست که چه چیزی تسلیحات ایرانی را برای سرویسهای جاسوسی غربی آنقدر خاص و مهم میکند؟/ما در غرب معتقدیم ایرانیها علیرغم همه مانعها، یک برنامه موشکی قابل استفاده داشته و به این دستاورد رسیدهاند/نکته اینجاست که موشکهای بالستیک به سختی توسط سیستمهای پدافندی غرب ردیابی میشوند..🍂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران_مقتدر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل دوم
نکند یاد تو اندر دل ما طوفان است
🌱برگ بیست و یکم
حمید از هر ترفندی استفاده می کردتا مرا به حرف بکشاند،من از دانشگاه گفتم،حمیدهم از محل کارش تعریف کرد،اما باز وقت زیاد داشتیم،چند دقیقه که ساکت بودم حمید دوباره پرسید:«چرا حرف نمی زنی، من وقتی داشتم عسل می ذاشتم دهنت انگشتم به زبونت خوردفهمیدم زبون داری پس چرا حرف نمی زنی؟»،تا این حرف را زدبا خنده گفتم:«همون انگشت روغنی رومیگی دیگه؟».
ساعت یک بود که به خانه رسیدیم ،مادرم مقداری انگور داخل نایلون ریخته بود که حمید باخودش برای عمه ببرد،انگورها را گرفت و رفت،قراربود اول صبح به مأموریت برود،آن هم نه یک روز،نه دو روز،سه ماه!من نرفته دلتنگ حمید شده بودم،روز اول محرمیت ما به همین سادگی گذشت،گاهی ساده بودن قشنگ است!
🌱فصل سوم
هستم زهست تو عشقم برای اوست
از ساعتی که محرم شده بودیم احساسی عجیب تمام وجودم را گرفته بود،داشتم به قدرت عشق و دلتنگی های عاشقانه ایمان پیدا میکردم ،ناخواسته وابسته شده بودم ،خیلی زود این این دلتنگی ها شروع شد،خیلی زود همه چیز رفت به صفحه بعد!صفحه ای دیگر که من وحمیدفقط پسرعمه و دختر دایی نبودیم،از ساعت پنج غروب روز چهاردهم مهرشده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه!
صبح اولین روز بعد از صیغه محرمیت کلاس داشتم برای دوستانم شیرینی خریدم ،بعضی از دوستان صمیمی را عغبه یک بستنی دعوت کردم،حلقه من را گرفته بودند ودست به دست می کردند،مجردها هم آن را به انگشت خودشان می انداختند و با خنده می گفتند:«دست راست فرزانه روی سرما،ان قدر تابلو بازی در می آوردند که اساتیدهم متوجه شدند و تبریک گفتند.
با وجود شوخی ها و سربه سر گذاشتن دوستانم حس دلتنگی رهایم نمیکرد از همان دیشب بعد از خداحافظی دل تنگ حمید شده بودم.
مانده بودم این نود روز را چطور باید بگذرانم،ته دلم به خودم می گفتم که این چه کاری بود،عقد را می گذاشتیم بعداز مأموریت که مجبور نباشیم این همه وقت دوری هم را تحمل کنیم.
ساعت چهار بعدازظهر آخرین کلاسم در حال تمام شدن بود ،حواسم پیش حمید بود ،از مباحث استادچیزی متوجه نمی شدم،حساب که کردم دیدم تا الان هرطور شده باید رسیده باشند،همان جاروی صندلی گوشی را از کیفم بیرون آوردم و روشن کردم،دوست داشتم حال حمید را جویا بشوم،اولین پیامی بود که به حمید می دادم.
همین که شماره حمید را انتخاب کردم تپش قلب گرفتم،چندین بار پیامک را نوشتم و پاک کردم،مثل کسی شده بودم مثل کسی شده بودم که اولین بار است می خواهد با موبایل کارکند،انگشتم روی کیبورد گوشی گیج می خورد،نمی دانستم چرا آن قدر در انتخاب کلمات تردید دارم،یک خط پیامک یک ربع طول کشید،تا درنهایت نوشتم :«سلام ببخشیدازصبح سر کلاس بودم ،شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟».
انگار حمید گوشی به دست منتظر پیام من بود،به یک دقیقه نکشیدکه جواب داد:«علیک سلام!تا ساعت چند کلاس دارید؟»،این اولین پیام حمید بود،گفتم:«کلاسم تا چند دقیقه دیگه تموم میشه»،نوشت:«الان دو راه همدان هستم میام دنبال شما بریم خونه».
می دانستم حمید الان باید همدان باشد،نه دو راهی همدان داخل شهر قزوین!با خودم گفتم :«شیطنش گل کرده ،چون قراربود اول صبح به همدان اعزام شود».
از دانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم،مطمئن شدم که حمید شوخی کرده ،صد متری از در ورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من را به خودش جلب کرد،خوب که دقت کردم دیدم خود حمید است،باموتور به دنبالم آمده بود.
پرسیدم:«مگه شما نرفتی مأموریت؟»،کلاه ایمنی را از سرش برداشت و گفت:«از شانس خوبمون مأموریت لغو شده»،خیلی خوشحال بود،من بیشتر از حمید ذوق کردم،حال وحوصله مأموریت آن هم فردای روز عقدمان نداشتم،همین چندساعت هم به من سخت گذشته بودچه برسد به اینکه بخواهم چند ماه منتظر حمید باشم.
تا گفت:«سوارشوبریم»، با تعجب گفتم بی خیال حمید آقا،من تا الان موتور سوار نشدم می ترسم راست کار من نیست تو برو من با تاکسی میام،ول کن نبود،گفت:«سوارشو عادت می کنی،من خیلی آروم میرم».
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣خداوندا …
بدون نوازشهای تو …
بدون مهر و محبت تو …
بدون عشق تو …
میان دست های زندگی
مچاله میشویم !
خدایا …
نوازش و مهربانیت را از ما نگیر...❤️
🌹شبتون سرشاراز آرامش دوستان همراه
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹"گفتمش دل بردی از ما
جان من مقصد کجاست؟
گفت عاشق را نشاید پرس و جو
با ما بیا....❤️
#دلم_تو_رو_میخواد
#امام_رئوفم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣خدایادرانتهاے شب
قلب مهربان عزیز دلم را به تو می سپارم
باشدڪہ با یاد تو بہ آرامش رسیده
وفارغ از دردها و رنجها
طلوع صبحي زیبا را بہ نظاره بنشیند....💕
شبت سرشاراز نور و رحمت
#مهربانم
#دلبر_جانم
#دورت_بگردم
#الهی_بمونی_برام
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
Best Relax Music 01.mp3
3.69M
🌹موسیقی بی کلام برای آرامش شبانه
تقدیم به شما سروران ارجمند
#حس_دلنواز_آرامش
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz