قشنگ ترین رؤیا 🌱
#برگ_اول
خانه ی پدری🍃
چند وقتی بود که به دل وعده دادم که اگربخواهد وگوشه چشمی ما رو نگاه کند، دعوتمان کندبه زیارت.
پس مدام به خودمیگفتم صبور باش وعده ی یار نزدیک است...
بالاخره روز موعود رسید. از اشتیاقِ
بی حد وحصر تهی شده بودم وهیچ احساسی نداشتم.
کوله ی نیمه پُرم را بر دوش گرفته
راهی شدم.
سوار بر مرکبِِ دل.
عزیزانم با قلبی آغشته از مهر، چشمانی ملتمسِ به دعا بدرقه ی راهم شدن.
واین چنین عشق آغاز شد.
همسفرانم همه اهلِ صفا ومهر ومحبت بوده وهستند.
قول دادم بخودم که ازاین سفرو دیار، معرفت وصمیمیت ورفاقت به سوغات ببرم.
به خود که آمدم از مرز گذشته بودم.
از مرز خودباختگی به مرز خداباوری.
از مرز غفلتُ ودل زدگی به مرز اعتماد و امیدواری.
از مرز بی کسی وغربت به مرز پرکسی وآشنایی...
چه زود وارد شدم به صحنِ دلدادگی، روبه روی ایوان نجف.
حَرم علی خانه ی دل است. خانه ی عشق است. خانه ی پدری...
رو به روی صحن، درب باب القبله که ایستادم همه ی وجودم اشک شد.
جاری شد، به تمام معنایِ دلدادگی.
حَرم علی شکوه است. جلال است. عظمت است. پشت وپناه است.
حال خوب است. یک کلام آرامش است.
ومن غرق در آغوش پُر مهر پدر،
تاب می خوردم در این لذتِ کودکیِ ملتمسانه💕
#نائب_الزیارة_شمائیم
#مخاطب_خاص
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz