eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
ما افتخار می‌ڪنیم ڪه مستقیماً با آمریڪا دست به یقہ شویم و امـیدواریم این اتفاق بيفـتد... 📎پ ن : فرمانده دلیر لشکر علی ابن ابی طالب (ع) شیر میدانهای نبرد ،عارف بالله، عاشق شیدا، مجنون حضرت زهرا(س) 🕊 ‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
7.44M
ا﷽ دوتا پیراهن ༺👕჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکــــرد: مهربانی امام علی علیه‌السلام 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل پنجم 🍃برگ هفتادونهم احساس کرد که مردم کمی به تردید افتادند. کم‌کم زمزمه‌ها آغاز شد. پیرزنی پسر جوانش را عقب کشید و گفت: 《این همه برای یاری مسلم هستند، دیگر چه احتیاجی بهتوست!.... بیا برویم که با شامیان نمی‌توان در افتاد.》 یک نفر از میان مردم فریاد زد: 《ای قاضی! ... چرا عبیدالله را نصیحت نمی‌کنی که این چنین بر مردم ظلم روا می‌دارد و نیکان را می‌کشد و ستم کاران را رها می‌کند .》 شریح گفت:《 به خدا سوگند راست گفتی! اما عبیدالله امتحانی است الهی برای مردمی که صبر و شکیبایی خود را دریابند. با او به جنگ برنخیزید! چرا که اگر ابن زیاد به مثابه عقوبت الهی است، پس شما نمی‌توانید عقوبت خداوند را با شمشیرهایتان دفع کنید و اگر به منزله‌ی مصیبت خداوند است، پس در برابر چنین مصیبتی صبر کنید تا خداوند میان شما و او داوری کند که او بهترین داوران است!》 شریح دید که برخی سعی کردند به گونه‌ای از بقیه جدا شود که جلب توجه نکنند و در تاریکی ناپیدا شدند و در کوچه پس کوچه‌هاخود را از جماعت جدا کردند.شریح گفت: 《 بدانید که خود از زبان معاویه شنیدم که گفت؛ ما با قدرتی که خداوند به ما عطا فرموده ،حکومت می‌کنیم و از عطایایی که او در اختیارمان قرار داده، به شما می‌دهیم. شما باید از ما اطاعت کنید تا ما نیز با شما به انصاف رفتار کنیم.پس بکوشید که مستحق عدل وانصاف امیر شوید، تا آسوده باشید.》 گروه دیگری از مردم آشکار و پنهان پراکنده شدند. كثيربن شهاب به همراه گروهی از یارانش، بر دروازه‌ی کوفه پراکنده بودند. یکی از سربازان که بر کتلی ایستاده بود و دور دست را می‌نگریست،به تندی دوید و نزد کثیر آمد و گفت: 《گروهی از سمت نخیله به دروازه نزدیک می‌شوند.》 《شاید کاروان تجاری است!》 سرباز گفت: «همه مردان جنگی اند،به گمانم مردان بنی کلب باشند.» کثیر برخاست و گفت: 《همه در جای خود آماده باشند.》 همه منتظر ایستادند تا سواران بنی کلب به دروازه نزدیک شدند. پیشاپیش آنها عبدالاعلی و زبیر و بشیر و به دنبالشان ربیع و زید و دیگران بودند. دو نگهبان در دو طرف کثیر ایستاده بودند. زبیر از دیدن آنها کمی جا خورد و به اطراف نگریست. وقتی کسی را در اطراف آنها ندید، بر ترس خود غلبه کرد و جلوتر از عبدالاعلی به آنها نزدیک شد .کثیر خونسرد جلو آمد و در مقابل اسب او ایستاد و گفت: 《مردان بنی کلب برای کدام جنگ این گونه آماده شده اند؟》 زبیر با پوزخند به کثیر و دو همراهش نگریست و گفت: 《 تو از کدام قبیله‌ای که از قیام مسلم بی خبر مانده‌ای؟!》 و شمشیرش را بیرون کشید. کثیر گفت: 《پس با مسلم هستید و بر امیر خود شوریده اید؟》 به اشاره‌ی کثیر تمام یارانش از پشت نخل‌ها و بالای دیوار و بام‌ها با تیر و کمان و نیزه سر بیرون آوردند. مردان بنی کلب جا خوردند و زبیر به وحشت افتاد. عبدالاعلی نگاهی به مردان خود، و نگاهی به یاران در کمین کثیربن شهاب انداخت و تازه فهمید که در دام افتاده است. کثیر و دو همراهش، شمشیرها را بیرون کشیدند. زبیر ترسیده، شمشیر خود را در نیام کرد و لبخندی هراس آلود زد .گفت: 《 این چه حیله ای است، با مردانی که به قصد دیدار با امیر عبیدالله به کوفه آمده‌اند!» کثیر گفت:《 دیدار با امیر؟!》 و آرام به عبدالاعلی نزدیک شد. پرسید: 《عبدالاعلى! او راست می‌گوید که به دیدار امیر می‌روید؟» ربیع آرام عقب رفت و خود را به سلیمه و مادر رساند و خواست آنها را از آسیب دور نگه دارد .عبدالاعلی به نیروهای خود نگریست که اغلب ترسیده بودند .گفت: «آری ما به قصد دیدار با امیر آمده‌ایم.» کثیر باور نکرد. گفت: 《فقط سوگند تو مرا قانع می‌کند،آیا حاضری سوگند بخوری؟» زبیر خواست چیزی بگوید که کثیر مانع شد. عبدالاعلی به تردید افتاد. لحظه‌ای فکر کرد. کثیر پیروزمند لبخند زد .گفت: «اگر جز این که می‌گویی باشد ،باید با من به نزد امیر بیایی تا او در باره ات حکم کند.» زبیر که کاملا خود را باخته بود ،رو به عبدالاعلی گفت: 《این همان چیزی است که شیخ ما می‌خواهد. 》 فریاد سلیمه از پشت سر بلند شد: 《شما از بنی کلب تا کوفه آمده‌اید که شیخ خود را به این مردک واگذارید؟!اگر از تیرها و تیغ های یاران ابن‌ زیاد می‌ترسیدید،چرا از خانه‌هایتان بیرون آمديد؟!》 با فریاد سلیمه یکباره مردان به غیرت آمدند و فریاد کشیدند و شمشیرها بیرون آمد. عبدالاعلی نیز شمشیر از نیام بیرون کشید و به سمت کثیر حمله کرد. باران تیرها و نیزه های یاران کثیر،چند نفر را نقش زمین کرد و بقیه به اطراف پراکنده شدند و درگیری آغاز شد. ربیع و سلیمه نیز سخت می‌جنگیدند. زبیر از میان درگیری،عقب کشید و کوشید از تیرها و شمشیرها در امان بماند. بشیر در حال مبارزه با يکی از مردان کثیربن شهاب بود که یکباره پسرش را دید که با دو نفر درگیر بود،به کمک او رفت،اما پیش از رسیدن به زید،تیری از پشت به او اصابت کرد و نقش زمین شد. https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخواد بشه میشه نشه هم بهتر از اون چیزی که نشده میشه غصه نخور بسپر به خدا🦋 شبتون بخیر https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
حمایت کردن زیباترین شیوه ابراز علاقه است مگه نه ؟ 💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
آنقَدَر سیر، نگاهت بڪنم گم بشوم در چشمت گم شدن، در شب چشمان تو پیدا شدن است...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7