🌸برای شما خوبان
در این عصر زیبا
یک ذهن آرام، یک تن سالم
یک خیال راحت ،یک خبر خوش،
یک خوشی ازته دل و دلی عاشق
و مهربان آرزومندم 💕
#عصر_زیباتون_بخیر..❤️
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حسن شدی که به دور از همه فقط باشد
به دست های کریمت همیشه چشمانم..
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
#حاج_مهدی_رسولی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
به آدمهایی که از خوشحالی
شما شاد میشوند
و از ناراحتی شما غمگین
توجه خاص داشته باشید
آنها کسانی اند که
سزاوار جایگاهی ویژه در قلب شما هستند...💕
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹شهید سید حميد میرافضلی معروف به سید پابرهنه از شهدای رفسنجان و جزو شهدای اطلاعات و امنیت سپاه جنوب شرق کشور است؛ پس از یک تحول روحی، مسیر زندگی سیدحمید تغییر می کند؛ در بخشی از کتاب «پابرهنه در وادی مقدس» آمده است:
آقـا حمید قصه ی ما، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد،
لات هـای محله کلی ازش حساب می بردنـد.
خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش.
یه روز مادر ایـن آقـا سیدحمید، ایـشون رو از خونه بیرون انداخت و گفت: بـرو دیگه پـسر ِمـن نیستـی، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ...همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ...تا اینکه برادرش شهید شد و حمید تحت تاثیر پیکر برادر ...
روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون
بهش می گه حمیـد تـو نمی خوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه، راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ...
سید حمید ما مدتی بعد بر می گرده رفسنجان، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! پاشیم بریم،ناموسمـون درخطـره...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـدوخداحافظی کرد و رفـت ...به جبهـه کـه رسیدکفشاشـوداد به یکی و دیگـه توجبهه کسی اونـوباکفش نـدیـد،می گفت: اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده. معروف شــدبه«سید پا برهنه
اونقدر مونـد تـاآخـرباشهید همت۲تایی سـوار موتـور،هدف قرارگرفتن ورفتن پیش سید الشهداء...(عملیات خیبر سال 62)💞
#روز_شهدا
#سید_پا_برهنه
#حمید_میر_افضلی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
زن زندگی آزادی شون👆👆👆
🌻بیش از ۲۰۰هزار شهید تقدیم خدا کردیم تا دست هر نا کسی به دخترانمان نرسد و نخواهد رسید، این آرزو را به گور میبرید..🍂
#سرباز_دهه_چهارصدی
#روز_شهدا
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اینستکس (کانال مالی ایران و اروپا) بدون یک یورو منفعت اقتصادی برای ایران، تعطیل شد.
رهبر انقلاب چهار سال پیش:
⭕️کانال مالی (اینستکس) به یک شوخی شبیهتر است اما شوخی تلخی است..🍁
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
📸 آقای الکساندر لوکاشنکو رئیسجمهور بلاروس و هیأت همراه عصر امروز (دوشنبه) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. ۱۴۰۱/۱۲/۲❤️
#رهبرم_سید_علی
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
📽 #گزارش_تصویری | دیدار رئیس جمهور بلاروس با رهبر انقلاب. ۱۴۰۱/۱۲/۲۲❤️
#رهبرم_سید_علی
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔺 رهبر انقلاب اسلامی در دیدار رئیس جمهور بلاروس: کشورهایی که مورد تحریم آمریکا قرار گرفتهاند باید با همکاری یکدیگر و با تشکیل یک مجموعه مشترک، حربه تحریم را از بین ببرند و ما معتقدیم این کار شدنی است. ۱۴۰۱/۱۲/۲❤️
#رهبرم_سید_علی
#روز_شهدا
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
زندگی نیست ؛ممات است؛تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد...
وعده ما
هر هفته سه شنبه ها
ساعت۷صبح
بلوارپیامبراعظم
عمود۱۵
به طرف میعادگاه عاشقان
مسجد مقدس جمکران..
تا پای جان هستیم
بر آن عهد که بستیم ..
#امام_زمان
#طریق_المهدی
#یجمعنا_قلوبنا
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹چهارشنبهسوری در ایران باستان چگونه برگزار میشد؟
⭕️ در طول زمان چه بلایی بر سر چهارشنبه سوری ایرانی آمده است؟
#چهارشنبه_سوری
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
Fereydoun Asraei - Ey Eshgh (320) (1).mp3
8.55M
🌹ای عشق از غمت دیوانه ام..💕
#دلتنگی_دلدار
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل نهم
ما لقارا به بقا بخشیدیم
🍃برگ هشتاد و دوم
به واسطه دوستم کتاب « دختر شینا » به دستم رسید ، روایت زندگی زن و شوهری را می خواندم که شبیه زندگی خودمان بود ، عشقی که بینشان بود ، خاطرات اول زندگی که همسر شهید از حاج ستار خجالت می کشید یا ماموریت های همیشگی شهید ، نبودن ها و فاصله ها ، همه این ها را در زندگی مشترکمان هم می توانستم ببینیم ، صفحه به صفحه می خواندم و مثل ابر بهار اشک می ریختم و با صدای بلند گریه می کردم ، هر چه به آخر کتاب نزدیک می شدم ترسم بیشتر می شد ، می ترسیدم شباهت زندگی ما با این کتاب در آخر قصه هم تکرار بشود.
به حدی در حال و هوای کتاب و زندگی « قدم خیر » قهرمان کتاب دختر شینا غرق بودم که متوجه حضور حمید نشدم ، بالای سر من ایستاده بود و چهره اشک آلودم را نگاه می کرد ، وقتی دید تا این حد متاثر شده ام کتاب را از دستم گرفت و پنهان کرد ، گفت :« حق نداری بقیه کتاب رو بخونی ، تا همین جا خوندی کافیه » ، با همان بغض و گریه به حمید گفتم :« داستان این کتاب خیلی شبیه زندگی ماست ، می ترسم اخر قصه عشق ما هم به جدایی ختم بشه ».
آنقدر بغض گلویم سنگین بود که تا چند ساعت هیچ صحبتی نمی کردم ، حمید مشغول سر و کله زدن با آبمیوه گیری بود که درست کار نمی کرد ، چون توی مخابرات بود دست به کار فنی خوبی داشت ، هر چیزی که خراب می شد سعی میکرد خودش درست کند، از کلید و پریز گرفته تا لولای در و شیر آب ، خیلی کم پیش می آمد که بخواهیم چیزی را بدهیم بیرون درست کنند ، داخل آشپزخانه خودم را مشغول کرده بودم ، با مرور خاطرات دختر شینا به اولین روز های عقدمان رفته بودم که با حمید خیلی رسمی صحبت میکردم ، اسمش را هم نمی توانستم بگویم ، ولی حالا حمید برای من همه چیز شده بود و لحظه ای تاب دوریش را نداشتم .
با شنیدن صدای تلفن از عالم خاطراتم بیرون آمدم ، مسئول بسیج دانشگاه بود ، اصرار داشت برای اردوی دانشجویان جدید الورود دانشگاه همراهش باشم ، دلم پیش حمید بود ، نمی خواستم تنهایش بگذارم ولی دوستان دیگرم شرایط همراهی کاروان را نداشتند ، بعد از موافقت حمید هشتم آبان همراه با دانشجویان به سمت رامسر راه افتادیم ، قبل از اردو برایش آش شله زرد پختم ، معمولا قبل از اردو هایی که می رفتم برایش دو سه وعده غذا می پختم و داخل یخچال می گذاشتم تا خودش گرم کند و بی غذا نماند.
هوای رامسر ابری بود و باران شدیدی می آمد ، بعد از یک روز برگزاری کلاس های آموزشی روز دوم دانشجویان را کنار ساحل بردیم ، دریا طوفانی بود ، با دانشجوها کلی عکس گرفتیم و بعد هم به سمت « کاخ موزه پهلوی » حرکت کردیم ، فصل پرتغال و نارنگی بود ، بعضی از دانشجوها شیطنت می کردند و از میوه های درختان باغ جلوی موزه می چیدند .
با حمید که تماس گرفتم متوجه شدم برای مراسم اولین شهید مدافع حرم استان قزوین شهید « رسول پور مراد » به شهرک قلعه هاشم خان زادگاه این شهید رفته است ، زیاد نمیتوانست صحبت کند ، وقتی گفتم بچه ها از باغ پهلوی حسابی میوه چیدند گفت :« عزیزم به اون میده ها لب نزن ، بیت الماله ، معلوم نیست شاه اون زمون با مال کدوم رعیت این باغ ها رو مال خودش کرده ، اومدی قزوین خودم کلی برات پرتغال و نارنگی می خرم .»🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz