🌹رفیق خوب من
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،خاطراتت را،
نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت…
در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد؛
زمین می خوری…
زخم بر می داری…
و درد می کشی…
نه از بی مهری کسی دلگیر شو …
نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…
به خاطر آنچه که از تو گرفته شده،
دلسرد مباش، تو چه می دانی؟
شاید … روزی … ساعتی … آرزوی
نداشتنش را می کردی…
تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …
هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعتها
بر عکس نفس بکشد …
در آینده لبخند بزن…
این همان جایی است که باید باشی!
هیج کس تو نخواهد شد
آرامش سهم توست …❤️
#امام_زمان
#بانوی_تراز
#تلنگر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹 داستانک
یکی از دانشمندان حوزه مردمشناسی که در قبایل آفریقایی بدوی به مطالعه و پژوهش در زمینه «اوبونتو» مشغول بود نقل میکند که یک بازی پژوهشی به سبک مسابقه دو ترتیب داده و چند تن از بچههای قبیله را به شرکت در مسابقه تشویق نمود.
او سبدی از میوههای خوشمزه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کس که زودتر به درخت برسد، سبد پر از میوه جایزه اوست. بچهها پذیرفته و آماده مسابقه شدند. هنگامی که فرمان دویدن داده شد، پژوهشگر در کمال ناباوری دید که بچهها دستان هم را گرفته و با یکدیگر شروع به دویدن کردند! همه باهم به درخت رسیده و همه باهم دور سبد نشسته و خوشحال و خندان از میوههای سبد تناول نمودند.
پژوهشگر علت رفتار آنها را جویا شد و پرسید: “در حالی که یک نفر از شما میتوانست به تنهایی همه میوهها را برنده شود، چرا با هم رقابت نکردید و از یکدیگر جلو نزدید؟ "آنها گفتند: "اوبونتو "؛
پژوهشگر پرسید که اوبونتو به چه معنا است؟ گفتند معنای آن این است که "چگونه یکی از ما میتونه خوشحال باشه، در حالی که دیگران ناراحتاند؟"❤️
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
سنجد بخورید👌
برای ترمیم شکستگی، ترک و پوکی استخوان بینظیر است؛ سردرد میگرنی را رفع و آلزایمر را کاهش میدهد
پودر هسته سنجد غضروفسازست؛ برای ترمیم مفاصل و کمردرد آنرا با شیر میل کنید.🍃
#طب_سنتی 🍏
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
از پنجره قلبت
گاهی نگاه به آسمان بینداز
و عشق را از اعماق قلبت
به زندگیت دعوت کن..
ما در این دنیا مهمانیم
و خداوند میزبان
پس نگران فردایت نباش
اوست که مهمان نوازی میکند
به او اعتماد کن...❤️
سلام رفقا صبحتون بخیر..😘
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
C᭄
گره بزن آغوشی
را به تنت
که دلتنگ توست !
عشق در وقت نیاز ؛
آغوش میخواهد
و یک
شانهی محکم ...💕🪴
#خاصترین_مخاطب_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
C᭄
" عطر نَفَسَت
سوره ی صُبح است
تا پیله شُدم بَر نَفَسَت جاان گرفتَم... !🌻💕
سلام دلبرم صبحت بخیر 😘
#دلبر_ناب_دلم
#دورت_بگردم
مراقب خودت باش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
4_5794326493404336299.mp3
10.15M
در هجر چنان گشتم
ناچیز......💕
#دلبرانه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹 مهدویت
🌸 آنچنان از نعمتها بهرهمند میگردند كه هرگز نظیر آن دیده نشده است.
✅ رسول اکرم، حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله:
📃 امّت من در زمان - حضرت - مهدى، آنچنان از نعمتها بهرهمند میگردند كه هرگز نظیر آن دیده نشده است.
⛈ آسمان سیلآسا، باران رحمت را بر آنان فرو میریزد،
🌱 و زمین چیزى از گیاه و روییدنى خود را فرو نمیگذارد جز اینكه آن را میرویاند
💎 و ثروت آن روز بر روى هم انباشته میشود
🎁و هر كس بگوید: یا مهدى! بر من عطا فرما،
- حضرت - مىفرماید: بگیر.❤️
📜 تنعّم امّتى فى زمن المهدىّ نعمة لم ینعموا مثلها قطّ، یرسل السّماء علیهم مدرارا و لا تدع الأرض شیئا من نباتها، إلّا اخرجته و المال یؤمئذ كدوس یقوم الرّجل فیقول: یا مهدىّ! اعطنى، فیقول: خذ.
⬅️ عقد الدّرر، ص 170، چاپ انتشارات نصایح قم- فروغ بینهایت، ص۱۴۱
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
انسان شناسی ۲۰۵.mp3
11.09M
🍃انسان شناسی ۲۰۵
🍃استادشجاعی
🍃استادپناهیان
✘ من زورم به خودم نمیرسه!
✘ نمیتونم از پسِ خودم بربیام!
✘ نمیتونم جلوی بعضی از زیادهرویها و افراطهای خودم رو در میلهای مختلف بگیرم!
من چرا اینجوریام؟
باید با خودم چکار کنم؟
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹شیرین بانو جانم
آقای عزیز
✅ اختلافای زن و شوهر، میتونه مایه رشد زندگی بشه، البته در صورتی که دو طرف، اختلاف رو به میدان زور آزمایی تبدیل نکنن؛ بلکه با در نظر گرفتن قواعد گفتگو، مشکل رو حل کنن.
‼️ اگه اشتباه تو عقیده باشه، گفتگوی قاعدهمند میتونه فردی رو که اشتباه میکنه، از اشتباه خودش بیرون بیاره و همین، مایه رشده. اگه هم اشتباه تو فهمیدنه، گفتگو، می تونه تفاهم ایجاد کنه که سرمایه اصلی زندگیه.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
11.29M
🍃ماشینقرمزجدید
༺◍⃟🚗🚘჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
قــــــانـــــع بـــاشـــیــــم
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل دوازدهم
🍃برگ ۶۴
_سید رضا تو وصیت نامهاش نوشته بود همین جا کنار مادرش خاکش کنن.
مرد با پوزخندی میگوید:《 منم اونقده بچه بودم که وصیت کرده بودم اگه شهید شدم تو باغچهی حیاط خونمون خاکم کنن تا نزدیک ننم باشم.》
حوریه ناگهان سرش را از روی قبر رضا بلند میکند و با تعجب چشم میدوزد به چشم میشی رسول.
_شهید بشی؟مگه تو جبهه رفتی سید رسول؟
_جبههی جبهه که نه. به خیال خودم میخواستم برم پی عبدالحسین. بازم رفته بود جبهه و چند ماهی بود هیچ خبری ازش نبود. ننه و آقام از یه طرف، زن و بچههاشم یه طرف دیگه؛ همه داشتن از بیخبری میمردن.
حوریه هیجان زده دستهای رسول را میگیرد و کنار سنگ رضا مینشاند؛ خودش هم مقابل او آن طرف سنگ قبر روی زمین مینشیند و با اشتیاق میپرسد:《 تو واقعاً جبهه بودی؟》
_وقتی دیدم ننه داره از بیخبری آب میشه؛ رفتم فرم اعزام به جبهه گرفتم و پُرش کردم آقام رفته بود گیلان پیله ی ابریشم بیاره. با اون عقل بچگیم رفتم به ننم گفتم این کاغذ رو از مسجد دادن ؛باید زیرشو امضا کنه تا بهمون چراغ علاءالدین بدن. اونم یه خط کشید زیرش و منم شست پام رو خودکاری کردم و زدم پای ورقه.
_آخه چه جوری قبول کردن ببرنت ؟
_تازه ۱۳ سالم شده بود؛ اما ریزه میزه بودم. یکی دَم در مینی بوس واستاده بود و بچههایی رو که قدشون کوتاه بود میفرستاد خونه، منم فرستادن خونه. از بچههای محل شنیده بودم هرکی بخواد قدش دراز بشه باید از یه جایی آویزون بشه. دیگه از هر جایی که بشه آویزون شد، آویزون میشدم تا یهو قد بکشم.
_میگم این اکبر چقده شیطونه، نگو کشیده به خودت .چرا اینا رو تا حالا بهم نگفته بودی؟
رسول دستی به روی سنگ قبر میکشد. میگوید که زن مرحومش دوست نداشت آن حرفها را بشنود .میگوید مگر آنها چقدر فرصت کردهاند با هم حرف بزنند که به خاطرات جبههی او هم برسند. حوریه بی تاب است.عجله دارد حالا که فرصتی گیرشان آمده است، زودتر همهی حرفهای رسول را بشنود.
_ دو هفته بعد بازم اعزام بود.نمیدونی با چه مصیبتی ۱۰ دقیقه رو شَست پام واستادم تا فکر کنن قدم بلنده .وقتی یه پاسداره گفت برو بشین، نفهمیدم چطور پریدم تو مینی بوس و از همون جا به پسر همسایهمون که ردش کردن بره خونشون، گفتم به ننم بگه رفتم پی عبدالحسین. تازه به خیال خودم فکر میکردم بعد ۳ سال میرم دستشم پیدا میکنم و بهش میدم.
حوریه حرفهای تازهای میشنود و قلبش دارد از هیجان میایستد که میپرسد:《 تا کجا رفتی؟ تا خود خط رفتی؟》
_با هزار تا دوز و کلک خودم رو رسوندم اون جلو جلوها.گفتم جای تفنگ چوبی یه تفنگ راستکی بهم میدن و مثل عبدالحسین چند تا اسیر میگیرم. تو راه هم، وصیت نامه نوشتم. نمیدونی داشتم از خوشحالی میمردم.
حوریه از خوشحالی و هیجان سرخ شده است. انگشتان رسول را در میان دستهای کوچکش فشار میدهد.
_وای رسول باورم نمیشه !فکرشم نمیکردم پات به جبهه رسیده باشه.
_ خودمم باورم نمیشد .فکر میکردم یهو حسابی بزرگ شدم؛ لباس جنگی میپوشم و میزنم عراقیها رو داغون میکنم. هی اینور و اونور نگاه میکردم تا عبدالحسین رو پیدا کنم که خبری ازش نبود. گفتم اونقده میمونم تا بالاخره پیداش کنم .
_آخه چرا اینا رو تا حالا بهم نگفته بودی؟
_ چیز مهمی نبود که بخوام بگم .بعدشم گفتم که کی فرصت کردیم بشینیم دو کلام با هم حرف بزنیم.
قلب حوریه از هیجان تندتر از همیشه میتپد.نمیتواند به رسول بفهماند که او چقدر دلش میخواست همسر یک قهرمان جنگ بشود. یک رزمندهی شجاع که به خاطر حوریههایی مثل او به میدان جنگ رفته باشد و او هم بخواهد به اندازهی خودش غیرت قهرمان را تلافی کند.
_بگو بعدش چی شد؟
رسول تسبیح فیروزهای را در دستش میچرخاند و میگوید:《 جبهه رفتن من اینقده برات جالبه؟ نمیخوای بری سر کار؟》
_ بگو رسول! بقیهش رو بگو!
_فرماندهی گردانمون که دیده بود خیلی بچهام هر روز میخواست یه جوری من رو بفرسته عقب، اما از پسم بر نمیاومد. مدام میرفتم تو خاکریزها و سنگرها و قاطی بقیهی رزمندهها هر کاری از دستم بر میاومد میکردم.
_ تو رفتی جبهه و به من نگفتی !
_آخه این چی بود که بخوام بهت بگم!
_ برای من خیلی مهمه. مجروحم شدی؟
_ مجروحِ مجروح که نه. فقط از اون خمپاره که خورده بود
سنگر بغلی، یه تَرکش کوچولو نصیب سر من شد،همین .
_حوریه روی قبر رضا نیم خیز میشود و میپرسد:《یعنی چی همین؟ قشنگ تعریف کن چی شد.》
_جلوی یه خاکریز ،یهو یکی گفت بچه بشین.خبری نبود، فقط یه صدایی از اون دور دورها میاومد. انگار یهو از آسمون پرت شدم روی زمین. همینطور هاج و واج،دوروبرم رو نگاه میکردم که از حال رفتم و تو بیمارستان چشم وا کردم .
حوریه همانطور چشمش را به دهان مرد دوخته است و حواسش نیست که چادرش روی سنگ رضا پخش شده است.
_بعدش چی شد؟
_ حالم که خوب شد برم گردوندن خونه. بعدشم خبر اومد که عبدالحسین شهید شده و جنازه ش رو نتونستن برگردونن عقب.
حوریه زبانش بند آمده است.نفسش بالا نمیآید .همهی مردان مرکز صف میکشند جلویش .شاید همان تَرکش کوچک علت تمام مشکلات رسول باشد. به اسم رضا روی سنگ قبر نگاه میکند و اشک راهش را از روی صورتش پیدا میکند و بر روی سنگ رضا میچکد. رضا کشانده بودش آنجا تا دهان رسول باز شود. اگر رضا را نداشت چه کارمیتوانست بکند؟کی با رسول آشنا میشد؟ کی حاضر میشد با رسول ازدواج کند؟ کی میفهمید رسول رفته است جبهه؟
_نکنه تَرکش جای بدی خورده و اعصابت به خاطر اون خرابه رسول؟
_ نه بابا فقط یه تَرکش کوچیک بود. چیزی که یادم نیست؛ اما یادمه دکتر میگفت بچه جون خطر از بیخ جفت گوشات گذشته.
《 فکر و خیال همهی وجودت را پُر میکند .چرا فکرش را نکرده بودی شاید رسول در جبهه مشکلی پیدا کرده است؟ مگر هر روز در مرکز نمیدیدی که بیسیم چی و تخریبچی چطور فریاد میکشند و خودشان را به تخت میکوبند. مگر ندیده بودی چه به سر دستهای بهادری آمده است. اصلاً فکرشرا هم نمیکردی که رسول رفته باشد خط مقدم. نمیدانی چطور خودت را روی سنگ قبر رضا میاندازی و از ته دل میگویی مواظب پسر عمویش خواهی بود.》
رسول علت آن همه هیجان و شادی حوریه را نمیداند. وقتی حرف جبهه و برادر شهیدش را میزد؛ مادر بچههایش داد و هوار راه میانداخت که همه چیز را فراموش کند. میترسید با فکر کردن به آنها دوباره حالش خراب شود.آن وقت حوریه از شنیدن جبهه رفتنش، رنگ به صورتش آمده و جان گرفته بود. جبههای که رفتن و برگشتنش یک ماه هم نشده بود. وقتی هم برگشته بود ننه کلی دعوایش کرده و پدرش کتکش زده بود؛ تا اینکه خبر برادرش را آورده بودند و از غصهاش زده بود به سرش.
صدایی اذان ظهر که بلند میشود و بچهای از کنارشان میدود، حوریه دستپاچه بلند میشود.
_پاشو سید رسول! الانه که بچهها برسن خونه .
_من که بیکار شدم، اما امروز تو هم از کار موندی.
_ شنیدن این حرفا به همه چی میارزید. اگه نیومده بودیم اینجا شاید تا آخر عمرتم چیزی از جبهه بهم نمیگفتی.
تا از پلههای بهشت ثامن بالا میآیند و حوریه چشمش به گنبد طلا میافتد؛ قلبش با شدت شروع به تپیدن میکند و ولولهای در دلش به پا میشود.
《یعنی رسول هم جانباز شده بود؟ یعنی تو هم بالاخره به آرزویت رسیده بودی حوریه ؟یعنی تمام مشکلات مردت از همان تَرکش بود؟ یعنی میشد دیگر جلوی همسایهها سرت را پایین نمیانداختی و گوشهایت را نمیبستی، تا نشوی که به همدیگر میگویند تو زنِ همان روانی ته کوچه هستی؟ یعنی میشد سرت را بالا میگرفتی میگفتی همسر یک جانباز هستی و به او افتخار میکنی.》
تازه جلوی در خانه، حوریه یادش میافتد از هیجان کشفی که کرده است دست خالی به خانه برگشته اند. نه ماست. نه تخم مرغی دارند و نه نانی از صبح در سفره مانده است به بچهها نگاه میکند. اکبر و احسان هنوز لباسهایشان را در نیاوردهاند. در دل حوریه، بی آنکه خودش بداند جشنی برپاست. رو میکند به بچهها و میگوید:《 ناهار بریم کبابی سر خیابان؟》 پسرها که بالا و پایین میپرند؛رسول به ته ماندهی پولی که صبح صاحب کارش به او داده است، فکر میکند. اما حوریه تمام راه، دلش از خوشی میتپد. باید کاری میکرد؛ باید میرفت پی دکتر مرکز؛ باید میرفت به بنیاد. شاید خبر خوبی در راه باشد. شاید واقعأ رسول مشکلی در جبهه پیدا کرده بود و خودش خبر نداشت.
بچهها که بعد از مدتها، بگو بخندشان بلند است ته غذایشان را بالا میآورند و رسول دستش را به جیبش میرود.
_امروز مهمون من هستین سیدرسول.وقتی یه مادر بی فکر حواسش نیست که برای بچههاش ناهار درست کنه، باید تنبیه بشه .
پولها را که میشمارد، میداند آن جشن کوچک، ادامهی جشن بزرگتری است که در دلش برپاست. تا به خانه برسند تمام پولهای هر دویشان را صرف خرید میکنند و همه با دست پُر ،راهی خانه میشوند. رسول هم تنها دلش خوش است که همه خوابیدهاند و کسی در کوچهها نیست که بگویند دیوانهی محلشان گنج پیدا کرده و بعد از مدتها دست پُر به خانه برگشته است.
حوریه دوباره برگشته است مرکز. دوباره دلش از دیدن همه شاد است و از شنیدن حرفهای بشارتی گرفته.
_خانوم وفایی!دیگه بینظمی شما رو نمیشه تحمل کرد. دیروز که بیخبر نیومدین،من یه نفر دیگه رو پیدا کردم. از هفتهی دیگه،همهی کارهاش ردیف میشه و به جای شما میاد سرکار.
حوریه نمیداند خوشحال است یا ناراحت. خوشحال است که دیروز فرصتی پیدا کرده است و توانسته با مردش حرف بزند و به خیال خودش،علت ناراحتی او را بداند. خوشحالی هم دمی با رسول را به تلخی اخراجش ترجیح میدهد. اما ناراحت است که دیگر دیربه دیر میتواند به مرکز سربزند و به دعای مددجویان آنجا،روی خوشی را در زندگیاش ببیند.🍂
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فانوس خیالت را
بر ایوان خاطره ها آویخته ام
ودر هجوم این شبهای دلتنگی
برگ به برگ دفتر انتظار را
در آتش اشتیاق دیدارت می سوزانم...!❤️
شب خوش🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣خوبِ من ،آغوشِ تو خلاصه ی
تمامِ خوشبختی های جهان است !
در آغوشَم بگیر !!!
که تکه های شکسته ی قلبم را فقط
"آغوشِ" توست که ترمیم می بخشد|💕
#دلآرام
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مَنْ مٚیخِٰوام تٰویِْٚ قَلبْ ⊰طُ⊱
جٰا ڪهْ هیـچِ مُچْٰـاله بشَمْ!💕
شبت بخیر جانانم 😘|
#نگارم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Ali Zand Vakili - Gole Sorkh (128).mp3
4.73M
اتاق پاک قلبت مال من...❤️
#دلدارم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣آرام جانم امام زمانم ❣
🌷 صبحت بخیر آقای من آقای دلتنگی
🌷 صبحت بخیر آقای من آقای تنهایی
🌺 من دور افتادم ازت اما تو نزدیکی
🌺 امروزمو با تو شروع کردم که اینجایی
#سلام_آقای_من
#امام_زمان|
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله
وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ
، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ
ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ.
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ.
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹
#امام_زمان
#فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
☘ زیارتنامه امام حسن(علیه السلام) در روز دوشنبه
☘ بسم الله الرحمن الرحیم. ☘
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَيَانَ حُكْمِ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَاصِرَ دِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِىُّ؛السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِينُ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِيلِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْهَادِى الْمَهْدِىُّ،
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ الزَّكِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحَقُّ الْحَقِيقُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ الصِّدِّيقُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ......❤️
#طوفان_الاقصی
#امام_حسن
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7