اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامیَ ...
تَسْمَعُ كَلامِی ...
تَرُّدُ سَلامی ...
محبتی از تو در دل ماست که خاموش شدنی نیست...
گواهش همین شب های جمعه
که دلمان کربلاست...
دست که روی سینه می ذاری...و بعد از یه عمر حسرت دیدن شش گوشه با بغضی به وسعت سالهای انتظار میگی السلام علیک یاحسین بن علی
من اگر نقاش بودم ، کربلا را می کشیدم
یک بیابان لاله سرخ ، نینوا را می کشیدم
دشتی از گلهای پرپر ، نقشی از حلقوم و خنجر ، نقشی از عباس حیدر ، اشکی از طفلان زینب ، منظر نور هدایت ، کربلا را می کشیدم
وقتى که همه یاران حسین علیه السلام کشته شدند و حضرت عباس خود را تنها یافت به حضور برادر آمد و عرض کرد
به من اجازه رفتن به میدان بده، امام سخت گریه کرد، عباس علیه السلام عرض کرد: سینهام تنگ شده و از زندگى دلتنگ گشته و به تنگ آمدهام، مىخواهم انتقام خون شهیدان را از دشمن بگیرم.
امام حسین علیه السلام فرمود: «برو براى این کودکان تشنه لب، اندکى آب بیاور».
در روایتى آمده: «خیمهاى مخصوص مشکهاى آب بود، حضرت ابوالفضل داخل آن خیمه شد. دید اطفال آن مشکهاى خالى را برداشته و شکمهاى خود را بر مشکهاى نمدار مىگذاشتند بلکه از عطش آنها کاسته شود
به آنها فرمود: «نور دیدگانم صبر کنید اکنون مىروم و براى شما آب مىآورم». در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوى فرات رهسپار شد.
آرى عباس ـ علیه السلام ـ مشک را پر از آب کرد، ولى از آب نیاشامید و به خود خطاب کرد و گفت
«به خدا قسم لب به آب نمى زنم در حالى که آقایم حسین ـ علیه السلام ـ تشنه باشد. والله لا اذوق الماء و سیدى الحسین عطشانا».
هدایت شده از تولید محتوا
4_5938530965260337700.mp3
2.69M