کوهستان، صدای نفس هایش را ترانه می شود و کهکشان ها، نزول ستاره اش را شاعری می کنند. او می آید و کوچه های مدینه، طلوع گام هایش را به پیشواز می آیند.
او می آید. رودخانه های یخ بسته جهان، ترک برمی دارند و سپیدارهای جوان به سمت نور، قد راست می کنند.
بانویی بزرگ که قبیله های زمین، شکوه اساطیری اش را به نماز می ایستند.
او می آید تا دخترانِ زنده به گور شده عرب، غرور زن بودن را از بین خروارها خاک، حِس کنند.
فاطمه، فریادی سرخ است در کوچه های مظلومیت علی علیه السلام .
می ایستد تا خانه نشینی علی علیه السلام را نبیند و این گونه است که پرهای سپیدش در هجوم تیرهای کینه به خون می نشیند.
فاطمه می آید ، می ایستد و می ماند تا زمینیان، حضور ملکوتی اش را آسمان شوند.
...و خدا اراده فرمود...
تا ولایت و محبّتِ شما
[که هدیهای بهشتی بر زمینیان هستید]
بر جان و جهانمان بنشیند!
نمیدانم لطفِ او...
چه بوده بر من[ما]...
که از میانِ همهی مخلوقاتش...
خواسته تا ولایتتان در دلمان جای خوش کند!
اما خوب میدانم...
اگر قرار بود دَمی بیاید...
و پای محبت شما در میان نباشد...
همان بهتر که با بازدَمی از میان برود!
ما...
به ولایتِ شما پاک شدیم...
شما که پایِ ولایت علی ایستادید!
و این موهبت را...
خدا به شما بخشیده!
و دوستدارانتان را نیز...
از آن، متنعم کردید!
بشارت باد بر دوستدارانِ
صدیقهی طاهره(سلاماللهعلیها)
که با ولایتِ ایشان، پاک شدیم!