راوی می گوید امام حسین (ع) نگاه ناامیدی به او كرد و اشكش سرازیر شد و روی مبارك را به سوی آسمان بلند كرد و فرمود: خدایا گواه این مردم باش. خدایا جوانی به مقابل آنها می رود كه شبیه ترین مردم به پیغمبر می باشد از نظر خلقت، و اخلاق و گفتار و ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می كردیم بار خدایا بركات زمین را از این قوم دریغ بدار و میان آنها جدایی افكن و آنها را پاره پاره كن، روش آنها را ناستوده كن
و بالاخره نوبت علی اكبر می رسد او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد ، علی اكبر بر لشگر حمله ور می شود رجزی چنین می خواند
انا علی ابن الحسین بن علی – نحن و بیت الله اولی بالنبی - من شبث و شمر ذاك الدنی - و مشر ذالك الدنی – اضربكم بالسیف حتی ینثنی ضرب غلام هاشمی علوی – ولا ازال الیوم احمی عن ابی تالله لا یحكم فینا ابن الدعی
علی اكبر، چندین بار حمله كرد و جمع بسیاری را كشت بطوریكه مردم از بسیاری كشتگان خودشان به خروش آمدند در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت
در روایتی با تشنگی ای كه داشت صد و بیست نفر از آنان را كشت سپس نزد پدر برگشت در حالیكه زخم بسیاری برداشته بود عرض كرد ای پدر العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها.